قال الصادق علیهالسلام: کَانَ رَجُلٌ مُسْلِمٌ وَ کَانَ لَهُ جَارٌ کَافِرٌ وَ کَانَ الْکَافِرُ یَرْفُقُ الْمُؤْمِنَ فَأَحَبَّ الْمُؤْمِنُ لِلْکَافِرِ الْإِسْلَامَ وَ لَمْ یَزَلْ یُزَیِّنُ لَهُ الْإِسْلَامَ وَ یُحَبِّبُهُ إِلَی الْکَافِرِ حَتَّی أَسْلَمَ، فَغَدَا عَلَیْهِ الْمُؤْمِنُ فَاسْتَخْرَجَهُ مِنْ مَنْزِلِهِ فَذَهَبَ بِهِ إِلَی الْمَسْجِدِ لِیُصَلِّیَ مَعَهُ الْفَجْرَ فِی جَمَاعَةٍ، فَلَمَّا صَلَّی قَالَ لَهُ: لَوْ قَعَدْنَا نَذْکُرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّی تَطْلُعَ الشَّمْسُ، فَقَعَدَ مَعَهُ، فَقَالَ: لَوْ تَعَلَّمْتَ الْقُرْآنَ إِلَی أَنْ تَزُولَ الشَّمْسُ وَ صُمْتَ الْیَوْمَ کَانَ أَفْضَلَ، فَقَعَدَ مَعَهُ وَ صَامَ حَتَّی صَلَّی الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ، فَقَالَ: لَوْ صَبَرْتَ حَتَّی تُصَلِّیَ الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ کَانَ أَفْضَلَ، فَقَعَدَ مَعَهُ حَتَّی صَلَّی الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ، ثُمَّ نَهَضَا وَ قَدْ بَلَغَ مَجْهُودَهُ وَ حَمَلَ عَلَیْهِ مَا لَا یُطِیقُ، فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ غَدَا عَلَیْهِ وَ هُوَ یُرِیدُ بِهِ مِثْلَ مَا صَنَعَ بِالْأَمْسِ، فَدَقَّ عَلَیْهِ بَابَهُ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: اخْرُجْ حَتَّی نَذْهَبَ إِلَی الْمَسْجِدِ، فَأَجَابَ أَنِ انْصَرِفْ عَنِّی فَإِنَّ هَذَا دِینٌ شَدِیدٌ لَا أُطِیقُهُ. بحارالأنوار، ج66، ص170.
امام صادق علیهالسلام فرمود: مرد مسلمانی همسایهای کافر داشت، کافر با مؤمن رفیق بود، مؤمن آن قدر از خوبیهای اسلام برای کافر گفت که کافر اسلام را اختیار نمود، صبح روز بعد مؤمن سراغ کافر رفت، و او را از خانهاش بیرون کشید و برای اقامة نمازِ جماعتِ صبح، بهمسجد برد، همین که کافر نماز خود را خواند، بهاو گفت: چه خوب است که بین الطّلوعین بنشینیم و بهذکر خداوند عزَّوجلَّ مشغول شویم! تازه مسلمان با او نشست. مؤمن بهتازه مسلمان گفت: اگر تا ظهر قرآن یاد بگیری و امروز را روزه بگیری، بهتر است! تازه مسلمان باز هم با او نشست، و روزه گرفت تا اینکه نماز ظهر و عصر را خواند، بعد از نماز، مؤمن بهاو گفت: اگر صبر کنی تا نماز مغرب و عشاء را بخوانی ثواب زیادی بردهای! تازه مسلمان پذیرفت و نماز مغرب و عشاء را هم با وی خواند، سپس در حالی که مؤمن تمامِ سعیِ خود را کرده و اعمالی را که در حدِّ توان تازه مسلمان نبود بهوی تحمیل نموده بود، هر دو برخاستند. صبح روز بعد، وقتی مؤمن تصمیم گرفت برای همسایة تازه مسلمان خود برنامة روز قبل را تکرار کند، بهدر خانة او رفت و در زد، وقتی تازه مسلمان پشتِ در آمد بهاو گفت: بیا با هم بهمسجد برویم! تازه مسلمان جواب داد: دست از سر من بردار، دینِ تو دینِ سختی است و من طاقت آن را ندارم!
- ۰۳/۰۵/۲۰