حاج شیخ جعفر شوشتری در سال 1301 ه. ق. با عدّهای بهتهران آمده بود. ناصرالّدین شاه برای بهدست آوردنِ دلِ او حوالهای بهمبلغ هزار تومان بهنام او نوشت تا از خزانه دریافت کند. شیخ آن را ردّ کرد. شاه گفت: بههمراهیان بدهید. شیخ گفت: آنان توشة راه خود را برای این مسافرت تهیّه کردهاند. شاه انگشتریِ یاقوتِ قیمتیاش را که در انگشت داشت، بیرون آورد و آن را بهشیخ داد و گفت: وقت نماز در دست داشته باشید و یاد من کنید. شیخ انگشتری را گرفت و در انگشت کرد و باز [آن را] ردّ کرد و گفت: این انگشتری در دست من نمیماند. من یاد شما را بهخاطر سپردهام. حالا شما در دست کنید و یاد من کنید. هزار و یک حکایت تاریخی، محمود حکیمی، ج1، ص46، بی نیازی و منش بلند حاج شیخ جعفر شوشتری، حکایت26.
- ۰۲/۰۳/۰۸