رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

رُفَیْدٍ مَوْلَى یَزِیدَ بْنِ عَمْرِو بْنِ هُبَیْرَةَ قَالَ: سَخِطَ عَلَیَّ ابْنُ هُبَیْرَةَ وَ حَلَفَ عَلَیَّ لَیَقْتُلُنِی فَهَرَبْتُ مِنْهُ وَ عُذْتُ بِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام فَأَعْلَمْتُهُ خَبَرِی فَقَالَ لِیَ انْصَرِفْ وَ أَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ إِنِّی قَدْ آجَرْتُ عَلَیْکَ مَوْلَاکَ رُفَیْداً فَلَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ شَامِیٌّ خَبِیثُ الرَّأْیِ فَقَالَ اذْهَبْ إِلَیْهِ کَمَا أَقُولُ لَکَ فَأَقْبَلْتُ فَلَمَّا کُنْتُ فِی بَعْضِ الْبَوَادِی اسْتَقْبَلَنِی أَعْرَابِیٌّ فَقَالَ أَیْنَ تَذْهَبُ إِنِّی أَرَى وَجْهَ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِی أَخْرِجْ یَدَکَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ یَدُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِی أَبْرِزْ رِجْلَکَ فَأَبْرَزْتُ رِجْلِی فَقَالَ رِجْلُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِی أَبْرِزْ جَسَدَکَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ جَسَدُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِی أَخْرِجْ لِسَانَکَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ لِیَ امْضِ فَلَا بَأْسَ عَلَیْکَ فَإِنَّ فِی لِسَانِکَ رِسَالَةً لَوْ أَتَیْتَ بِهَا الْجِبَالَ الرَّوَاسِیَ لَانْقَادَتْ لَکَ قَالَ فَجِئْتُ حَتَّى وَقَفْتُ عَلَى بَابِ ابْنِ هُبَیْرَةَ فَاسْتَأْذَنْتُ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَیْهِ قَالَ أَتَتْکَ بِحَائِنٍ رِجْلَاهُ یَا غُلَامُ النَّطْعَ وَ السَّیْفَ ثُمَّ أَمَرَ بِی فَکُتِّفْتُ وَ شُدَّ رَأْسِی وَ قَامَ عَلَیَّ السَّیَّافُ لِیَضْرِبَ عُنُقِی فَقُلْتُ أَیُّهَا الْأَمِیرُ لَمْ تَظْفَرْ بِی عَنْوَةً وَ إِنَّمَا جِئْتُکَ مِنْ ذَاتِ نَفْسِی وَ هَاهُنَا أَمْرٌ أَذْکُرُهُ لَکَ ثُمَّ أَنْتَ وَ شَأْنَکَ فَقَالَ قُلْ فَقُلْتُ أَخْلِنِی فَأَمَرَ مَنْ حَضَرَ فَخَرَجُوا فَقُلْتُ لَهُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ قَدْ آجَرْتُ عَلَیْکَ مَوْلَاکَ- رُفَیْداً فَلَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَقَدْ قَالَ لَکَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ هَذِهِ الْمَقَالَةَ وَ أَقْرَأَنِی السَّلَامَ فَحَلَفْتُ لَهُ فَرَدَّهَا عَلَیَّ ثَلَاثاً ثُمَّ حَلَّ أَکْتَافِی ثُمَّ قَالَ لَا یُقْنِعُنِی مِنْکَ حَتَّى تَفْعَلَ بِی مَا فَعَلْتُ بِکَ قُلْتُ مَا تَنْطَلِقُ یَدِی بِذَاکَ وَ لَا تَطِیبُ بِهِ نَفْسِی فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا یُقْنِعُنِی إِلَّا ذَاکَ فَفَعَلْتُ بِهِ کَمَا فَعَلَ بِی وَ أَطْلَقْتُهُ فَنَاوَلَنِی خَاتَمَهُ وَ قَالَ أُمُورِی فِی یَدِکَ فَدَبِّرْ فِیهَا مَا شِئْتَ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص473، بَابُ مَوْلِدِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهماالسلام، ح3. آیت الله جرجانی، منزل معظم له، 1401/12/13.

رفید، آزاد کردة والیِ عراق از جانب مروان بن محمد، عمر بن یزید بن هبیره، می‌گوید: این هبیره بر من غضب کرد و سوگند یاد کرد که مرا به‌قتل رساند! من از دست او فرار کرده و به‌امام صادق علیه‌السلام پناه برده و ماجرای خود را برای ایشان بازگو کردم. حضرت به‌من فرمود: به‌نزد ابن هبیره برو و سلام مرا به‌او برسان و به‌او بگو: من آزاد کردة تو، رفید، را از خشم تو در پناه گرفتم، مبادا به‌او بدى برسانى! عرض کردم: فدایت شوم، او یک شامی بد عقیده است. فرمود: همان‌طور که به‌تو می‌گویم، نزدش برو. من راه را در پیش گرفتم، چون به‌بیابانى رسیدم، مرد عربى به‌من رو آورد و گفت: کجا می‌روى؟ من چهره مردی‌که کشته شود در تو می‌بینم، آن‌گاه گفت: دستت را بیرون کن، چون بیرون کردم، گفت: دست مردی است که کشته مى‌‌‌شود، سپس گفت: پایت را نشان ده، چون نشان دادم، گفت پاى مردی است که کشته مى‌‌‌شود، باز گفت: تنت را ببینم، چون تنم را دید، گفت: تن مردی است که کشته شود. آن‌گاه گفت: زبانت را بیرون کن، چون بیرون آوردم، گفت: برو که باکى بر تو نیست؛ زیرا در زبان‌‌‌ تو پیغامى است که اگر آن را به‌کوه‌هاى استوار برسانى، مطیع تو شوند. پس آمدم تا رسیدم بهدرِ خانة ابن هبیره، اجازه خواستم، چون وارد شدم، گفت: خیانتکار با پاى خود نزد تو آمد! غلام، زود سفرة چرمى و شمشیر را بیاور، و دستور داد شانه و سر مرا بستند و جلّاد بالاى سرم ایستاد تا گردنم را بزند. من گفتم: اى امیر! تو که با جبر و زور، بر من دست نیافتى، بلکه با پاى خود پیش تو آمدم، من پیغامى دارم که می‌خواهم به‌تو باز گویم، سپس خود دانى، گفت بگو: گفتم: مجلس را خلوت کن. او به‌حاضرین دستور داد بیرون رفتند، گفتم: جعفر بن محمد به‌تو سلام می‌رساند و مى‌‌‌گوید: من غلامت رفید را پناه دادم، با خشم خود به‌او آسیبى مرسان. گفت: تو را به‌خدا جعفر بن محمد به‌تو چنین گفت و به‌من سلام رسانید؟!! من برایش قسم خوردم، او تا سه بار سخنش را تکرار کرد. سپس شانه‌‌‌هاى مرا باز کرد و گفت: من به‌این قناعت نمی‌کنم و از تو خرسند نمی‌شوم، جز این‌که همان کاری که با تو کردم با من بکنی. گفتم: دست من به‌این کار دراز نمی‌شود و به‌خود اجازه نمی‌دهم. گفت: به‌خدا که من جز به‌آن قانع نشوم. پس من هم چنان‌که به‌سرم آورد، به‌سرش آوردم، و بازش کردم، او مُهر خود را به‌من داد و گفت: تو اختیاردارِ کارهاىِ من هستى، هرگونه که می‌خواهى رفتار کن.  

  • ۰۱/۱۲/۱۴
  • مرتضی آزاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی