یکی از ویژگیهای شیخ جعفر کاشفالغطاء رحمه الله (1156-1228 ه. ق. جمعاً 72 سال) این بوده است که هر شب نیاز بهزن داشته است، معالوصف اینطور نبوده که دست نشانده و تحت فرمانِ غریزة خود باشد، بلکه غریزه تحت اختیار و فرمان او بوده است و این امر برای کسی میسَّر نخواهد شد مگر آنکه ایمان و تقوایش بهحدِّ کمال رسیده و دارای نفس مطمئنه باشد تا در مقام تکاپو و چیره شدن دو نیروی متخاصم (عقل و جهل، ایمان و کفر، تقوی و لاابالی گری، ورع و بیبند و باری، نفس اماره و لوامه و نفس قدسیّه) بتواند بر دشمن خویش چیره گردد.
آن اُسوة تقوی و فضیلت در یکی از سفرهایی که بهزنجان رفته بود، از بزرگ آن شهر، متعه طلب نمود. آن شخص در صدد بر آمد، لکن زنان، بدون عذر، از صیغه شدن عذرخواهی ورزیدند. وقتی کسی را نیافت و از طرفی مصمَّم بود که خواستة شیخ را برآورده سازد، دخترِ جوان خود را که بسیار زیبا و دلربا بود، بهانواع زینتها وتجمّلات آراست و بهخانة شیخ فرستاد. همینکه شیخ وارد منزل شد و آن دختر را با آن حُسن و جمال دید تعجّب کرده، در گوشه ای نشسته و از او پرسید:
دختر کیستی؟
- دختر فلانی. (همان شخصی که آقا از او صیغه طلب نموده بود!)
- اکنون بهرضا و میلِ خود بهعقد موقَّتِ شیخ در میآیی؟
- آری.
- چه شده که تو با این زیبایی و قشنگی هنوز بهخانة شوهر نرفتهای؟
- من کسی را طالب بودم که پدرم از آن ازدواج، امتناع داشت و کسانی را که پدرم میل داشت من راضی بهازدواج با آنان نشدم، لذا مجرد ماندهام.
- آن کسی را که دوست داشتی کجاست؟
- در فلان مکان است.
- اکنون میخواهی بهعقد او در آیی و با او ازدواج کنی؟
- فعلاً بنا است بهعقد شیخ در آیم و همین مایة افتخار من است.
شیخ متوجّه شد هنوز بهآن شخص میل دارد، لذا فوراً پدرِ دختر را حاضر کرد. و نیز شخصِ موردِ نظر را که دختر بهاو عشق میورزیده و ابراز علاقه میکرده، احضار نمود و آن دختر را همان شب بهعقد آن شخص در آورد و دستور داد که حِجلهای را برای زفاف ایشان تعیین کنند و آن دختر را تسلیم آن مرد نموده و عملاً نشان داد که امیرِ شهوت است نه اسیرِ آن و نیز این حقیقت را آشکارنمود که صلاح و مصلحت دین و جامعه را بر تمایلات خود مقدّم میدارد.
و بهقول ملّای رومی:
هیـن بیـا بلقیس ورنه بد شود لشکرت خصمت شـود مرتد شود
هین بیا که من رسولم دعوتی چون اجل شهوت کُشم، نی شهوتی
گـر بـود شهـوت امـیر شهـوتم نـی اسیــر شهـوت روی بُتـم
قصصالعلماء، محمدبن سلیمان تنکابنی، ص245.
- ۰۳/۰۳/۲۶