ومن کتاب شرف النبی صلّىاللهعلیهوآله، رُوِىَ عَنِ النَّبِیِّ صلَّىاللهعلیهوآله أنَّه أمَرَ أصحابَهُ بذبح شاة فی سفر، فقال رجلٌ من القوم: علیَّ ذبحُها، وقال الآخر: علیَّ سلخها، وقال الآخر: علیَّ قطعها، وقال الآخر: علیَّ طبخها، فقال رسولُ الله صلَّىاللهعلیهوآلهوسلم: علیَّ أن ألقط لکم الحطبَ، فقالوا: یا رسولَ الله لا تتعبنَّ، بآبائنا وأمهاتنا، أنت، نحن نکفیک، قال صلّىاللهعلیهوآلهوسلّم: عرفتُ أنکم تکفّونی ولکن اللهَ عزَّ وجلَّ یکره من عبده إذا کان مع أصحابه أن ینفرد من بینهم، فقامَ صلّىاللهعلیهوآله یلقط الحطبَ لهم. مکارم الأخلاق، رضی الدین طبرسی، ص251.
از کتاب «شرف النبی صلّی الله علیه و آله» نقل شده است که پیامبر صلّی الله علیه و آله با یارانش بهسفری رفته بود، و در آن سفر بهیارانش فرمود که گوسفندی را سر ببرّند، یکی از اصحاب عرض کرد: بریدن سرش با من، دیگری گفت: پوست کندنش بامن، سوّمی گفت: تکّه کردنش بامن، نفر چهارم گفت: پختنش با من، رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: من هم برایتان هیزم جمع میکنم، عرض کردند: ای رسول خدا، پدران و مادرانمان بهفدایت، خودت را بهزحمت نینداز، ما این کار را هم انجام میدهیم، حضرت فرمود: فهمیدم که شما کار مرا انجام میدهید، ولی خداوند متعال دوست ندارد که وقتی بندهاش با یاران خود است، خود را از آنها جدا کرده و دست بههیچ کاری نزند، پس حضرت برخاست و مشغول جمعآوری هیزم برایشان شد.
- ۰۲/۰۶/۲۷