رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

عَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِیٍّ الْعِجْلِیِّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سَمَّاهُ قَالَ: أَتَیْتُ سَامَرَّاءَ وَ لَزِمْتُ بَابَ أَبِی مُحَمَّدٍ علیه‌السلام فَدَعَانِی فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمْتُ فَقَالَ مَا الَّذِی أَقْدَمَکَ قَالَ قُلْتُ رَغْبَةٌ فِی خِدْمَتِکَ قَالَ فَقَالَ لِی فَالْزَمِ الْبَابَ قَالَ فَکُنْتُ فِی الدَّارِ مَعَ الْخَدَمِ ثُمَّ صِرْتُ أَشْتَرِی لَهُمُ الْحَوَائِجَ مِنَ السُّوقِ وَ کُنْتُ أَدْخُلُ عَلَیْهِمْ مِنْ غَیْرِ إِذْنٍ إِذَا کَانَ فِی الدَّارِ رِجَالٌ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ یَوْماً وَ هُوَ فِی دَارِ الرِّجَالِ فَسَمِعْتُ حَرَکَةً فِی الْبَیْتِ فَنَادَانِی مَکَانَکَ لَا تَبْرَحْ فَلَمْ أَجْسُرْ أَنْ أَدْخُلَ وَ لَا أَخْرُجَ فَخَرَجَتْ عَلَیَّ جَارِیَةٌ مَعَهَا شَیْ‌ءٌ مُغَطًّى ثُمَّ نَادَانِیَ ادْخُلْ فَدَخَلْتُ وَ نَادَى الْجَارِیَةَ فَرَجَعَتْ إِلَیْهِ فَقَالَ لَهَا اکْشِفِی عَمَّا مَعَکِ فَکَشَفَتْ عَنْ غُلَامٍ أَبْیَضَ حَسَنِ الْوَجْهِ وَ کَشَفَ عَنْ بَطْنِهِ فَإِذَا شَعْرٌ نَابِتٌ مِنْ لَبَّتِهِ إِلَى سُرَّتِهِ أَخْضَرُ لَیْسَ بِأَسْوَدَ فَقَالَ هَذَا صَاحِبُکُمْ ثُمَّ أَمَرَهَا فَحَمَلَتْهُ فَمَا رَأَیْتُهُ بَعْدَ ذَلِکَ حَتَّى مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ علیه‌السلام. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص329، بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ إِلَى صَاحِبِ الدَّارِ علیه‌السلام، ح6.

از ضوء بن على نقل شده و او از مردى از اهل فارس که نامش را برده نقل می‌کند که به‌سامرا آمدم و به‌درِ خانة امام حسن عسکرى علیه‌السلام چسبیدم، حضرت مرا طلبید، وارد شدم و سلام کردم، فرمود: براى چه آمده‌اى؟ عرض کردم: چون مشاق ‌خدمت کردن به‌شما بودم، فرمود: پس دربان ما باش، من همراه خادمان در خانة حضرت بودم، گاهى می‌رفتم هر چه احتیاج داشتند از بازار می‌خریدم و زمانى که مردها در خانه بودند، بدون اجازه وارد می‌شدم. روزى که حضرت در اتاق مردها بود، بر ایشان وارد شدم، ناگاه در اتاق حرکت و صدایى شنیدم، سپس به‌من فریاد زد: بایست، از جای خود حرکت مکن! من نه جرأت داشتم وارد شوم و نه قادر بودم بیرون روم، سپس کنیزکى که چیز سرپوشیده‌اى همراه داشت، از نزد من گذشت، آن‌گاه حضرت مرا صدا زد که وارد شو، من وارد شدم و و ایشان کنیز را هم صدا زد، کنیز نزد حضرت بازگشت، امام علیه‌السلام به‌کنیز فرمود: از آنچه همراه دارى، روپوش بردار. کنیز از روى کودکى سفید و نیکو روى پرده برداشت، و خودِ حضرت روى شکم کودک را باز کرد، دیدم موى سبزى که به‌سیاهى آمیخته نبود، از زیر گلو تا نافش روئیده است، پس فرمود: این است صاحب شما و به‌کنیز امر فرمود که او را ببرد، سپس من آن کودک را ندیدم، تا امام حسن علیه‌السلام به‌شهادت رسید.‌

  • ۰۱/۱۲/۱۶
  • مرتضی آزاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی