رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

استاد محمد شریف رازی می‌گوید: نگارنده در محضر آیت‌الله حاج آقا حسن فرید بودم که ایشان از میرزا عبدالحسین محسنیان نقل کرد که آیت‌الله حاج شیخ عبدالنبی نوری می‌گفت: وقتی در سامرا به‌بهره‌مندی از محضر میرزای شیرازی اشتغال داشتم، برای گذران زندگی خویش از یکی از کسبة آن شهر که سنی‌مذهب بود جنس می‌گرفتم و آن‌گاه که از ایران برایم پول می‌رسید، طلب او را می‌پرداختم. مدّتی گذشت و مبلغی نرسید و بدهکاری سنگین گشت. روزی از جلو مغازة آن مردِ کاسب عبور می‌کردم که مرا ندا داد و گفت: می‌دانی حسابت چقدر سنگین گردیده است؟ گفتم: نه. گفت: شصت لیره بدهکاری! گفتم: تا دو روز دیگر می‌پردازم، اما وقتی از آن‌جا گذشتم، به‌فکر فرو رفتم که آخر تا دو روز دیگر چگونه می‌توانم این وجهِ قابلِ توجّه را تدارک ببینم؟ با آشفتگی و پریشانی به‌منزل رفتم. تا آن‌که شب فرا رسید و من در بسترِ خواب قرار گرفتم. در عالم رؤیا مشاهده کردم در نجف اشرف هستم و فردی مرا صدا زد و گفت: امیرمؤمنان علیه‌السّلام تو را فراخوانده است! بلادرنگ برخاستم و به‌حرم مطهّرِ علوی مشرّف شدم. شگفت آن‌که در آن لحظه دیدم حضرت نشسته است. سلام کردم و ایشان پاسخ مرا داد و آن‌گاه کیسه‌ای محتوی شصت لیره تحویلم داد و فرمود: برو با این مبلغ قرضِ خود را ادا کن. از شدّتِ شادمانی در پوست خود نمی‌گنجیدم. ناگهان شاهدِ کرامت دیگری شدم؛ زیرا امام کیسة دیگری عنایت کرد و فرمود: این هم به‌همان میزان است و برای مخارج زندگی است. در حالِ برداشتنِ کیسه‌ها بودم که از خواب برخاستم. در فکرِ خوابی که دیده بودم، به‌سر می‌بردم و تعبیر و تفسیر آن را در ذهنم می‌کاویدم که ناگهان شنیدم درِ منزل را می‌زنند. بیرون آمدم و ملاحظه کردم خادم بیت آیت‌الله سید محمّد حسن (میرزای) شیرازی است. او گفت: آقا دیشب شما را خواسته‌اند و من تاکنون عذر آورده‌ام و اکنون به‌سراغت آمدم، زود بیا! پس به‌محضر میرزای شیرازی شرفیاب شدم. شگفتا که دیدم بسان جدش امیرمؤمنان علیه‌السّلام و با همان هیبت و شکوه نشسته است. سلام کردم و ایشان هم پاسخ مرا داد و فرمود: نزدیک‌تر بیا. میرزای شیرازی دست برد و کیسه‌ای پول بیرون آورد و خطاب به‌من فرمود: بیا با این شصت لیره بدهکاری خود را بپرداز. با خوشحالی آن را برداشتم که دیدم آقا کیسة دیگری داد. گفت: این هم برای مخارج زندگیت در نظر گرفته شده است. کرامات الصالحین، محمّدشریف رازی، ص270، ش15.

  • ۰۳/۰۷/۰۱
  • مرتضی آزاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی