رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ إِبْرَاهِیمَ قَالَ: کُنْتُ نَصْرَانِیّاً فَأَسْلَمْتُ وَ حَجَجْتُ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام فَقُلْتُ: إِنِّی کُنْتُ عَلَى النَّصْرَانِیَّةِ وَ إِنِّی أَسْلَمْتُ، فَقَالَ: وَ أَیَّ شَیْ‌ءٍ رَأَیْتَ فِی الْإِسْلَامِ؟‌ قُلْتُ: قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ: «ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ‌ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ. سورة شوری (42) آیة 52. فَقَالَ: لَقَدْ هَدَاکَ اللَّهُ، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ اهْدِهِ ثَلَاثاً، سَلْ عَمَّا شِئْتَ یَا بُنَیَّ، فَقُلْتُ: إِنَّ أَبِی وَ أُمِّی عَلَى النَّصْرَانِیَّةِ وَ أَهْلَ بَیْتِی وَ أُمِّی مَکْفُوفَةُ الْبَصَرِ فَأَکُونُ مَعَهُمْ وَ آکُلُ فِی آنِیَتِهِمْ؟ فَقَالَ: یَأْکُلُونَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ؟ فَقُلْتُ: لَا وَ لَا یَمَسُّونَهُ. فَقَالَ: لَا بَأْسَ،‌ فَانْظُرْ أُمَّکَ فَبَرَّهَا فَإِذَا مَاتَتْ فَلَا تَکِلْهَا إِلَى غَیْرِکَ، کُنْ أَنْتَ الَّذِی تَقُومُ بِشَأْنِهَا وَ لَا تُخْبِرَنَّ أَحَداً أَنَّکَ أَتَیْتَنِی حَتَّى تَأْتِیَنِی بِمِنًى إِنْ شَاءَ اللَّهُ. قَالَ: فَأَتَیْتُهُ بِمِنًى وَ النَّاسُ حَوْلَهُ کَأَنَّهُ مُعَلِّمُ صِبْیَانٍ‌، هَذَا یَسْأَلُهُ وَ هَذَا یَسْأَلُهُ، فَلَمَّا قَدِمْتُ الْکُوفَةَ أَلْطَفْتُ لِأُمِّی وَ کُنْتُ أُطْعِمُهَا وَ أَفْلِی‌ ثَوْبَهَا وَ رَأْسَهَا وَ أَخْدُمُهَا. فَقَالَتْ لِی: یَا بُنَیَّ، مَا کُنْتَ تَصْنَعُ بِی هَذَا وَ أَنْتَ عَلَى دِینِی، فَمَا الَّذِی أَرَى مِنْکَ مُنْذُ هَاجَرْتَ فَدَخَلْتَ فِی الْحَنِیفِیَّةِ؟ فَقُلْتُ: رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ نَبِیِّنَا أَمَرَنِی بِهَذَا. فَقَالَتْ: هَذَا الرَّجُلُ هُوَ نَبِیٌّ؟ فَقُلْتُ: لَا وَ لَکِنَّهُ ابْنُ نَبِیٍّ. فَقَالَتْ: یَا بُنَیَّ، إِنَّ هَذَا نَبِیٌّ، إِنَّ هَذِهِ وَصَایَا الْأَنْبِیَاءِ. فَقُلْتُ یَا أُمَّهْ‌، إِنَّهُ لَیْسَ یَکُونُ بَعْدَ نَبِیِّنَا نَبِیٌّ وَ لَکِنَّهُ ابْنُهُ. فَقَالَتْ: یَا بُنَیَّ، دِینُکَ خَیْرُ دِینٍ، اعْرِضْهُ عَلَیَّ، فَعَرَضْتُهُ عَلَیْهَا، فَدَخَلَتْ فِی الْإِسْلَامِ وَ عَلَّمْتُهَا، فَصَلَّتِ الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ وَ الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ ثُمَّ عَرَضَ لَهَا عَارِضٌ فِی اللَّیْلِ، فَقَالَتْ: یَا بُنَیَّ، أَعِدْ عَلَیَّ مَا عَلَّمْتَنِی، فَأَعَدْتُهُ عَلَیْهَا، فَأَقَرَّتْ بِهِ وَ مَاتَتْ، فَلَمَّا أَصْبَحَتْ کَانَ الْمُسْلِمُونَ الَّذِینَ غَسَّلُوهَا وَ کُنْتُ أَنَا الَّذِی صَلَّیْتُ عَلَیْهَا وَ نَزَلْتُ فِی قَبْرِهَا. اصول کافی، ترجمة سید جواد مصطفوی، ج3، کناب الإیمان و الکفر، باب البر بالوالدین، ح11 (ح2008)، ص233.

زکریا فرزند ابراهیم می‌گوید: من بر آیین مسیحیت بودم و اسلام آوردم و به‌حج رفتم و وارد بر امام صادق علیه‌السلام شده و عرض کردم: من بر آیین مسیحیت بودم و مسلمان شدم، حضرت فرمود: در اسلام چه دیدی (سبب مسلمان شدن تو چه بود)؟ عرض کردم: این فرمایش خداوند متعال در قرآن که می‌فرماید: «تو کتاب و ایمان نمی‌دانستی چیست، ولی ما آن را نوری قرار دادیم که هرکه را خواهیم بدان هدایت کنیم». فرمود: تو را خدا هدایت فرموده است. سپس سه بار فرمود: بارالها، او را هدایت فرما. پسرم، هر سؤالی داری بپرس. عرض کردم: پدر، مادر و خانواده‌ا‌م بر آیین مسیحیت‌اند، و مادرم نابینا است، آیا من با آنان زندگی کنم و در ظروف آنان عذا بخورم؟ فرمود: آیا آنان گوشت خوک می‌خورند؟ عرض کردم: نه، و حتی با ‌آن تماس هم نمی‌گیرند. فرمود: اشکالی ندارد، به‌مادرت توجّه و نیکی (خوش‌رفتاری) کن، و هنگامی که از دنیا رفت، او را به‌غیر خودت واگذار نکن، خودت شخصاً کارهایش را انجام بده، و به‌هیچ‌کس نگو که نزد من آمدی تا این‌که انشاءالله در منی نزد من آیی. زکریا می‌گوید: در منی خدمت آن حضرت رسیدم در حالی که مردم اطرافش را گرفته بودند، و گویا او آموزگار کودکان است، گاهی این شخص از او سؤال می‌کند و گاهی دیگری از او می‌پرسد. وقتی وارد کوفه شدم به‌مادرم محبّت کردم و به‌او غذا داده و لباس و سرش را تمیز و به او خدمت می‌کردم. به‌من گفت: پسرم، وقتی تو بر دین من بودی با من این‌گونه رفتار نمی‌کردی، پس این چه رفتاری است که از تو می‌بینم از وقتی که مهاجرت کردی و وارد دین اسلام شدی؟ گفتم: مردی از فرزندان پیامبرمان مرا به‌این اعمال فرمان داد. گفت: آیا این مرد پیامبر است؟ گفتم: نه، ولی پسر یکی از پیامبران است. گفت: پسرم، این شخص پیامبر است؛ زیرا این دستورات، سفارشات پیامبران است. گفتم: مادرجان، بعد از پیامبر ما دیگر هیچ پیامبری نیامده است، ولی ایشان پسر آخرین پیامبر است. گفت: پسرم، دین تو بهترین دین است، آن را بر من عرضه کن، من هم مذهب تشیّع را بر او عرضه کردم و او شیعه شد، و مذهب تشیّع و برنامة آن را به‌او آموختم، پس نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را به‌جا آورد، بعد در شب برایش اتّفاقی افتاد (و بیمار شد)، در آن لحظه گفت: پسرم، یک بار دیگر برایم آنچه را به‌من آموختی تکرار کن، و من آن‌ها را برایش تکرار کردم، و به‌آن‌ها اقرار کرد و به‌رحمت خدا رفت! صبح که شد، مسلمانان او را غسل دادند، و من بر او نماز خوانده و داخل قبرش گذاردم!  

  • ۰۳/۰۲/۲۹
  • مرتضی آزاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی