میگویند: پادشاهی بود بسیار مایلِ بهکفر و بیدینی، و وزیری داشت خداپرست و با ایمان که همیشه در این فکر بود که پادشاه را با برهان و منطقی واضح هدایت کند. در آن زمان چنین رسم بود که در هرسال یک بار وزیر، پادشاه را در محلّی خوشمنظره و خوشآب و هوا، میهمان میکرد. در سالی، هنگام میهمانی، بهعرض شاه رساند که امسال میخواهم محلّ میهمانی را در فلان شورهزار و بیابانِ بیآب و علف قرار دهم. پادشاه گفت: آن محلّ قابل سکونت و زندگی نیست، چگونه میخواهی در چنین جایی ما را مهمان کنی؟ وزیر جواب داد: بهتازگی در آنجا، بدون اینکه کسی بانی و مباشر باشد، ساختمانهای عالی و مناظرِ حیرتانگیزِ طبیعی و آبهای روانِ شیرین پدید آمده است. پادشاه خندید و گفت: مگر دیوانه شدهای؟ چگونه عقل قبول میکند ساختمانی بدون بنّاء و زراعتی بدون کشاورز و باغستانی بدون باغبان بهوجود آید؟ وزیر، از فرصت استفاده کرد و گفت: سبحان الله! بنای مختصری بدون سازندهای ساخته نمیشود، پس چگونه معقول است این عالَم نامتناهی با هزاران موجود شگفتانگیزی که در آنها قرار دارد، بدون سازنده بهوجود آید؟ همین لطیفة شیرین، پادشاه را متنبّه و اعتراف بهخدا کرد و ایمان آورد. پند تاریخ، موسی خسروی، ج1، ص7.
چشم دل باز کن
چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی
گر بهاقلیمِ عشق روی آری همه آفاق گُلسِتان بینی
آنچه بینی، دلت همان خواهد وآنچه خواهد دلت، همان بینی
دل هر ذرّه را که بشکافی آفتابیش در میان بینی
از مضیق جهات درگذری وسعت مُلک لامکان بینی
آنچه نشنیده گوش، آن شنوی وآنچه نادیده چشم، آن بینی
تا بهجایی رساندت که یکی از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان تا بهعینالیقین عیان بینی
که: یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا شریک إلا هو
هاتف اصفهانی
- ۰۳/۰۶/۳۱