استاد محمد شریف رازی میگوید: نگارنده در محضر آیتالله حاج آقا حسن فرید بودم که ایشان از میرزا عبدالحسین محسنیان نقل کرد که آیتالله حاج شیخ عبدالنبی نوری میگفت: وقتی در سامرا بهبهرهمندی از محضر میرزای شیرازی اشتغال داشتم، برای گذران زندگی خویش از یکی از کسبة آن شهر که سنیمذهب بود جنس میگرفتم و آنگاه که از ایران برایم پول میرسید، طلب او را میپرداختم. مدّتی گذشت و مبلغی نرسید و بدهکاری سنگین گشت. روزی از جلو مغازة آن مردِ کاسب عبور میکردم که مرا ندا داد و گفت: میدانی حسابت چقدر سنگین گردیده است؟ گفتم: نه. گفت: شصت لیره بدهکاری! گفتم: تا دو روز دیگر میپردازم، اما وقتی از آنجا گذشتم، بهفکر فرو رفتم که آخر تا دو روز دیگر چگونه میتوانم این وجهِ قابلِ توجّه را تدارک ببینم؟ با آشفتگی و پریشانی بهمنزل رفتم. تا آنکه شب فرا رسید و من در بسترِ خواب قرار گرفتم. در عالم رؤیا مشاهده کردم در نجف اشرف هستم و فردی مرا صدا زد و گفت: امیرمؤمنان علیهالسّلام تو را فراخوانده است! بلادرنگ برخاستم و بهحرم مطهّرِ علوی مشرّف شدم. شگفت آنکه در آن لحظه دیدم حضرت نشسته است. سلام کردم و ایشان پاسخ مرا داد و آنگاه کیسهای محتوی شصت لیره تحویلم داد و فرمود: برو با این مبلغ قرضِ خود را ادا کن. از شدّتِ شادمانی در پوست خود نمیگنجیدم. ناگهان شاهدِ کرامت دیگری شدم؛ زیرا امام کیسة دیگری عنایت کرد و فرمود: این هم بههمان میزان است و برای مخارج زندگی است. در حالِ برداشتنِ کیسهها بودم که از خواب برخاستم. در فکرِ خوابی که دیده بودم، بهسر میبردم و تعبیر و تفسیر آن را در ذهنم میکاویدم که ناگهان شنیدم درِ منزل را میزنند. بیرون آمدم و ملاحظه کردم خادم بیت آیتالله سید محمّد حسن (میرزای) شیرازی است. او گفت: آقا دیشب شما را خواستهاند و من تاکنون عذر آوردهام و اکنون بهسراغت آمدم، زود بیا! پس بهمحضر میرزای شیرازی شرفیاب شدم. شگفتا که دیدم بسان جدش امیرمؤمنان علیهالسّلام و با همان هیبت و شکوه نشسته است. سلام کردم و ایشان هم پاسخ مرا داد و فرمود: نزدیکتر بیا. میرزای شیرازی دست برد و کیسهای پول بیرون آورد و خطاب بهمن فرمود: بیا با این شصت لیره بدهکاری خود را بپرداز. با خوشحالی آن را برداشتم که دیدم آقا کیسة دیگری داد. گفت: این هم برای مخارج زندگیت در نظر گرفته شده است. کرامات الصالحین، محمّدشریف رازی، ص270، ش15.