رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

مرحوم آیت‌الله العظمی اراکی این قضیه را در مورد استاد بزرگوارشان، مرحوم آیت‌الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری نقل می‌کرد: همان اوایلی که رضا شاه تصمیم گرفت کشف حجاب کند، نقشه‌ای طرح کرد که مردم را وارد میدان کند. بلافاصله دستور داد که خانوادة سران، هرکدام شب‌ها مهمانی بگیرند و خانم‌هایشان در آن مهمانی مکشّفه شوند. عدّة زیادی هم در میدان آستانه، تقریباً نزدیک حرم، برای دیدن می‌آمدند و دور آنها را می‌گرفتند. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری نزدیک غروب، سوار بر الاغی برای اقامة جماعت به‌حرم می‌آمد. تصادفاً، این برنامه‌ها و حرکت‌های زشت مربوط به‌کشف حجاب، مقارن با موقعی شد که نزدیک غروب بود و آقا می‌خواست برای نماز بیاید و از این جمعیّت ردّ شود. وقتی ایشان می‌آمد، سرش را پایین می‌انداخت و بسیار ناراحت می‌شد و می‌گفت: از ما که کاری برنمی‌آید. بنده وقتی به‌چهرة مبارک ایشان نگاه می‌کردم، می‌دیدم که خیلی گرفته و ناراحت می‌شدند. بالأخره ایشان با دیدن برنامة هر روزِ آنها، تصمیم گرفت نماز جماعت را ترک کند و از فردا به‌نماز جماعت نیاید، می‌گفت: چرا برای نماز بروم؟ نماز در اَنظار مردم با این کیفیت و با این وضع، فایده‌ای ندارد، من که نمی‌توانم نهی از منکر کنم، واقعاً برای من خیلی سنگین است، خیلی گران تمام می‌شود. ایشان یک مرجعِ تقلید بود. فردای آن روز هنگام غروب دیدم که آیت‌الله شیخ عبدالکریم برای نماز جماعت آماده شده‌اند و به‌طرف حرم مطهّر به‌راه افتادند، ولی این دفعه چهرة خیلی بشّاشی دارند، و نسبت به‌شب‌های قبل که می‌آمدند و ناراحت بودند، خیلی فرق داشتند. با خود گفتم: إن‌شاءالله برای آقا امر خیری پیش آمده است. بعد از این‌که نماز آقا تمام شد دنبال ایشان راه افتادم، وقتی به‌ایشان رسیدم، پرسیدم: امشب شما خیلی خوشحال و سرحال بودید؟ فرمود: بله، گفتم: چرا؟ گفت: دیشب که از نماز برگشتم، تصمیم گرفتم که دیگر از فردا شب، برای نماز جماعت نیایم، خیلی خسته بودم و با نارحتی خوابم بُرد، همین که به‌خواب رفتم، دیدم سیّدِ جلیل‌القدری وارد اتاق شد، رو به‌من کرد و گفت: شیخ عبدالکریم، این چه حرف و چه فکری است که تو کردی؟ برای چه می‌خواهی نماز را تعطیل کنی؟ تو نمازت را بخوان، آنها هر حرکتی می‌خواهند انجام بدهند، بدهند، تو چرا نمازت را می‌خواهی تعطیل کنی؟ یک دفعه به‌خود آمدم و نگاه کردم، هیچ کس نبود، با خودم گفتم: لا إله إلا الله، و فهمیدم که ذات اقدس حقّ به‌من مژده داده و خدا از این عمل من راضی است که نماز را بیایم و آن‌ها ما را ببینند و نسبت به‌آن‌ها اتمام حجت شود. آیت علم و عمل، یادنامة آیت‌الله العظمی سید محمد علی علوی گرگانی، سید حسین کشفی، ص131، به‌نقل از وصایای پیامبر اعظم صلّی الله علیه و آله به‌امیرالمؤمنین علیه‌السلام، ج1، ص54-56.

  • ۰۲/۰۶/۲۹
  • مرتضی آزاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی