در واقعة اشغال هرات بهدستِ امیرِ کابل و تهدید و لشکرکشی انگلستان بهخلیج فارس، ناصرالّدین شاه مانند فتحعلی شاه، در نامهای بهرئیس فقیهان شیعه، شیخ انصاری، ایشان را بهکمک طلبید. این نامه را شخص محترمی بهشیخ تقدیم کرد. شیخ انصاری، نامه را گرفت و زیرِ سجادهاش گذاشت. پس از چند روز، آورندة نامه، برای دریافت پاسخ، خدمتِ شیخ رسید. شیخ پرسید: جوابِ چه نامهای را میخواهید؟ گفت: چند روز پیش، نامهای از سوی ناصرالّدین شاه بهحضورتان تقدیم کردم، اکنون برای دریافتِ جوابِ آن، خدمت رسیدهام. شیخ فرمود: چرا نگفتید نامه از شاه است؟! من هر روز نامههای بسیاری بهدستم میرسد که فرصتِ خواندنِ همة آنها را ندارم. باید بگردم و نامهات را پیدا کنم. پس از رفتنِ آورندة نامه، کسانی که نزد شیخ بودند، از او پرسیدند: آیا واقعاً بهنامه و محتوای آن، توجه نداشتهاید یا بیاعتنایی کردید؟ شیخ گفت: نامه را خواندهام و از محتوای آن آگاهم، ولی من بهگفتار و کردارِ سیاستمدارانِ ایران اعتمادی ندارم. آنگاه جریان اعلامِ جهادِ سیّدمحمد مجاهد و عالمان زمان فتحعلی شاه و بینتیجه ماندنِ آن، خوار کردن سیّد و داستانِ غمانگیز استاد خود، ملااحمد نراقی را که با بدترین وضع از جنگ قفقاز برگشته بود، برای آنان بیان کرد. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص66، بهنقل از استاد الفقها، ص154.