رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

عبدالله بن عباس، در ذیل این آیة شریفه: «وَلَا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کَانَ بِکُمْ أَذًى مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضَى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ» سورة نساء (4) آیه 102، مى‌گوید: هنگامى که پیغمبر صلّى الله علیه وآله به‌جنگ بنی‌محارب و بنى اَنمار مى‌رفت در محلى فرود آمد، سپاه مسلمین نیز به‌دستور آن جناب، همان‌جا، توقف کردند.

از لشکر دشمن هیچ‌کس دیده نمى‌شد. حضرت رسول صلّى الله علیه وآله براى قضاى حاجت دور از لشکریان به‌گوشه‌اى رفت. در همان‌حال باران شروع به‌آمدن کرد. وقتى که آن جناب ارادة بازگشت نمود رود شدیدى جریان یافت و سیل جارى شد. این پیش‌آمد، راه برگشت را بر ایشان بست و بین آن جناب و لشکر فاصله افتاد، تا توقّف سیل، تنها و بدون وسیلة دفاعى در پاى درختى نشست. در این هنگام «حویرث بن الحارث محاربى» ایشان را دید، به‌یاران خود گفت: هذا محمد قد انقطع من أصحابه؛ این مرد محمد است که از پیروانش دور افتاده، خدا مرا بکشد اگر او را نکشم!

به‌طرف آن حضرت روى آورد، همین‌که نزدیک ایشان رسید، شمشیر کشید و حمله کرد و گفت: مَن یَمنَعُکَ مِنِّى؟ که مى‌تواند تو را از دست من نجات دهد؟ فرمود: خداوند، و زیر لب به‌این دعا زمزمه نمود: اللهم اکفنى شرَّ حویرث بن الحارث بما شئتَ؛ خدایا، به‌هر طریقى که مى‌خواهى، مرا از شرّ این دشمن برهان.

همین‌که «حویرث» خواست شمشیر فرود آورد، فرشته‌اى بال بر کتف او زد، به‌زمین افتاد و شمشیر از دستش رها شد. حضرت آن را برداشته، و فرمود: الآن مَن یَمنَعُکَ مِنِّى؟ اینک، چه کسی تو را از دست من رهایى مى‌بخشد؟ عرض کرد: هیچ‌کس! فرمود: ایمان بیاور تا شمشیرت را بدهم. گفت: ایمان نمى‌آورم، ولى پیمان مى‌بندم که با تو و پیروانت جنگ نکنم و کسى را علیه تو کمک ننمایم. شمشیر را به‌او داد. همین که حویرث سلاحش را گرفت، گفت: واللهِ لأنتَ خیرٌ مِنِّى؛ به‌خدا سوگند تو از من بهترى. فرمود: من باید از تو بهتر باشم. حویرث نزدِ یاران خود برگشت، پرسیدند چه شد که شمشیر کشیدى و پیروز نشدی و از چه رو، افتادى با این‌که کسى تو را نینداخت؟ گفت: همین که شمشیر کشیدم گویا کسى بر کتف من زد، بر زمین خوردم، شمشیر از دستم افتاد، محمد صلّى الله علیه وآله آن را برداشت، اگر مى‌خواست مرا بکشد مى‌توانست، ولى نکشت، به‌من گفت: اسلام بیاور، قبول نکردم، اما پیمان بستم با او نیز جنگ نکنم و کسى را علیه او نشورانم. کم‌کم رود ساکن شد، پیغمبر صلّى الله علیه وآله به‌لشکرگاه بازگشت و پیروان خود را از این جریان اطلاع داد. داستان‌ها و پندها، ج2، محمد محمدی اشتهاردی، مصطفی زمانی وجدانی، به‌نقل از تفسیر ابوالفتوح ذیل آیة 102 سورة نساء.

  • ۰۱/۱۱/۰۶
  • مرتضی آزاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی