رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهماالسلام قَالَ: قُلْتُ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، حَدِّثْنَا حَدِیثَ عَقِیلٍ، قَالَ: نَعَمْ، جَاءَ عَقِیلٌ إِلَیْکُمْ بِالْکُوفَةِ وَ کَانَ عَلِیٌّ علیه‌السلام جَالِساً فِی صَحْنِ الْمَسْجِدِ وَ عَلَیْهِ قَمِیصٌ سُنْبُلَانِیٌّ قَالَ: فَسَأَلَهُ، قَالَ: أَکْتُبُ لَکَ إِلَی یَنْبُعَ؟ قَالَ: لَیْسَ غَیْرَ هَذَا؟ قَالَ: لَا، فَبَیْنَمَا هُوَ کَذَلِکَ إِذْ أَقْبَلَ الْحُسَیْنُ علیه‌السلام، فَقَالَ: اشْتَرِ لِعَمِّکَ ثَوْبَیْنِ، فَاشْتَرَی لَهُ، قَالَ: یَا ابْنَ أَخِی، مَا هَذَا؟ قَالَ: هَذِهِ کِسْوَةُ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام، ثُمَّ أَقْبَلَ حَتَّی انْتَهَی إِلَی عَلِیٍّ علیه‌السلام، فَجَلَسَ فَجَعَلَ یَضْرِبُ یَدَهُ عَلَی الثَّوْبَیْنِ وَ جَعَلَ یَقُولُ: مَا أَلْیَنَ هَذَا الثَّوْبَ یَا أَبَا یَزِیدَ، قَالَ: یَا حَسَنُ أَخْدِ عَمَّکَ، قَالَ: وَاللهِ مَا أَمْلِکُ صَفْرَاءَ وَ لَا بَیْضَاءَ، قَالَ: ثُمَّ قَالَ: یَا مُحَمَّدُ، أَخْدِ عَمَّکَ، قَالَ: وَ اللَّهِ مَا أَمْلِکُ دِرْهَماً وَ لَا دِینَاراً، قَالَ: فَاکْسُهُ بَعْضَ ثِیَابَک. قَالَ عَقِیلٌ: یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ، ائْذَنْ لِی إِلَی مُعَاوِیَةَ، قَالَ: فِی حِلٍّ مُحَلَّلٍ، فَانْطَلَقَ نَحْوَهُ، وَ بَلَغَ ذَلِکَ مُعَاوِیَةَ، فَقَالَ: ارْکَبُوا أَفْرَهَ دَوَابِّکُمْ وَ الْبَسُوا مِنْ أَحْسَنِ ثِیَابِکُمْ؛ فَإِنَّ عَقِیلًا قَدْ أَقْبَلَ نَحْوَکُمْ، وَ أَبْرَزَ مُعَاوِیَةُ سَرِیرَهُ، فَلَمَّا انْتَهَی إِلَیْهِ عَقِیلٌ، قَالَ مُعَاوِیَةُ: مَرْحَباً بِکَ یَا أَبَا یَزِیدَ، مَا نَزَعَ بِکَ؟ قَالَ: طَلَبُ الدُّنْیَا مِنْ مَظَانِّهَا، قَالَ: وَفِّقْتَ وَ أَصَبْتَ، قَدْ أَمَرْنَا لَکَ بِمِائَةِ أَلْفٍ، فَأَعْطَاهُ الْمِائَةَ الْأَلْفِ، ثُمَّ قَالَ: أَخْبِرْنِی عَنِ الْعَسْکَرَیْنِ اللَّذَیْنِ مَرَرْتَ بِهِمَا؛ عَسْکَرِی وَ عَسْکَرِ عَلِیٍّ، قَالَ: فِی الْجَمَاعَةِ أُخْبِرُکَ أَوْ فِی الْوَحْدَةِ؟ قَالَ: لَا، بَلْ فِی الْجَمَاعَةِ، قَالَ: مَرَرْتُ عَلَی عَسْکَرِ عَلِیٍّ علیه‌السلام، إِذَا لَیْلٌ کَلِیلِ النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله وَ نَهَارٌ کَنَهَارِ النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله إِلَّا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ لَیْسَ فِیهِمْ، وَ مَرَرْتُ عَلَی عَسْکَرِکَ فَإِذَا أَوَّلُ مَنِ اسْتَقْبَلَنِی أَبُو الْأَعْوَرِ وَ طَائِفَةٌ مِنَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَفِّرِینَ بِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله إِلَّا أَنَّ أَبَا سُفْیَانَ لَیْسَ فِیهِمْ، و مَرَرْتُ عَلَی عَسْکَرِکَ، فَکَفَّ عَنْهُ، حَتَّی إِذَا ذَهَبَ النَّاسُ، قَالَ لَهُ: یَا أَبَا یَزِیدَ، أَیْشٍ صَنَعْتَ بِی؟! قَالَ: أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ فِی الْجَمَاعَةِ أَوْ فِی الْوَحْدَةِ فَأَبَیْتَ عَلَیَّ؟ قَالَ: أَمَّا الْآنَ فَاشْفِنِی مِنْ عَدُوِّی، قَالَ: ذَلِکَ عِنْدَ الرَّحِیلِ، فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ شَدَّ غَرَائِرَهُ وَ رَوَاحِلَهُ وَ أَقْبَلَ نَحْوَ مُعَاوِیَةَ وَ قَدْ جَمَعَ مُعَاوِیَةُ حَوْلَهُ، فَلَمَّا انْتَهَی إِلَیْهِ، قَالَ: یَا مُعَاوِیَةُ، مَنْ ذَا عَنْ یَمِینِکَ؟ قَالَ: عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ، فَتَضَاحَکَ، ثُمَّ قَالَ: لَقَدْ عَلِمَتْ قُرَیْشٌ أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ أَحْصَی لِتُیُوسِهَا مِنْ أَبِیهِ، ثُمَّ قَالَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا أَبُو مُوسَی، فَتَضَاحَکَ، ثُمَّ قَالَ: لَقَدْ عَلِمَتْ قُرَیْشٌ بِالْمَدِینَةِ أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ بِهَا امْرَأَةٌ أَطْیَبَ رِیحاً مِنْ قِبِّ أُمِّهِ، ثُمَّ قَالَ: أَخْبِرْنِی عَنْ نَفْسِی یَا أَبَا یَزِیدَ، قَالَ: تَعْرِفُ حَمَامَةَ؟ ثُمَّ سَارَ، فَأَلْقَی فِی خَلَدِ مُعَاوِیَةَ، قَالَ: أُمٌّ مِنْ أُمَّهَاتِی لَسْتُ أَعْرِفُهَا، فَدَعَا بِنَسَّابَیْنِ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، فَقَالَ: أَخْبِرَانِّی أَوْ لَأَضْرِبَنَّ أَعْنَاقَکُمَا، لَکُمَا الْأَمَانُ، قَالا: فَإِنَّ حَمَامَةَ جَدَّةُ أَبِی سُفْیَانَ السَّابِعَةُ وَ کَانَتْ بَغِیّاً وَ کَانَ لَهَا بَیْتٌ تُوُفِّیَ فِیهِ، قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهمالسلام: وَ کَانَ عَقِیلٌ مِنْ أَنْسَبِ النَّاسِ. بحارالأنوار، ج42، ص111، باب أحوال إخوانه و عشائره صلوات الله علیه، ح2، به‌نقل از الأمالی للطوسی،

از عبدالصّمد نقل شده است که او گفت: به‌امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: داستان عقیل را برایمان بازگو فرمایید. فرمود: بله، عقیل به‌شهر شما، کوفه آمد، در حالی که علی علیه‌السلام در صحن مسجد نشسته، و لباسی گشاد و بلند بر تن کرده بود، عقیل از حضرت در خواست کمک نمود، فرمود: آیا می‌خواهی سند باغم را که در مکانی بین مکّه و مدینه به‌نام «یَنبُع» است به‌نام تو بزنم؟ عقیل پرسید: غیر از این باغ چیز دیگری نیست؟ فرمود: نه، در همین هنگام حسین علیه‌السلام وارد شد، حضرت فرمود: برای عمویت دو لباس بخر، امام حسین علیه‌السلام آن‌ها را برایش خرید، عقیل به‌امام حسین عرض کرد: ای برادر زاده، این چیست؟ امام حسین علیه‌السلام فرمود: این‌ها از همان لباس‌های امیرالمؤمنین علیه‌السلام است، آن‌گاه عقیل، (با لباس‌های در دست) جلو آمد تا رسید به‌علی علیه‌السلام، و نشست، علی علیه‌السلام دستش را برآن لباس‌ها می‌زد و (خطاب به‌برادرش عقیل) می‌فرمود: چه لباس نرمی است ای ابایزید! (حضرت رو به‌امام حسن علیه‌السلام کرد و) فرمود: حسن جان، به‌عمویت (چیزی) هدیه کن، عرض کرد: به خدا قسم هیچ دینار و درهمی را مالک نیستم، سپس (به‌فرزند دیگرش محمد بن حنفیه) فرمود: ای محمد، به‌عمویت (چیزی) هبه کن، عرض کرد: به‌خدا قسم مالک هیچ دینار و درهمی نیستم، فرمود: از لباس‌های خودت بر تن او کن. عقیل عرض کرد: ای امیرمؤمنان، به‌من اجازه ده تا بروم نزد معاویه، فرمود: تو آزاد و رها شده هستی، پس برو به‌جانب او. خبر آمدن عقیل به‌معاویه رسید، گفت: سوار بر بهترین (سرحال‌ترین، تندروترین و قوی‌ترین) مرکب‌های خود شوید و بهترین لباس‌های خود را بپوشید؛ زیرا عقیل به‌سوی شما آمده است، و معاویه تخت خود را آشکار نمود (و به‌نمایش گذاشت)، چون عقیل به‌او رسید معاویه گفت: ای ابایزید، خوش آمدی، تو را چه چیزی [در این‌جا] حاضر کرده و به‌این‌جا آورده است؟ گفت: به‌دنبال دنیا از مکان‌هایی که آن دنیا از آن مکان‌ها گمان برده می‌شود! گفت: موفّق شدی و پیدا کردی! دستور داده‌ایم تا به‌تو صد هزار [درهم یا دینار] بدهند، و صد هزار را به‌او داد، سپس گفت: به‌من از دو لشکری که از کنارشان گذشتی؛ لشکر من و لشکر علی خبر بده، گفت: در میان جمع، به‌تو خبر دهم یا در تنهایی؟ گفت: نه، در میان جمع! گفت: از سپاه علی علیه‌السلام گذشتم، در آنجا شبی را دیدم مانند شبِ پیامبر صلّی الله علیه و آله و روزی را مانند روز آن حضرت، جز این‌که رسول خدا در میانشان نیست، و بر سپاه تو گذشتم، در آنجا اوّلین کسی که به‌استقبال من آمد ابوالأعور و دسته‌ای از منافقین و کسانی که پیامبر را مجبور به‌هجرت به‌مدینه نمودند، بودند، جز این‌که ابوسفیان در میانشان نیست، و از لشکر تو گذشتم، معاویه او را از ادامة صحبت منع کرد و نگذاشت ادامه دهد، تا این‌که مردم رفتند، معاویه به‌او گفت: ای ابایزید، با من چه کردی؟! گفت: مگر نگفتم در میان جمع بگویم یا به‌تنهایی و تو با من مخالف کردی؟ معاویه گفت: ولی اکنون مرا از ملامت دشمنانم نجات ده، گفت: این کار باشد برای زمان خداحافظی. روز بعد کیسه‌ها و بارهایش را بست، و به‌سوی معاویه رفت، و معاویه در اطراف خود خواصّش را جمع کرده بود، چون به‌معاویه رسید، گفت: ای معاویه، آن کسی که سمت راست توست کیست؟ گفت: عمروعاص، (عقیل) لبخندی زد و گفت: قریش می‌داند که نتوانسته است تعداد بُزهای نرِ پدرش را بشمارد! آن‌گاه گفت: این کیست؟ معاویه جواب داد: ابوموسی. عقیل، لبخندی زد و گفت: قریش می‌داند که در مدینه زنی خوشبوتر از استخوان دنبالچة مادرش نبوده است!   بعد معاویه گفت: ای ابایزید، مرا از خودم خبر ده! گفت: حمامه را می‌شناسی؟ و سپس راه افتاد، با این ترفند، معاویه را به‌فکر فرو برد! معاویه گفت: مادری از مادران من است، اما او را نمی‌شناسم! معاویه دو نَسَب‌شناسِ اهل شام را فراخواند و گفت: به‌من خبر دهید که حمامه کیست و گرنه گردن هر دوی شما را می‌زنم! و به‌آنان امان داد که خطری تهدیدشان نمی‌کند. آن دو (نسب‌شناس) گفتند: حمامه، هفتمین مادر بزرگ ابوسفیان است، که زناکار بود و اتاقی داشت که در آن مرد! امام صادق علیه‌السلام فرمود: عقیل یکی از برترین نسب‌شناسان بود.

  • ۰۲/۰۸/۱۴
  • مرتضی آزاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی