رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

شب شنبه سوّم ذیحجة الحرام 1414 ه‍ ق. مطابق با بیست و چهارم اردیبهشت 1373 شمسى، کرامتى از کریمة اهل بیت، دختر گرامى موسى بن جعفر علیهماالسلام، حضرت فاطمة معصومه مشاهده شد. مؤلّف نیز آن را از اشخاص شنیده بودم، ولى از جزئیات آن اطّلاعى نیافتم. خوشبختانه روزى به‌حرم مشرف شدم، در آن‌جا جزوه‌اى به‌دستم افتاد به‌نام در حریم حضرت معصومه که نوشتة على اکبر مهدى پور بود. دیدم نویسندة محترم موفّق شده تمام جزئیات داستان را به‌دست آورد و بنویسد. فرصت را غنیمت شمرده، و مناسب دانستم که این کرامت را در اوّل بخش کرامات و مقامات علماء ربّانى، که ریزه‌خوار سفرة احسان این بانوى اسلام‌اند و افتخار مجاورت این بزرگوار را دارند، بیاورم.

بنا به‌نقل جناب آقاى مهدى پور: دخترى چهارده ساله به نام «رقیة امان الله پور» اهل «شوط»، از توابع شهرستان «ماکو» در استان آذربایجان غربى در مرز ترکیه است.

نگارنده، آقاى «مهدى پور» براى این‌که بتواند گزارش دقیق و لحظه به‌لحظة این کرامت باهره را در اختیار شیفتگان اهل بیت قرار دهد، نخست با روحانیّون مورد اعتماد و استناد «شوط» در حوزة علمیة قم، سپس با خانواده‌هاى منسوب به‌خانم امان الله پور و سرانجام با شخص رقیه خانم تماس گرفته و متن زیر را به‌دست آورد:

این دختر سعادتمند، دقیقاً 94 روز پیش از وقوع کرامت یعنى روز 28 شعبان 1414 ه‍ به‌دو مرض سخت و جانکاه مبتلا گردید:

1- فلج پاها که ایشان کُلاً از پا افتاده و به‌هیچ وجه قدرت حرکت یا ایستادن روى پا را نداشت.

2- سرفة سختِ ممتدّ که با رسیدن بوى عطر و گلاب و سایر چیزها براى مدّتى، حدود نیم ساعت به‌سرفة سخت دچار مى‌شد.

خانواده‌اش او را در ماکو، خوى و تبریز به‌نزد پزشکان متخصّص مى‌برند و آزمایش‌هاى مختلف انجام مى‌دهند، در تبریز (سى تى اسکن) مى‌شود و بیماریش را (ام . آى . آ) تشخیص مى‌دهند، ولى از این پزشکان نتیجه‌اى نمى‌گیرند. یکى از روحانیون «شوط» به‌نام حجت‌الاسلام آقا شیخ احمد اسدنژاد که مقیم حوزة علمیة قم هست، نظر به‌این‌که قبلاً اخوى زاده‌اش به‌بیمارى مشابهى مبتلا شده بود و در تهران به‌تعدادى از آقایان اطبا مراجعه کرده و نتیجه گرفته بودند، با عموى رقیّه خانم، آقاى «محرّم امان الله پور» تماس مى‌گیرد و از او مى‌خواهد که رقیه را به‌قم بیاورند تا در تهران به‌نزد آقاى دکتر سمیعى ببرند.

در آن ایام، آقاى حاج عین الله (پدر رقیّه) با همسرش براى فریضة حج به‌مکة معظمه مشرف بود. مقرّر مى‌شود که روز جمعه دوّم ذیحجه، رقیّه را به‌قم بیاورند تا صبح شنبه به‌تهران بروند. رقیّه خانم در شب جمعه، رؤیاى سعادت آفرینى مى‌بیند که مسیر سفر را عوض مى‌کند و او را براى همیشه از مراجعه به‌دکتر بى‌نیاز مى‌سازد و اینک متن رؤیا از زبان خودش:

شب جمعه‌اى که قرار بود صبح آن رهسپار قم شوم، در عالم رؤیا گروهى از بانوان سفید پوش را دیدم که بر اسب‌هاى نقره فامى سوار بودند و از کنار منزل مسکونى ما عبور مى‌کردند، یکى از آن مخدرات به‌طرف من توجّهى کردند و فرمودند: دخترم، من حضرت معصومه هستم، شفاى تو در نزد من است، شما لازم نیست به‌دکتر بروید، فردا که به‌قم مى‌آیى بیا نزد من، شفایت را بگیر، و اگر خواستى پیش دکتر بروى بعداً برو.

