وَ قَالَ الصَّادِقُ عَلَیْهِالسَّلَامُ: اعْتُقِلَ لِسَانُ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله فِی مَرَضِهِ الَّذِی مَاتَ فِیهِ، فَدَخَلَ عَلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله، فَقَالَ لَهُ: قُلْ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَلَمْ یَقْدِرْ عَلَیْهِ، فَأَعَادَ عَلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله، فَلَمْ یَقْدِرْ عَلَیْهِ، وَ عِنْدَ رَأْسِ الرَّجُلِ امْرَأَةٌ، فَقَالَ لَهَا: هَلْ لِهَذَا الرَّجُلِ أُمٌّ؟ فَقَالَتْ: نَعَمْ، یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنَا أُمُّهُ، فَقَالَ لَهَا: أَ فَرَاضِیَةٌ أَنْتِ عَنْهُ أَمْ لَا؟ فَقَالَتْ: لَا، بَلْ سَاخِطَةٌ. فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله: فَإِنِّی أُحِبُّ أَنْ تَرْضَیْ عَنْهُ. فَقَالَتْ: قَدْ رَضِیتُ عَنْهُ لِرِضَاکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ لَهُ: قُلْ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَقَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَقَالَ: قُلْ: یَا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثِیرِ اقْبَلْ مِنِّی الْیَسِیرَ وَ اعْفُ عَنِّی الْکَثِیرَ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ. فَقَالَهَا، فَقَالَ لَهُ: مَا ذَا تَرَى؟ فَقَالَ: أَرَى أَسْوَدَیْنِ قَدْ دَخَلَا عَلَیَّ، قَالَ: أَعِدْهَا، فَأَعَادَهَا، فَقَالَ: مَا ذَا تَرَى؟ فَقَالَ: قَدْ تَبَاعَدَا عَنِّی، وَ دَخَلَ أَبْیَضَانِ وَ خَرَجَ الْأَسْوَدَانِ، فَمَا أَرَاهُمَا وَ دَنَا الْأَبْیَضَانِ مِنِّی الْآنَ یَأْخُذَانِ بِنَفْسِی. فَمَاتَ مِنْ سَاعَتِهِ. من لایحضره الفقیه، ج1، ص132، ح347.
امام صادق علیهالسلام فرمود: در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله زبان مردی از مردم مدینه که در بیماری منجر بهمرگ (حال احتضار) بود، بند آمد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله بر بالینش حاضر شدند و بهاو فرمودند: بگو: «لا إله إلا الله: نیست خدایی جز الله»، اما او توان گفتن این ذکر را نداشت، دوباره پیامبر صلّی الله علیه و آله بهاو این ذکر را تلقین فرمودند، اما این بار نیز این ذکر بر زبانش جاری نمیشد. در کنارِ سرِ آن مرد، زنی بود، حضرت بهاو فرمود: آیا این مرد مادر دارد؟ عرض کرد: آری، ای رسول خدا، من مادرش هستم! حضرت بهاو فرمود: آیا از پسرت راضی هستی یا نه؟ عرض کرد: خیر، بلکه از او خشنود نیستم. پیامبر صلّی الله علیه و آله بهمادر آن مرد فرمود: من دوست دارم که از وی خشنود گردی. عرض کرد: ای رسول خدا، چون شما از این کار، خشنود میشوید، من هم از او راضی شدم. در این هنگام حضرت بهآن مرد فرمود: بگو: «لا إله إلا الله»، مرد گفت: «لا إله إلا الله». حضرت فرمود: بگو: «ای کسی که عملِ کم را میپذیری و از گناهان و خطاهای بسیار در میگذری، از من، عملِ اندک را قبول کن و گناهان بسیارم را ببخش؛ همانا تو بسیار بخشنده و آمرزنده هستی!» مرد این را هم گفت. حضرت بهاو فرمود: چه میبینی؟ عرض کرد: دو شخص سیاه را میبینم که بر من وارد شدند. حضرت فرمود: دوباره دعای «یا من یقبل» را تا آخر بخوان، او نیز تکرار کرد. حضرت بهاو فرمود: چه میبینی؟ عرض کرد: آن دو از من دور شدند و دو شخصِ سفید بر من وارد شدند، و آن دو شخصِ سیاه، بیرون رفتند، پس دیگر آنها را نمیبینم، و دو شخصِ سفید بر من نزدیک شدند، اکنون مشغول گرفتن جانم هستند! و همان دم جان سپرد!
- ۰۳/۰۵/۲۰