عَنْ عَمْرِو بْنِ نُعْمَانَ الْجُعْفِیِّ قَالَ: کَانَ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام صَدِیقٌ لَا یَکَادُ یُفَارِقُهُ إِذَا ذَهَبَ مَکَاناً، فَبَیْنَمَا هُوَ یَمْشِی مَعَهُ فِی الْحَذَّاءِینَ وَ مَعَهُ غُلَامٌ لَهُ سِنْدِیٌّ یَمْشِی خَلْفَهُمَا، إِذَا الْتَفَتَ الرَّجُلُ یُرِیدُ غُلَامَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَلَمْ یَرَهُ، فَلَمَّا نَظَرَ فِی الرَّابِعَةِ، قَالَ: یَا ابْنَ الْفَاعِلَةِ أَیْنَ کُنْتَ؟! قَالَ: فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام یَدَهُ فَصَکَّ بِهَا جَبْهَةَ نَفْسِهِ ثُمَّ قَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ، تَقْذِفُ أُمَّهُ؟! قَدْ کُنْتُ أَرَى أَنَّ لَکَ وَرَعاً فَإِذَا لَیْسَ لَکَ وَرَعٌ. فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، إِنَّ أُمَّهُ سِنْدِیَّةٌ مُشْرِکَةٌ. فَقَالَ: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِکُلِّ أُمَّةٍ نِکَاحاً؟! تَنَحَّ عَنِّی! قَالَ: فَمَا رَأَیْتُهُ یَمْشِی مَعَهُ حَتَّى فَرَّقَ الْمَوْتُ بَیْنَهُمَا. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص324.
عمرو بن نعمان جعفی میگوید: امام صادق علیهالسلام رفیقی داشت که هر وقت امام علیهالسلام جایی میرفت با ایشان بود. یک روز که بههمراه امام علیهالسلام در بازار کفّاشها قدم میزد و غلامش که از اهالی سند هندوستان بود بهدنبال وی و امام علیهالسلام حرکت میکرد، ناگهان رفیق امام، بهجستجوی غلامش پرداخت ولی او را نیافت، و این کار سه مرتبه ادامه یافت، هنگامی که برای بار چهارم نگاه کرد و او را (در کنار خود) دید، گفت: ای مادر بهحرام! کجا بودی؟ راوی میگوید: امام صادق علیهالسلام دستش را بالا برد و زد روی پیشانی خود، سپس فرمود: منزه است خداوند، بهمادرش نسبت ناروا میدهی؟ من فکر میکردم تو از خدا میترسی، ولی حالا میبینم در تو هیچ ترسی از خدا نیست! رفیق امام گفت: فدایت گردم، مادرش اهل سند هندوستان و مشرک است. فرمود: مگر نمیدانی که هر جماعت و گروهی ازدواجی دارند؟! از من دور شو! راوی میگوید: دیگر امام علیهالسلام را ندیدم که با او همراه شود تا زمانی که مرگ میان آن دو جدایی انداخت.
- ۰۲/۰۱/۰۷