دانشمند فقید محمّد شریف رازی مینویسد: مرحوم حاج هادی ابهری، روابط عجیب و مکاشفات و منامات غریبی با ائمة اطهار علیهمالسلام داشت، و مورد توجّهِ مخصوصِ مرحوم آیتالله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجع دیگر بود. مرحومِ مبرورِ سالکِ صادق و تقیِّ متّقی، حاج هادی از مردمِ با ایمان و پرهیزکارِ ابهر است و در زمان خود از بَکّائین شمرده میشد؛ زیرا روزی نبود که از گریه آرام داشته باشد. مردی عامیِ بیسوادی بود، ولی روی اخلاصِ عمل و خلوصِ نیّت و صفا و مودّتی که داشت، کلمات حکمتآمیزی بر زبانش جاری میشد. گویا مصداقِ حدیثِ شریف نبوی صلّی الله علیه و آله وسلّم که میفرماید: «مَن أخلص لِلَّهِ أربعینَ صباحاً جرت ینابیعُ الحکمةِ مِن قلبِه إلی لسانِه» بود. بسیار گریه میکرد و حسابش با خدا مرتّب بود. نگارنده قضایایی از آن مرحوم دارم که اگر بخواهم آنچه را که از آن مرحوم، دیده و شنیدهام، بنویسم، یک کتابی خواهد بود. در سال 1361 قمری که برای تحصیل بهنجف اشرف مهاجرت کردم، با دستِ خالی بهحضرت أمیر علیهالسلام عرض کردم: اگر اجازة توقّف بهاین غلامِ خود میدهید، وسائل ماندنم را مرحمت فرمایید. بعد از چند روز، در صحنِ مطهّر بهمرحومِ حاج هادیِ مزبور، برخورد کردم و اصلاً او را از قبل ندیده بودم و نمیشناختم. چون مرا دید، گفت: اسمت محمّد است؟ گفتم: آری، گفت: اهل شاه عبدالعظیم هستی؟ گفتم: آری، گفت: خدمت حضرت أمیر تقاضایی دادی؟ گفتم: آری، گفت: بهمن حواله کردهاند که مایحتاجِ ماندنِ تو را فراهم کنم، و هرچه لازم داشتم خرید، و مبلغ هفت دینار عراقی، بهمن داد و مرا از آیتالله اصفهانی و غیره مستغنی نمود. خلاصه آن مرحوم روابط عجیبی با ائمة اطهار علیهمالسلام داشت، مکاشفات و منامات غریبی داشت. مورد توجّهِ مخصوصِ مرحومِ آیتالله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجعِ دیگر بود. با این نگارنده در حرم مطهّرِ امیرالمومنین، عقدِ اُخوّت و برادری بسته و با بسیاری از علماءِ معاصر، صیغة برادری خوانده بود. مکاشفة عجیبی برای مرحوم سیّد مجتبی نواب صفوی دارد که ذکر آن موجب سرور دلها و روشنی چشمها خواهد بود. فرمود: در سفرِ مکّه چون بهمدینه مشرّف شدم، روزی برای زیارت قبور ائمة شریفِ بقیع، رفتم، و چون قبورِ ویرانِ چهار امامِ معصوم را دیدم، گریه مرا دست داد، بهطوری که بیخود شده و روی زمینِ حرم افتاده، میبوسیدم و گریه میکردم. نظامیانِ سعودی آمدند مرا بلند کرده و کشان کشان بهاداره برده و از من تعهّد گرفتند که دیگر بهآنجا نروم و مرا آزاد کردند. بهحرم حضرت رسول الله صلّی الله علیه و آله رفته و عرض و شکایت که تا بهکی ما اینگونه شدائد را ببینیم؟ پس از ساعتی بیرون آمدم، ولی با اینکه از طرف مأمورانِ نظامی و ادارة امر بهمعروفِ آنان، ممنوع از تشرّفِ بهبقیعِ شریف بودم، امّا عشقِ آن بزرگواران، مرا تحریک نموده و بیاختیار بهطرف قبرستانِ بقیع رفتم، و چون بهدرِ قبرستان رسیدم، دیدم درِ بسیار عالی و صحنِ سرای عجیب و بدیعی دیدم که در هیچ یک از مشاهد مشرّفة عراق و ایران ندیده بودم. کفشهایم را درآورده و وارد صحن شدم. دیدم حرمِ مطهّرِ ائمة بقیع با گنبد و منارههای طلاییِ رفیع، و ایوانِ بسیار با صفایی که هرگز مثلش را ندیده بودم، میباشد. تعجّب کردم که از دیروز عصر تاکنون این بناء مجلّل را چه کسی ساخته است؟ پس با ذوق و شوقِ فراوان، بهطرفِ حرمِ ائمه روان شدم، امّا هیچکس را نمیدیدم، تا بهایوان رسیدم. مشاهده کردم که سیّدِ بزرگواری که عمامة سبز بر سر دارد، درِ حرمِ ائمه علیهمالسلام ایستاده، و با یک هیبت و وقارِ تمام، دربانیِ ائمه علیهمالسلام را مینماید. گفتم: خدایا، این آقا کیست که این اندازه مقام دارد؟ دربان امامان است! نزدیک رفتم، دیدم مرحوم مغفور سیّد مجتبی میرلوحی (نواب صفوی) است. خوشحال شدم و رفتم با او مصافحه و معانقه کنم، ناگهان دیدم کنارِ قبورِ ویران شدة آنها ایستادهام و از آن مناظر هیچ اثری نیست. دانستم که باطنِ مشاهد آن است که دیدم و فهمیدم مرحوم نوّاب، مقامِ بلندی نزدِ اجدادش دارد. پایگاه اطلاعرسانی حوزه، بهنقل از گنجینة دانشمندان، ج3، ص46 تا 48، کرامات الصالحین، محمّدشریف رازی، ص20، ش9، با کمی ویرایش.