رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

به‌گزارش خبرنگار آیین و اندیشة خبرگزاری فارس، علّامه سیّدصدرالدّین صدر از عالمان برجسته و مراجع بزرگ زمان خود بود که در فقه، اصول، رجال، شعر و تفسیر دستی توانا داشت، زمانی که رضاخان در پی متلاشی کردن حوزة علمیه بود، آیت‌الله صدر همراه یارانش آیت‌الله سیّدمحمّدتقی خوانساری و آیت‌الله سیّدمحمّد حجّت سرپرستی و تدریس در حوزة علمیه را بر عهده داشت و در حفظ آن می‌کوشید، نوزدهم ربیع‌الثّانی سال‌روز وفات این عالم وارسته است که در سال 1373 هجری قمری دار فانی را وداع گفت.

در ادامه به‌گوشه‌ای از کرامت علّامه سیدصدرالدین صدر، از زبان خود معظم له، پدر بزرگوار امام موسی صدر، به‌روایت آیت‌الله شیخ ابراهیم رمضانی از شاگردان مرحوم صدر نقل می‌شود:

پس از مرحوم آیت‌الله حائری، مدتی زمام حوزه به‌دست من بود و عهده‌دار شهریة طلاب بودم، یک ماه وجهی نرسید، قرض کردیم و شهریه را دادیم، ماه دوّم هم نرسید، باز هم قرض کردیم و شهریه را پرداخت کردیم، ماه سوّم هم نرسید، دیگر جرأت نکردیم قرض کنیم، طلبه‌ها برای شهریه در خانة ما گرد آمدند، من گفتم که ندارم و بسیار بدهکار شده‌ام، طلاب نگران و ناراحت شدند.

من تحت تأثیر قرار گرفتم، پس گفتم: آقایان، تشریف ببرید، إن‌شاءالله تا فردا برای شهریه کاری خواهم کرد. آنان رفتند، ولی تا شب هرچه فکر کردم، راهی به‌ذهنم نرسید، خوابم نمی‌برد، سحر برخاستم، تجدید وضو کردم، به‌حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مشرّف شدم و نماز خواندم، حرم بسیار خلوت بود، پس از به‌جای آوردنِ نمازِ صبح و تعقیبات، در حالی که منظرة روز گذشته را به‌خاطر می‌آوردم، خود را به‌ضریح مطهَّر رساندم، با ناراحتی به‌حضرت گفتم: عمّه‌جان! رسم نیست که عدّه‌ای از طلّابِ غریب، در همسایگی شما از گرسنگی جان دهند، اگر خودت اختیار حلِّ این مشکل را نداری، به‌برادر بزرگوارت حضرت علی بن موسی الرضا علیهماالسلام یا جدت امیرالمؤمنین علیه‌السلام متوسّل شوید. این را گفتم و با عصبانیت به‌خانه رفتم. بسیار افسرده خاطر بودم، منظرة روز پیش، پیوسته در برابرم آشکار بود. برخاستم، قرآن را برداشتم بخوانم تا قدری آرامش یابم.

هوا تاریک و روشن بود که ناگهان در زدند، گفتم: بفرمایید، در باز شد. کربلایی محمّد، خدمتکارِ کهنسال وارد شد و گفت: آقا! یک نفر با کلاه شاپو و چمدان پشت در است و می‌گوید: همین حالا می‌خواهم خدمت آقا مشرَّف شوم، وقت ندارم زمان دیگر بیایم. ترسیدم و گفتم: نمی‌دانم آقا از حرم آمده یا نه، چه می‌فرمایید؟ گفتم: بگو بیاید، اگر چه راحتم کند! کربلایی محمد برگشت، طولی نکشید که مردی موقَّر با کلاه شاپو و چمدان وارد شد، سلام کرد، دستم را بوسید، عذرخواهی کرد و گفت: ببخشید بی‌موقع شرفیاب شدم، چند لحظه‌ای پیش، ماشینِ ما بالای گردنه رسید و نگاهم به‌گنبد حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد، ناگهان به‌فکرم رسید که در مسافرت هر لحظه احتمال خطر است، اگر اتّفاقی بیفتد و بمیرم، مالم تلف شده، دِین خدا و امام برگردنم بماند، چه خواهم کرد؟ ظاهراً همان زمانی که آیت‌الله صدر در حرم دعا می‌کرد، این فکر هم به‌خاطر آن مرد خطور کرده بود.

او ادامه داد: وقتی به‌قم رسیدیم، از راننده خواستم اندکی توقّف کند تا مسافران به‌زیارت بروند و من خدمت شما برسم.

سپس اموالش را حساب کرد و مقدار قابل توجُّهی بدهکار شد، درِ چمدان را باز کرد و به‌اندازه‌ای سهمِ امام داد که توانستم علاوه بر قرض‌ها و شهریة آن ماه، تا یک سال از همان وجوه، شهریه دهم! بعد از این جریان، به‌زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها رفتم و از حضرت سپاسگزاری کردم. «مخفی نماند که آیت‌الله جرجانی در جلسه ثقلین مورخ 14/08/1401 نیز به‌این ماجر اشاره فرمودند.»

  • ۰۳/۰۵/۲۰
  • مرتضی آزاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی