عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَطَا الْمَکِّیِّ قَالَ: اشْتَقْتُ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ علیهالسلام وَ أَنَا بِمَکَّةَ، فَقَدِمْتُ الْمَدِینَةَ، وَ مَا قَدِمْتُهَا إِلَّا شَوْقاً إِلَیْهِ، فَأَصَابَنِی تِلْکَ اللَّیْلَةَ مَطَرٌ وَ بَرْدٌ شَدِیدٌ، فَانْتَهَیْتُ إِلَى بَابِهِ نِصْفَ اللَّیْلِ، فَقُلْتُ: مَا أَطْرَقُهُ هَذِهِ السَّاعَةَ وَ أَنْتَظِرُ حَتَّى أُصْبِحَ وَ إِنِّی لَأُفَکِّرُ فِی ذَلِکَ، إِذْ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: یَا جَارِیَةُ، افْتَحِی الْبَابَ لِابْنِ عَطَا، فَقَدْ أَصَابَهُ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ بَرْدٌ وَ أَذًى، قَالَ: فَجَاءَتْ فَفَتَحَتِ الْبَابَ، فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ علیهالسلام. بصائرالدرجات، الصّفّار القمی، محمّد بن الحسن، الجزء الخامس، 12-بابٌ فی الأئمة یُخبرون شیعتهم بإضمارهم و حدیث أنفسهم و هم غیب عنه منهم، ح7، ص329.
عبد الله بن عطاى مکّى گفت: خیلى مایل بهملاقات با حضرت امام باقر علیهالسلام شدم، و من آن روزها، در مکّه بودم. بهطرف مدینه رهسپار شدم فقط براى شوقِ دیدار ایشان. آن شب، گرفتار باران و سرمای شدیدی شدم. نصفِ شب بهدرِ خانة امام رسیدم. با خود گفتم: در این وقت شب، در نمیزنم و همینجا هستم تا صبح شود. در همین فکر بودم که شنیدم فرمود: کنیز، در را براى ابن عطا باز کن، که امشب دچار سرما و ناراحتى شده است، و کنیز آمد و در را باز کرد و خدمت ایشان رسیدم.
- ۰۳/۰۶/۲۸