یکی از بزرگان (آیتالله سیّد احمد خوانساری قدّس سرّه) که مرد بسیار با تقوایی بود و نَفْسِ زکیهای داشت و من هر وقت خدمتشان میرسیدم، دستش را میبوسیدم و از ایشان میخواستم که برای من دعا کند. از ایشان نقل شده که چند ساعت قبل از فوتشان فرمودند که حضرت عزرائیل علیهالسلام جلو چشمانم مجسم شد. او را شناختم که عزرائیل است. سلامش کردم، جواب داد و فرمود: آیا آماده هستی شما را قبض روح کنم و ببرم؟ گفتم: آمادهام. بعد فرمودند: قدمهای مرا بشمار که بهتعداد آن از عمرتان بیشتر باقی نمانده است. قدمها را شمردم و دیدم دَه قدم شد. فهمیدم دَه ساعت دیگر از عمرم بیشتر باقی نمانده است. بچّهها را خبر کردم و گفتم: رفتنی هستم. پندهای رسول اعظم صلّی الله علیه وآله بهاباذر غفاری (انوار اخلاقی)، مرحوم آیتالله سیّد محمّد علوی گرگانی، ص31.