آیتالله سیّد موسی شبیری زنجانی: از آقای حاج آقا رضا صدر شنیدم که عمویش مرحوم آسیّد محمّد مهدی، بزرگترین پسر آسیّد اسماعیل صدر، که بهمرجعیّت هم رسید، با عدّّهای نزدِ آخوند ملافتحعلی سلطانآبادی تفسیر میخواند. در آن زمان، آخوند ملافتحعلی نابینا بود و با اینکه نمیدید، با روی باز و بشاشت از آنها استقبال میکرد. روزی آسیّد محمّد مهدی، جنب میشود و، چون وقتِ درسِ استاد رسیده بود، غسل نکرده بهمنزلِ آخوند ملافتحعلی میرود. برخلاف همیشه هنگامِ ورودِ آقای صدر، قیافة آخوند عبوس بود و مثل روزهای پیش تعارف نکرد و از او نخواست که قرآن بیاورد. آسیّد محمّد مهدی حس میکند، برخوردِ آخوند بهدلیلِ جنابتِ او است؛ لذا فوراً بهمنزل برمیگردد و غسل میکند و بهمحضر استاد برمیگردد. تا نشست، استاد با روی باز از وی استقبال کرد و گفت: کور باد چشمی که نبیند! جام جم آنلاین، بهنقل از جرعهای از دریا؛ آیتالله سیّد موسی شبیری زنجانی، ج۴، ص۴۴۹. ر.ک: هزار و یک حکایت اخلاقی، محمّدحسین محمّدی، ج1، ص41، حکایت18.