عالم بزرگوار آقامیرزامحمّدتقی اردوبادی از مظفّرالدینشاهِ قاجار و او نیز از یکی از عالمان نقل میکند: وقتی در نجف اشرف، محضرِ شیخِ انصاری حاضر میشدم، شبی در عالم واقعه، شیطان را دیدم که چند ریسمان در دست داشت. پرسیدم: اینها را برای چه بهدست گرفتهای؟ گفت: اینها را بهمردم میبندم و بهسمتِ خود میکشم. در روز گذشته یکی از اینها را بهگردنِ شیخ مرتضی انصاری انداختم و از اتاقش تا بیرون کوچه کشیدم، ولی در میان کوچه از قید رها شد و برگشت. وقتی بیدار شدم، خوابِ خود را نزد شیخ عرض کردم. شیخ فرمود: شیطان راست گفته است. شیطان دیروز میخواست بهلطایفالحیل مرا گول زند؛ زیرا چیزی در خانه لازم شده بود و من پولی نداشتم. با خود گفتم یک قِران از سهمِ امام را که نزدِ من بیمصرف مانده است، بهعنوان قرض برمیدارم و سپس ادا میکنم. وقتی آن پول را برداشتم و بهکوچه آمدم، پشیمان شدم و آن را بهجای اوّلش برگرداندم. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص40، بهنقل از زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص 114.