آیتالله سیّد محمّد حسینی همدانی (صاحبِ تفسیر اَنوارِ درخشان) میفرمود: در مدرسة قوام (نجف اشرف) حجره داشتم. مطّلع شدم مرحوم آقای قاضی تبریزی در گوشهای از مدرسه، حجرة کوچکی اختیار کرده و من از این کار تعجّب کردم. بعد معلوم شد ایشان بهعلت تنگ بودنِ منزلشان و نیز کثرتِ عِیال و اولاد، برای تهجّد و عبادت، آسودگی خیال نداشتند. در طولِ دوران تحصیل در مدرسة قوام، شبی را ندیدم که مرحومِ قاضی بهآرامش و خواب و استراحت بگذراند، و شبی را بدونِ ناله و گریه بهسر بیاورد. در این مدّت، حالات و جریاناتی از ایشان دیدم که در عمرم جز در مرحوم نائینی و کمپانی در کسِ دیگر ندیده بودم. او را چنین یافتم که در تمامِ رفتار و اخلاقِ اجتماعی و خانوادگی و تحصیلیِ خود، غیر از همة کسانی بود که از نزدیک در درسِ آنها، یا کنارِ آنان تحصیل میکردم. مخصوصاً او را دائمالسّکوت و الصّمت مییافتم. او از دادنِ پاسخ نیز طفره میرفت و گاهی احساس میکردم که برای او پاسخ دادن بسیار سخت است، تا اینکه تصادفاً بهنکتهای برخوردم که بسیار توجّهم را جلب کرد و آن هم این بود که داخلِ دهانِ مرحومِ قاضی، کبودرنگ بود! از استاد پرسیدم: علّت چیست؟ ایشان مدّتها پاسخم را نداد. بعدها که خیلی اصرار کردم و عرض کردم که جهت تعلیم میپرسم و قصد دیگری ندارم، باز بهمن چیزی نفرمود، تا اینکه روزی در جلسة خلوتی فرمودند: آقا سیّد محمّد! برای طیِّ مسیرِ طولانیِ سیر و سلوک، سختیهای فراوانی را باید تحمّل کرد و از مطالب زیادی باید گذشت؛ آقا سید محمد! من در آغازِ راه، در دورانِ جوانی، برای اینکه جلویِ افسارگسیختگیِ زبانم را بگیرم، بیست و ششسال ریگ در دهان گذاشتم که از صحبت و سخنفرسایی خودداری کنم! اینها ثمرات آن دوران است. هزار و یک حکایت اخلاقی، محمّدحسین محمّدی، ج1، ص48، حکایت25، بهنقل از اسوة عارفان، ص170، راوی: حجتالاسلام و المسلمین مهدی انصاری قمی (نوة آیتالله حسینی همدانی).