آوردهاند که روزى شیخ جعفر کاشف الغطاء مبلغى پول بین فقراى اصفهان تقسیم کرد، و پس از اتمام پول بهنماز جماعت ایستاد، بین دو نماز که مردم مشغول تعقیب نماز بودند، سید فقیر بىادبى وارد شد و آمد تا مقابل امام جماعت رسیده گفت: اى شیخ، مال جدّم (یعنى خمس) را بهمن بده! شیخ فرمود: قدرى دیر آمدى، متأسفانه چیزى باقى نمانده است، سید بىادب، با کمال جسارت، آب دهان خود را بهریش شیخ انداخت، آن حلیم عالم نه تنها هیچگونه عکسالعمل خشونتآمیزی از خود نشان نداد، بلکه برخاسته و در حالى که دامن خود را گرفته بود، در میان صفوف نمازگزاران گردش کرد و گفت: هرکس ریش شیخ را دوست دارد، بهسید کمک کند. مردم که ناظر این صحنه بودند، اطاعت نموده، دامن شیخ را پر از پول کردند، سپس همة پولها را آورده و بهآن سیّد تقدیم کرد و سپس بهنماز عصر ایستاد. سیماى فرزانگان، جلد 3، صفحه 338 به نقل از «فوائد الرضویة» ، صفحه 74. صاحب کتاب عرفان اسلامى این داستان را در جلد 10 کتاب خود، صفحه 61 - 260 آورده و مىگوید روز عیدفطر بوده و در صحن مولى الموحدین على علیهالسلام و آن مبلغ هم فطریه بوده است.
از صدف یادگیر نکتة حلم
مفهوم شعر این است که همچون صدف، حلیم باش که وقتى سر او را مىبرند، بدون رنجشى، گوهر تحویل کسى مىدهد که سر او را مىبرد.
سعدى علیه الرحمة هم میفرماید:
بدى را بدى سهل باشد جزا اگر مردى اَحْسِن اِلى مَنْ أَسا
- ۰۳/۰۵/۱۶