روزی شیخ انصاری، درسش را تعطیل میکند. شاگردان که از این تعطیلیِ نابههنگام ناراحت شده بودند، نزد میرزای شیرازی میروند و از وی میخواهند با شیخ صحبت کند و او را برای ادامه دادن درس راضی سازد. وقتی میرزا علّتِ تعطیلیِ درس را جویا میشود، شیخ میفرماید: نوشتههای من بهدست یکی از عالمان رسیده است و او بهمطالب من ایرادهایی گرفته و آنها را برایم فرستاده است. وقتی آن نقدها را خواندم، دیدم ایرادها بهبحثهای من وارد نیست و ارتباطی با سخنان من ندارد. این ماجرا سبب شد که با خود فکر کنم نکند ایرادهایی نیز که ما بهعالمان گذشته میگیریم، چنین باشد. از آنجا که آنها زنده نیستند و نمیتوانند از خود دفاع کنند، میترسم ظلمی بهآنها کرده باشم. بنابراین، بیش از این، درس گفتن مسئولیت دارد. میرزا میگوید: میانِ شما و آن آقا فرق است. او مطالب شما را بهتنهایی بررسی کرده است، ولی شما مدّتها فکر میکنید. سپس اشکالاتی را که بهنظرتان میرسد، در جمع مجتهدان مطرح میسازید. این مجتهدان، مدافعِ عالمانِ گذشتهاند و در فکر برطرف کردن اشکالها و پاسخ بهآنها هستند. اگر سرانجام مطلبی تصویب شود، تنها نظر شما نیست، بلکه بهتصویبِ تمامِ این مجتهدها رسیده است. پس از این استدلال بود که شیخ در درسشان حاضر شد. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص45.