رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

حجت‌الاسلام والمسلمین مسعود عالی: از مرحوم آیت‌الله اراکی، سلمانِ زمان، ما، من یک چیزی شنیدم که خدمت شما عرض می‌کنم. مَن، قبلِ مرجعیتش خیلی خدمت ایشان می‌رسیدم. حقیر، سیزده سال، خانة ایشان رفت  آمد می‌کردم. واقعاً آیت‌الله اراکی برای بنده با عظمت بود. تمامِ مراجعِ تقلید نسبت به‌ایشان ارادت داشتند. در علم، تقوا و زهدِ ایشان هیچ‌کس حرفی نداشت. بیش از صد سال عمر کرد. حضرت امام، آیت‌الله گلپایگانی، آیت‌الله بهجت، آیت‌الله مرعشی نجفی، همه ارادت داشتند. ایشان خیلی خوش صحبت هم بود. وقتی آدم پیش ایشان می‌نشست یک تاریخ شفاهی بود و خیلی استفاده می‌کرد. از قضایایی که از ایشان می‌خواهم خدمتتان نقل کنم، و سعی می‌کنم حتّی الفاظ هم مال ایشان باشد، این قضیه‌ای است که خیلی شنیدنی است!

آیت‌الله اراکی می‌فرمود: در نجف، آن زمان که مرجع بزرگ شیعه، آیت‌الله آخوند خراسانی بود؛ یعنی الآن بخواهیم حساب کنیم، صد و دَه سال پیش، شاگردانِ بسیار با عظمتی داشت. مرحوم نائینی، مرحوم آیت‌الله بروجردی و خیلی از بزرگان دیگر، این‌ها از شاگردان آخوند بودند. از بهترین شاگردانِ آیت‌الله آخوند خراسانی شخصی بود به‌نام «شیخ عبدالله گلپایگانی». ایشان هر موقع سرِ درس می‌خواست اشکال کند و چیزی بپرسد، استاد آخوند خراسانی، می‌گفت: آقایان، ساکت باشید، جنابِ فاضل، می‌خواهد یک اشکالی بکند. خیلی دوستش داشت؛ چون پُرتلاش، زحمت علمی‌اش زیاد و با تقوا بود. اتفاقاً در سنین جوانی یا میان‌سالی، یعنی چهل و پنج سالگی از دنیا رفت. وقتی از دنیا رفت بعضی از خوبانِ نجف، عالَمِ برزخ و شبِ اوّلِ قبرِ ایشان را، در خواب دیدند. از ایشان سؤال کردند: بعد از این‌که مُردی و از این دنیا رفتی، چه شد؟ گفت: وقتی من از دنیا رفتم و مرا داخل قبر گذاشتند، دو تا مَلَک آمدند برای سؤال. (امیرالمؤمنین فرموده: سؤال قبر، وقتی است و زمانی شروع می‌شود که میّت را داخل قبر می‌گذارند و رویش خاک می‌ریزند، هنوز صدای پای تشییع‌کنندگان می‌آید که دارند رفت و آمد می‌کنند. یعنی این‌قدر نزدیک است. و لذا گفته‌اند و در دستورات دینی ما توصیه کرده‌اند که اگر عزیزی را دفن کردید، فوری برنگردید، یک چند نفر بمانند، الآن موقع سؤال قبر است، این بندة خدا گیج است، شما جسمش را داخل قبر گذاشتید، اما روحش وارد عالمی ناشناخته شده است، دارد موجوداتِ عجیب و غریب می‌بیند و وحشت می‌کند، و لذا اعتقادات را هم نمی‌داند، و لذا بعد از دفن بنشینید، یک تلقینِ بعد از دفن بکنید، تلقینِ اعتقادات و برای میّت قرآن بخوانید. حضرت زهرا سلام الله علیها به‌امیرالمؤمنین فرمود: علی جان، وقتی مرا دفن کردی، سرِ قبرم بنشین و برایم قرآن بخوان، فإنها ساعةٌ یَحتَاجُ المیّتُ إلی اُنسِ الأحیاءِ؛ آن، یک ساعتی است که میّت احتیاج دارد که یک صدای مأنوس و آشنا بشنود.) آقای اراکی فرمود: از «شیخ عبدالله گلپایگانی» سؤال کردند که چه شد؟ گفت: وقتی که من از دنیا رفتم و دفنم کردند، دو تا فرشته آمدند برای سؤال. به‌من گفتند که بندة خدا، با خودت چه چیزی، این طرف، آورده‌ای؟ گفتم: زحمات علمی، شاگردانی که تربیت کرده‌ام، کتاب‌هایی که نوشتم، درس و بحث و این کارها. آن‌ها اشکال کردند. گفتند: کتابی که نوشتی پُشتش اسمت بود، شهرتش را بردی! برای خدا چه چیزِ خالصی آورده‌ای؟ گفتم: نماز، روزه، حجّ و این عبادات. گفتند: این را که دیگران هم انجام داده‌اند، از تو که عالِم بودی، توقّع بیشتری بود! دیگر چه آوردی؟ گفتم: اشک، گریه، زیارت و سینه‌زنی. گفتند: این‌ها را که دیگران بیشتر از تو انجام داده‌اند. تو که عالِم بودی، از تو توقّعِ بیشتری بود. دیگر چه آوردی؟ گفتم: هیچ چیز! هرچه گفتم که شما اشکال کردید! دیگر من هیچ چیزی ندارم. گفتند: چرا! یک گوهرِ گران‌بهایی پیش ما داری! من گفتم: در زندگیِ خودم، گوهر گرانبهایی سراغ ندارم. گفتند: چرا! وقتی در دنیا زنده بودی، چند نفر از همشهری‌هایت از گلپایگان آمدند نجف، سرزده مهمان تو و وارد منزل تو شدند. تو چیزی نداشتی از آنان پذیرایی کنی، شب، رفتی بیرون که پولی قرض کنی و میوه‌ای، چیزی بخری و از آنان پذیرایی کنی. کوچه‌های نجف تاریک بود، پایت گیر کرد به‌یک سنگی و یا چیز دیگری و خوردی زمین، و خیلی پایت درد گرفت، اوّل پیشِ خدا، یک گله کردی، که خدایا، این چه وضعی است؟ چرا من که از بهترین شاگردان آخوندِ خراسانی هستم، باید این‌قدر وضع مالی‌ام خراب باشد که چهار تا مهمانِ سرزده که برایم می‌آیند نمی‌توانم از آن‌ها پذیرایی کنم، و باید شب راه بیفتم و بیایم در این کوچه‌ها و این فلاکت به‌سرم بیاید؟ بعد یک فکری آمد در ذهنت؛ خودت به خودت گفتی: این چه حرفی است؟ این‌ها مهمانان امیرالمؤمنین هستند و با خودشان برکت آورده‌اند! این فکر را کردی و یک «الحمدلله» گفتی. آن فکری که کردی، و آن الحمدللّهی که گفتی، گوهرِ گران‌بهایی است که پیش ما داری، خرجِ برزخ تا قیامتت در می‌آید. پیاده شده از روی کلیپ صوتی و تصویری.

  • ۰۳/۰۶/۲۸
  • مرتضی آزاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی