فضل بن ربیع میگوید: روزى شریک [بن عبدالله نخعی] قاضى، بهحضورِ مهدى [بن منصور، خلیفة عباسی] آمد. مهدی، بهاو گفت: باید یکى از سه کار را بپذیرى. گفت: اى امیرمؤمنان، آن سه کار چیست؟ گفت: یا عهدهدارِ قضا شوى، یا با فرزندان من سخن کنى و آنها را تعلیم دهى، یا یکبار با من غذا خورى. شریک فکر کرد و گفت: غذا خوردن از همه آسانتر است. مهدى او را پاداش داد و بهآشپز گفت: چند جور غذا از مغز، شکر، نبات و عسل فراهم کند و چون از غذا فراغت یافت، سرآشپز گفت: اى امیرمؤمنان، پس از این غذا، شیخ روى رستگاری نخواهد دید. فضل بن ربیع میگوید: شریک بن عبدالله، پس از آن غذا، با آنها سخن گفت و فرزندانشان را تعلیم داد و عهدهدار منصبِ قضا شد. مقرّرى او را بهدفترنویس حواله دادند و در بارة کسرى آن چانه میزد، متصدّی پرداخت حقوق، گفت: مگر پارچه فروخته اى؟ گفت: بهخدا مهمتر از پارچه فروختهام؛ دینم را فروختهام! مروجالذهب، ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، ترجمة ابوالقاسم پاینده، ص314، با اندکی ویراستاری.