روزی یکی از دوستان ملا محمد تقی مجلسی؛ پدر علامه محمدباقر مجلسی، از دست همسایه خود که بههمراه جمعی دیگر از شب تا صبح بهلهو و لعب و نوشیدن شراب میپرداختند، نزد او شکایت کرد. ملا محمد تقی مجلسی بهاو گفت: امشب همسایة خود و همراهانش را برای صرف شام دعوت کن. من نیز خواهم آمد.
دوست ملا محمد تقی، بدون کوچکترین اعتراضی قبول کرد و بهسراغ آنان رفت. رئیس آنان (عیاران) ضمن قبول دعوت با خوشحالی گفت: چه شده است که بهطایفه ما ملحق شدهای؟
میزبان بدون اظهار نظر بهخانه بازگشت و اسباب شام را فراهم ساخت. چون شب فرارسید، ملا محمد تقی زودتر از مهمانان بهخانه دوستش آمد و در آنجا نشست. چون مهمانان وارد خانه شدند و چشمشان بهملا محمد تقی افتاد، متعجب شدند.
رئیس آنان که حضور یک فرد روحانی را، مانع عیش و نوش دانست، در صدد برآمد که با حیلهای او را از میدان بهدر کند. لذا رو بهملا محمدتقی کرد و گفت: شیوهای که شما در دست دارید بهتر است یا کاری که ما آن را در پیش گرفتهایم. ملا محمد تقی مجلسی، با لحنی ملایم و آرام گفت: خوب هرکدام شیوة کار خود را بیان و بعد قضاوت میکنیم که کدام بهتر است. رئیس گروه که از برخورد مؤدبانة این روحانی در شگفت مانده بود گفت: این سخن نیکویی است، درنگی کرد و سپس ادامه داد: یکی از اوصاف ما این است که وقتی نمک کسی را خوردیم دیگر بهاو خیانت نمیکنیم. ملا محمد تقی فرصت را غنیمت شمرد و گفت: من این مطلب را که شما گفتید قبول ندارم. اما سردستة آنان درحالیکه قیافة حق بهجانبی را بهخود گرفته بود گفت: این از اصول طایفة ماست. ملا محمد تقی مجلسی با چشمانی که نور هدایت در آن برق میزد، نگاهی بهآنان کرد. لحظهای مکث نمود و سپس با نَفَسِ مسیحایی خود فرمود: آیا شما تا حال نمک خدا را خوردهاید! این سخن ملا محمد تقی مجلسی همانند آب سردی بر آتش طغیان و غرور آنان فرو ریخت. سکوت سراسر مجلس را فراگرفت، رنگ خجالت بر سیمایشان نشست، زیر چشم نگاهی بههم کردند و بدون اینکه سخنی بگویند، خانه را ترک کردند.
صاحبخانه که شاهد این صحنه بود دلهره سراسر وجودش را فراگرفت. نزد ملا محمد تقی آمد و گفت: اینکه بدتر شد. ملا محمد تقی مجلسی گفت: صبر کن تا ببینم بعدها چه میشود و چند لحظه بعد از خارج شدن آنها ملا محمد تقی مجلسی هم بهخانهاش بازگشت. صبح زود درب خانة ملا محمد تقی بهصدا درآمد. وقتی در خانه را گشود، رئیس آن گروه را دید که پشت در خانه ایستاده است. رئیس زودتر از ملا محمد تقی سلام کرد و گفت: دیشب سخن شما مرا بهفکر واداشت. اینک غسل کرده و توبه نمودهام و آمدهام تا شما مسائل دینی را بهمن بیاموزید. لبخند رضایت بر لبان ملا محمد تقی نشست و با روی گشاده او را بهخانه دعوت و از او پذیرایی کرد. پایگاه اطلاعرسانی حوزه بهنقل از علامه مجلسى، مردى از فردا ص 24 و 25.
- ۰۲/۰۱/۰۹