مرحومِ رجبعلی خیّاط میگفت: گاهی با خود میخواندم: ای من فدای آن که زبان و دلش یکی است. در عالم معنا، سلمان را بهمن نشان دادند و گفتند: این شخص، زبان و دلش یکی است و میخواهیم تو را فدای او کنیم. من گفتم: حاضر نیستم فدای سلمان شوم، من فدای پیامبر و امام میشوم. فهمیدم حرفهایی که میزنیم همه حساب دارد و بایستی آنها را راست بگوییم. از آنجا که حاضر بودم نوکری سلمان را بهجا آورم، از آن پس با خود چنین میخواندم: ای من غلامِ آن که زبان و دلش یکی است! تندیسِ اخلاص، زندگینامة شیخ رجبعلی خیّاط، محمّد محمّدی ری شهری، ص99.