رقیّه از خواب بیدار مى‌شود و برق امید در چشمانش مى‌جهد و با خوشحالى آمادة حرکت مى‌شود و خوابش را براى عمو و زن عمویش تعریف مى‌کند و با بى‌تابى، منتظر فرا رسیدن وقت حرکت مى‌شود.

ساعت سه و نیم صبح جمعه (دوم ذیحجه) به‌اتفاق عمویش، «آقا محرّم امان الله پور» و زن عمویش و برادر آقاى اسد نژاد و برادر زادة ایشان، از «شوط» به‌سوى قم عزیمت مى‌کنند. ساعت هفت و نیم عصر وارد قم مى‌شوند. در نیروگاه قم به‌درِ خانة آقاى اسد نژاد مى‌روند و سپس به‌منزل عمه‌اش، خانم هاشم نژاد مى‌روند و پس از اداى نماز ظهر و عصر و پذیرایى به‌اتفاق عمه و عمو و زن عمو، به‌حرم مطهّر حضرت معصومه علیهاالسلام مشرف مى‌شوند. به‌پیشنهاد عمّه‌اش عصاها را به‌حرم نمى برند. بدون عصا عمّه و زن عمو، زیر بغل رقیّه را گرفته و او را وارد حرم مطهّر مى‌کنند. رقیّه مشغول زیارت مى‌شود و زیارت‌نامة حضرت معصومه را با توجه کامل مى‌خواند و عمّه و زن عمویش او را همراهى مى‌کنند و در أثناء زیارت‌نامه خواندن، صدایى به‌گوش رقیّه مى‌رسد که برایش بسیار آشنا بود، آرى همان صداى حضرت معصومه سلام الله علیها بود که در شب قبل در «شوط» در عالم رؤیا شنیده بود. رقیّه مى‌گوید: در وسط زیارت‌نامه بودم که همان صداى شب قبل به‌گوشم رسید و فرمود: «پاشو راه برو، شفایت دادیم»! من زیارت‌نامه را ادامه دادم، بار دیگر همان صدا را شنیدم. رقیّه زیارت‌نامه را به‌پایان مى‌رساند. براى بار سوّم صداى دل‌نواز بى بى دو عالم، جانش را نوازش مى‌دهد: «بلند شو، راه برو، شفایت دادیم»! زن عمویش مشغول نماز شده بود، به‌عمّه‌اش مى‌گوید: من مى‌خواهم بلند شوم! عمّه‌اش می‌گوید: نه دخترم، مى‌افتى، صبر کن زن عمویت نمازش را تمام کند، تا دو نفرى زیر بغلت را بگیریم. رقیّه بلند مى‌شود و روى پاهاى خود مى‌ایستد و با شتاب به‌سوى ضریح مطهّر مى‌دود و ضریح را غرق بوسه مى‌کند و اشک شوق مى‌ریزد و از خاتون دو سرا سپاسگزارى مى‌کند!

زائرانى که چند دقیقة قبل دیده بودند که این دختر با چه زحمتى توسّط عمّه و زن عمویش وارد حرم شده بود و اینک با پاى خود به‌کنار ضریح رفته است، دور او را گرفته و ازدحام عجیبى مى‌شود که عمّه‌اش با یک زحمت زیادى خودش را به‌کنار ضریح مى‌رساند و با کمک زن عمو و جمعى از خُدّام حرم، رقیّه را از میان ازدحام پرشور بانوان زائر، رهایى داده و به‌گوشه‌اى در مسجد بالاى سر مى‌برند و روسری او را به‌صورت قطعات خیلى ریز در مى‌آورند و به‌خیل مشتاقان براى تبریک تقدیم مى‌کنند.

این لحظة پرشکوه، ساعت 30/9 بعد از ظهر جمعه دوم ذیحجة الحرام 1414 ه.‍ در حرم مطهّر حضرت معصومه سلام الله علیها اتفاق افتاد و هزاران زن و مرد حاضر در حرم به‌چشم خود دیدند که این دختر سعادتمند دیگر نیازى به‌عصا ندارد و روى پاهاى خود به‌سوى منزل خود رفت. در آن ساعت نقّاره‌زن‌هاى حرم، نوار نقّاره را از بلندگوهاى حرم به‌صدا در آوردند و با چاپ ورقه‌اى از طرف آستانة مقدّسه، صدور این کرامت باهره رسماً اعلام گردید و دیگر از آن سرفه‌هاى ممتدّ هم خبرى نشد.

رقیّه خانم که با کوله‌بارى از پروندة پزشکى‌اش آمده بود که آن‌ها را در تهران به‌پزشکان نشان دهد، اکنون دیگر به‌دکترى نیاز ندارد و از بارگاه ملکوتى دختر باب الحوائج شفا گرفته و شاداب و کام‌روا به‌سوى شهر خود رفت.

خبر مسرّت‌بخش شفاى رقیّه در «ماکو» و «شوط» پیچید. پدر و مادرش هنوز از سفر حج برنگشته‌اند، فقط از طریق تلفن، از شفا یافتن دخترشان آگاه شدند. مردان علم در میدان عمل، سیّد نعمت الله حسینی، ج5، ص359.

در مدیحة حضرت معصومه علیهاالسلام

به‌نام نامى الله اکبر

به‌یاری خدای دادگستر

توکّل بر خدا کرده گرفتم

قلم در دست و بنوشتم به‌دفتر

براى کورى چشم حسودى

که مى‌گفت این پیمبر هست ابتر

از این طعن و شماتت‌هاى دشمن

پریشان شد دل پاک پیمبر

خطاب آمد که اى محبوب عالم

عطا کردیم ما بهر تو کوثر

جهان گردیده اکنون نور باران

ز نور نسل این یکدانه دختر

یکى افتاده اندر گوشة قم

گُلى از دامن زهراى اطهر

که از آن گُل، گلستان گشته ایران

ز بویش عالمى گشته معطّر

رضا در مشهد و معصومه در قم

دوچشمند از براى حفظ کشور

کنار مرقدش دریاى علم است

نوابغ‌ اندر آن دریا شناور

همه گیرند از فیضیّه‌اش فیض

مگر آنان که هم کورند و هم کر

شفا بخشد به‌دل دارالشّفایش

بُوَد صحن و سرایش روح پرور

حکیم و عارف و عامى بگردند

به‌دور مرقدش با دیدة تر

چه شاهان تَرک تخت و تاج کرده

نهادندى به‌خاک پاى او سر

کجا باشد مرا یاراى گفتن

ز مدح دختر موسى بن جعفر

همى‌دانم که خاک مدفن او

بُوَد قدرش ز عرش و فرش برتر

همین بس کز حریمش علم و دانش

رسیده بر همه عالم سراسر

همین بس کز کنار بارگاهش

شده ظاهر خمینىّ دلاور

براى یارى دین محمّد صلّی الله علیه و آله

على اکنون شده بر خلق رهبر

خدایا، حفظ کن او را ز آفات

براى حفظ دین و شرع انور

همه داریم امید شفاعت

از این بانوى، اندر روز محشر

بزن اى دل درِ این دودمان را

که نَبوَد هیچ‌کس نومید از این در

بدان قدر ولایت را «حسینی»

که باشد مُنکِرش آلوده مادر! (سیّد نعمت الله حسینی)

مردان علم در میدان عمل، سیّد نعمت الله حسینی، ج5، ص363.

  • ۰۳/۰۲/۲۱
  • مرتضی آزاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی