رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

حاج میرزا حسن طبیب گفته است که وقتی من عازم زیارت حضرت ابی‌الحسن الرضا علیه‌السلام شدم و آن زمان، مرحوم حاجی اشرفی در وطن اصلی خود، اشرف (بهشهر) بود و من به‌جهت امر وصیت‌نامة خود خدمت آن بزرگوار رفتم. آن جناب چون مطّلع شد که عازم زیارتم، فرمود: هنگامی که خواستی حرکت کنی به‌من خبر ده. از این جهت وقتی که خواستم حرکت کنم نزد آن جناب مشرّف شدم. آن مرحوم پاکتی به‌من داد و فرمود: «لَدَی الورود» این نامه را تقدیم حضور امام علیه‌السلام کن و در مراجعتِ خود جوابش را بگیر و برای من بیاور. من تکلیف و امرِ او را عامیانه پنداشتم [و با خود گفتم] که چگونه من جواب بگیرم؟! و لذا از آن ارادتی که به‌آن جناب داشتم کاسته شد، لکن بزرگیِ او، مرا مانع شد که ایرادی بگیرم. در هرحال از خدمتش مرخّص شدم و حرکت نمودم، تا اینکه به‌آستان قدس امام هشتم علیه‌السلام مشرف شدم و نظر به‌اسقاط تکلیف، پاکت را به‌ضریح مطهّر انداختم. چند ماه هم برای تکمیل زیارت، توقّف نمودم و سخنِ آن مرحوم که جوابِ نامه را بگیر و بیاور، از نظرم محو شده بود، تا اینکه شبی که صبحش عازم بر حرکت بودم، برای زیارتِ وداع مشرّف شدم و چون پس از نمازِ مغرب و عشاء مشغول نمازِ زیارت شدم، شنیدم صدای «قُرُق باش» بلند شد که زائرین از حرم بیرون روند و خدّامِ آن حضرت، حرم را تنظیف نمایند. من متحیّر شدم که اوّل شب که وقت بستن در نیست! ولی تا من از نمازِ زیارت فارغ شدم، دیدم به‌غیر از من، در حرم مطهّر کسی نمانده است. برخاستم که از حرم بیرون روم، ناگاه دیدم بزرگواری در نهایت عظمت و جلالت از طرفِ بالاسر با کمال وقار، قدم می‌زند. چون برابر من رسید، فرمود: حاج میرزا حسن، وقتی که به‌اشرف (بهشهر) رسیدی سلام مرا به‌حاجی اشرفی برسان و بگو:

آئینه شو جمال پری طلعتان طلب   جاروب زن به‌خانه و پس میهمان طلب

آنگاه از برابر من گذشت و غایب شد. من به‌فکر افتادم که این بزرگوار که بود که مرا به‌اسم خواند و پیغام داد؟! پس برخاستم و در حرم گردش کردم، امّا او را ندیدم و یکمرتبه ملتفت شدم که اوضاع حرم به‌شکل اوّل است و مردم، در حرم مطهّر بعضی ایستاده و بعضی نشسته‌ و مشغول زیارت و عبادتند. حالِ ضعفی به‌من روی داد و چون به‌حال آمدم، از هرکس پرسیدم چه حادثه‌ای در حرم روی داد؟ از سؤالِ من تعجب کرد که حادثه‌ای نبوده! تو چه می‌پرسی؟! آن‌‎وقت فهمیدم که عالَم مکاشفه‌ای برای من روی داده بود و عقیده‌ام به‌حاجی زیاد شد و بر غفلت خود متأثّر شدم. پس از مشهد حرکت کردم تا به‌اشرف رسیدم و یکسره به‌درِ خانة مرحوم حاجی رفتم تا پیغام حضرت رضا علیه‌السلام را به‌او برسانم. چون در را کوبیدم، صدای حاجی بلند شد که حاجی میرزا حسن، آمدی؟! قبول باشد. بلی:

آئینه شو جمال پری طلعتان طلب   جاروب زن به‌خانه و پس میهمان طلب

افسوس که عمری گذراندیم و به‌طوری که بایستی تجلیة باطن کنیم، نکردیم، و بعض فرمایشات دیگر نیز قریب به‌این مضمون فرمود. کرامات رضویه، علی اکبر مروج، ج2، ص465.

  • ۰۳/۰۵/۲۲
  • مرتضی آزاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی