رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

۴۱ مطلب در آبان ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

همسرِ حجت‌الاسلام مهدی شیخ‌الاسلامی، برادر بسیجیِ شهید حمیدِ شیخ‌الاسلامی، هنگامی که ایشان در جبهه بود در خواب دید که به‌زیارت حرم پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله مشرف شده است. هنگام زیارت ضریح مطهّرِ نبوی چشمش به‌پلاکی می‌افتدکه بر روی ضریح مطهّر، این عبارت نوشته شده بود: «شهیدحمید شیخ‌الاسلامی». ایشان خواب را برای همسرش نقل می‌کند و آنان چنین تعبیر می‌کنندکه او به‌شهادت خواهد رسید، ولی چندی بعد خودِ شهید به‌شهرِ مشهد و خانة خودشان می‌آید. برادر شهید این خواب را برای خود شهید حمید نقل می‌کند؛ زیرا به‌نظرش می‌رسدکه تعبیر قبلی درست نبوده است. شهید حمید با شنیدنِ خواب، به‌ظاهر هیچ عکس‌الملی از خود نشان نمی‌دهد. چند روز بعد حمید با سپاهیان حضرت محمّد صلّی اللّه علیه وآله به‌جبهه رفت و تنها یک پایِ او برای تشییع جنازه توسّط خانواده‌اش برگشت! مزار او هم اکنون در صحن آزادی حرم مطهّرِ رضوی است.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

دوّمین شهید محراب، که به‌دستِ منافقینِ کوردل به‌شهادت رسید، حضرت آیت‌اللّه سیّد اسداللّه مدنی، امام جمعة تبریز بود و سند شهادت و سیادتش به‌امضای حضرت اباعبداللّه الحسین علیه‌السلام رسید، در همه حال چشم به‌درگاهِ فیضِ الهی داشت و همواره در قنوتِ نمازهایش با سوز و گداز با خدا به‌نجوا می‌ایستاد و از او شهادت در راه اسلام و انقلاب را طلب می‌کرد. چون در عالم رؤیا جام شهادت را از مولایش امام حسین علیه‌السلام گرفته بود، بی‌صبرانه در انتظارِ آن روز بود. ‏خود می‌گفت: من در دو موضوع نسبت به‌خود شک کردم؛ یکی این‌که به‌من می‌گویند: «سید اسدالله»، آیا واقعاً من از اولاد پیامبر هستم؟ دیگر این‌که من لیاقت آن را دارم که در راه خدا شهید شوم یا نه؟ در جایی نقل کرد که روزی به‌حرم امام حسین علیه‌السلام رفتم و در آن‌جا با ناله و زاری از امام خواستم که جوابم را بدهد. پس از مدّتی یک شب امام حسین علیه‌السلام را در خواب دیدم که بالای سر من آمد و دستی به‌سر من کشید و این جمله را فرمود: «یا بُنَیَّ أنتَ مقتولٌ»، یعنی پسرم! تو شهید می‌شوی! که جواب دو سؤال من در آن بود.‏‏ پرتال امام خمینی، به‌نقل از روزنامة کیهان، 20 / 6 / 1368، مجلة عروه الوثقی، ش82.‏

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عن الأصبغ ابن نباته قال: قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام: قال اللّهُ تبارک و تعالی لموسی علیه‌السلام: یا موسی! احفظ وصیتی إلیک بأربعة أشیاء: أولهن ما دمتَ لاتری ذنوبَک قد غُفِرَت فلا تشتغل بعیوب غیرک، والثانیة ما دمت لاتری کنوزی قد نفدت فلا تغتمّ بسبب رزقک، والثالثة ما دُمتَ لا تری زوال مُلکی فلا تَرجُ أحداً غیری، والرابعة ما دُمتَ لاتَرَی الشَّیطَانَ مَیِّتاً فلا تَأمَن مَکرَهُ. المواعظ العددیة، للمشکینی، ص216.

اصبغ بن نباته می‌گوید: امیرمومنان علیه‌السلام فرمود: خدای متعال به‌موسی علیه‌السلام فرمود: ای موسی! سفارش مرا به‌چهار چیز حفظ کن؛ اول: تا گناهان خود را آمرزیده ندیدی به‌عیوب دیگران مپرداز. و دوّم: تا زمانی که ندیدی گنج‌هایم تمام شده است پس غم مخور که از کجا قرار است روزی تو تأمین شود، و سوّم: تا هنگامی که از بین رفتن سلطنت مرا ندیدی پس به‌هیچ‌کس غیر از من امید مبند، و چهارم: تا وقتی که شیطان را مرده ندیدی از حیله‌اش در امان مباش.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السّلام قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی اللَّهُ علیه و آله کَانَ نَزَلَ عَلَى رَجُلٍ بِالطَّائِفِ قَبْلَ الْإِسْلَامِ فَأَکْرَمَهُ، فَلَمَّا أَنْ بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلّی اللَّهُ علیه و آله إِلَى النَّاسِ، قِیلَ لِلرَّجُلِ: أَ تَدْرِی مَنِ الَّذِی أَرْسَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى النَّاسِ؟ قَالَ: لَا، قَالُوا لَهُ: هُوَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ یَتِیمُ أَبِی طَالِبٍ وَ هُوَ الَّذِی کَانَ نَزَلَ بِکَ بِالطَّائِفِ یَوْمَ کَذَا وَ کَذَا فَأَکْرَمْتَهُ، قَالَ: فَقَدِمَ الرَّجُلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی اللَّهُ علیه و آله فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ أَسْلَمَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَ تَعْرِفُنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ؟! قَالَ: وَ مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ: أَنَا رَبُّ الْمَنْزِلِ الَّذِی نَزَلْتَ بِهِ بِالطَّائِفِ فِی الْجَاهِلِیَّةِ یَوْمَ کَذَا وَ کَذَا فَأَکْرَمْتُکَ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی اللَّهُ علیه و آله: مَرْحَباً بِکَ! سَلْ حَاجَتَکَ، فَقَالَ: أَسْأَلُکَ مِائَتَیْ شَاةٍ بِرُعَاتِهَا، فَأَمَرَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی اللَّهُ علیه و آله بِمَا سَأَلَ، ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: مَا کَانَ عَلَى هَذَا الرَّجُلِ أَنْ یَسْأَلَنِی سُؤَالَ عَجُوزِ بَنِی إِسْرَائِیلَ لِمُوسَى علیه‌السلام؟! فَقَالُوا: وَ مَا سَأَلَتْ عَجُوزُ بَنِی إِسْرَائِیلَ لِمُوسَى؟ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ أَوْحَى إِلَى مُوسَى أَنِ احْمِلْ عِظَامَ یُوسُفَ مِنْ مِصْرَ قَبْلَ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا إِلَى الْأَرْضِ الْمُقَدَّسَةِ بِالشَّامِ، فَسَأَلَ مُوسَى عَنْ قَبْرِ یُوسُفَ علیه‌السلام، فَجَاءَهُ شَیْخٌ، فَقَالَ: إِنْ کَانَ أَحَدٌ یَعْرِفُ قَبْرَهُ فَفُلَانَةُ، فَأَرْسَلَ مُوسَى علیه‌السلام إِلَیْهَا، فَلَمَّا جَاءَتْهُ، قَالَ: تَعْلَمِینَ مَوْضِعَ قَبْرِ یُوسُفَ علیه‌السلام؟ قَالَتْ: نَعَمْ، قَالَ: فَدُلِّینِی عَلَیْهِ وَ لَکِ مَا سَأَلْتِ، قَالَ: لَا أَدُلُّکَ عَلَیْهِ إِلَّا بِحُکْمِی، قَالَ: فَلَکِ الْجَنَّةُ، قَالَتْ: لَا، إِلَّا بِحُکْمِی عَلَیْکَ، فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى: لَا یَکْبُرُ عَلَیْکَ أَنْ تَجْعَلَ لَهَا حُکْمَهَا، فَقَالَ لَهَا مُوسَى: فَلَکِ حُکْمُکِ، قَالَتْ: فَإِنَّ حُکْمِی أَنْ أَکُونَ مَعَکَ فِی دَرَجَتِکَ الَّتِی تَکُونُ فِیهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی الْجَنَّةِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی اللَّهُ علیه و آله: مَا کَانَ عَلَى هَذَا لَوْ سَأَلَنِی مَا سَأَلَتْ عَجُوزُ بَنِی إِسْرَائِیلَ؟ روضة الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص133، حدیث الَّذی أضاف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بالطائف، ح144.

امام باقر علیه‌السلام نقل کرده است: پیامبر اکرم صلّی اللَّهُ علیه و آله قبل از بعثت در شهر طائف بر مردی وارد شد و آن مرد مَقدَمِ آن حضرت را گرامی داشت و به‌خوبی از وی پذیرایی کرد. بعد از آن‌که پیامبر اکرم صلّی اللَّهُ علیه و آله به‌پیامبری مبعوث شد، مردم به‌آن مرد طائفی گفتند: آیا این پیامبرِ جدید را می‌شناسی؟ گفت: نمی‌شناسم. گفتند: این همان یتیمِ ابوطالب است که در فلان تاریخ مهمان تو شد و از او به‌خوبی پذیرایی کردی. آن شخص به‌خدمت رسول خدا صلّی اللَّهُ علیه و آله رسید و خود را معرفی کرد، حضرت فرمود: خوش آمدی. نیازِ خود را بگو. عرض کرد: از شما دویست گوسفند می‌خواهم با چوپان‌هایشان. حضرت دستور داد گوسفندها را با چوپان‌هاِشان به‌او دادند. سپس حضرت به‌اصحاب خود فرمود: چرا این مرد از من درخواستی چون درخواست پیره‌زنِ بنی‌اسرائیلی از موسی علیه‌السلام نکرد؟ اصحاب پرسیدند: قصة آن پیره‌زن چیست؟ پیامبر صلّی اللَّهُ علیه و آله فرمود: خداوندِ متعال به‌حضرت موسی علیه‌السلام وحی کرد که جسدِ حضرت یوسف علیه‌السلام را از مصر به‌سرزمین مقدس (فلسطین) منتقل کند. حضرت موسی دربارة محلِ قبرِ یوسف علیه‌السلام از مردم پرسید. شخصی گفت: اگر کسی بداند، فقط فلان پیره‌زن است. حضرت به‌دنبال وی فرستاد، پیره‌زن به‌حضور موسی علیه‌السلام آمد. حضرت موسی علیه‌السلام از او پرسید: تو جایِ قبر یوسف علیه‌السلام را می‌دانی؟ گفت: آری. فرمود: آن را به‌من نشان بده، عرض کرد: نشان نمی‌دهم مگر آن‌که هرچه خواستم، بپذیری. حضرت موسی علیه‌السلام فرمود: بهشت را برایت تضمین می‌کنم. پیره‌زن گفت: نه؛ شما باید هرچه من می‌گویم بپذیری. خداوند به‌حضرت موسی علیه‌السلام وحی کرد: خواسته‌اش را بپذیر. حضرت موسی علیه‌السلام به‌پیره‌زن فرمود: خواسته‌ات چیست؟ عرض کرد: می‌خواهم در روز رستاخیز در بهشت همنشین و همراه تو باشم. حضرت نیز پذیرفت. رسول خدا صلّی اللَّهُ علیه و آله فرمود: چه می‌شد اگر این مردِ طائفی هم همین درخواست را از من می‌کرد؟

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

و فی الإسرائیلیّات أنّ عابداً کانَ یَعبدُ اللّهَ دهراً طویلاً، فجاءه قومٌ فقالوا: إنّ هاهنا قوماً یعبدون شجرةً مِن دونِ اللّهِ تعالى، فغضب لذلک، فأخذ فأسَه على عاتقه و قصدَ الشجرةَ لِیَقطَعَهَا، فاستقبله إبلیس فی صورةِ شیخٍ، فقال: أین تریدُ رحمکَ اللّهُ؟! قال: أریدُ أن أقطعَ هذه الشجرةَ، قال: و ما أنتَ و ذاک؟ ترکتَ عبادتَک و اشتغالَک بنفسِک و تفرّغتَ لغیرِ ذلکَ؟ فقال: إنّ هذا مِن عبادتی! قالَ: فإنّی لا أترُکُکَ أن تَقطَعَها، فقاتَله، فأخذه العابدُ و طرحَه عَلَى الأرضِ وَ قَعَدَ عَلَى صَدرِهِ، فقال له إبلیس: أطلقنی حتّى أکلِّمَکَ، فقام عنه، فقال له إبلیسُ: یا هذا، إنَّ اللّهَ عزّ و جلّ قد أسقطَ عنک هذا و لم یُفرضهُ علیک و ما تَعبُدُها أنتَ و ما علیکَ مِن غیرِک، و للَّهِ تعالى أنبیاءُ فی الأرضِ و لو شاءَ لبََعَثَهُم إلى أهلِها و أمَرَهُم بِقَطعِهَا! قال العابدُ: لا بدَّ لی مِن قَطعِها، فنابذه للقتال، فغلبه العابدُ و صَرعه و قَعد على صدره، فعجز إبلیسُ، فقال: هل لک فی أمرٍ فَصَل بینی و بینک و هو خیرٌ لک و أنفع؟ قالَ: و ما هو؟ قالَ: أطلِقنی حتّى أقولَ لکَ، فأطلَقَهُ، فقال له إبلیسُ: أنتَ رجلٌ فقیرٌ لا شی‌ءَ لک، إنّما أنتَ کلٌّ على النّاس یعولونک، و لعلّک تُحِبّ أن تَتَفَضَّلَ على إخوانِک وَ تُواسِی جیرانَک وَ تَشبَعُ وَ تَستَغنِی عَنِ النَّاسِ؟ قال: نعم، قال: فارجِع عَن هذا الأمرِ وَ لَکَ عَلَیَّ أن أجعلَ عندِ رأسِک فِی کُلِّ لیلةٍ دینارینِ إذا أصبحتَ أخذتَهما فأنفقتَهما على نفسِک وَ عِیالِک وَ تَصَدَّقتَ عَلَى إخوانِک فیکونُ ذلک أنفعَ لکَ و للمسلمینَ مِن قطعِ هذهِ الشَّجرةِ الّتی تُغرَسُ مکانَها و لا یضرُّهُم قطعُها شیئاً و لا یَنفَعُ إخوانَک المؤمنینَ قطعُک إیّاها، فتفکّرَ العابدُ فی ما قال! و قال: صدقَ الشیخُ! لستُ بِنَبِیٍّ فَیَلزِمَنی قطعُ هذه الشجرةِ و لا أمرنی اللّهُ أن أقطَعَهَا فأکونَ عاصیاً بترکِها و مَا ذَکَرَهُ أکثرُ منفعةً فَعَاهَدَهُ عَلَى الوَفَاءِ بِذَلِکَ وَ حَلَفَ لَهُ! فرجعَ العَابِدُ إلَى مُتَعَبَّدِهِ فبَاتَ، فلمّا أصبَحَ رَأى دینارَینِ عِندَ رأسِه، فأخذهما و کذلک مِنَ الغَدِ، ثُمَّ أصبَحَ الیومَ الثّالثَ وَ ما بَعدَهُ، فَلَم یَجِد شیئاً، فَغَضِبَ وَ أخَذَ فَأسَهُ عَلَى عاتِقه، فاستقبَله إبلیسُ فی صورةِ الشَّیخِ، فقال له: إلى أینَ؟ فقال: أقطعُ تلکَ الشَّجَرَةَ! فقال: کَذِبتَ وَ اللّه! مَا أنتَ بقادرٍ على ذلکَ و لا سبیلَ لَکَ إلیهَا، فتناولَه العابدُ لیأخذه کما فَعل أوّلَ مَرّةٍ، فقال: هیهات! فأخذهُ إبلیسُ وَ صرعَهُ، فإذا هو کالعصفورِ بین رجلیهِ و قعد إبلیسُ على صدره، فقالَ: لَتَنتَهِیَنَّ عَن هذا الأمرِ أو لأقتُلَنَّک! فنظرَ العابدُ فإذا لا طاقةَ له به! فقال: یا هذا، غلبتَنی فخَلِّ عَنّی و أخبِرنی کیف غلبتُک أوّلاً و غلبتَنی الآنَ؟ فقال: لأنّکَ غَضِبتَ للَّهِ تعالى أوّلَ مرّةٍ و کانت نیّتُک الآخرةَ فسخّرنی اللّهُ لک، و هذه الکرّةُ غَضِبتَ لنَفسِک وَ للدُّنیا فَصَرَعتُکَ! المحجة البیضاء، الفیض الکاشانی، ج 8 ، ص 127.

عابدی در مدّت مدیدی مشغولِ عبادتِ خدا بود. تا این‌که جماعتی نزد او آمدند و به‌او خبر دادند که این‌جا گروهی به‌جای پرستش خداوند متعال درختی را معبود خود ساخته‌اند. عابد از شنیدن این سخن، عصبانی شد و تبرش را بر دوشش انداخت و به‌طرف آن درخت رفت تا قطعش کند. در بین راه، ابلیس به‌شکلِ پیرمردی، جلوی او ظاهر شد و گفت: خدا تو را بیامرزد، کجا می‌خواهی بروی؟! گفت: می‌روم تا این درخت را بِبُرّم. پیرمرد گفت: تو را چه به‌این کار؟ عبادت و رسیدگی به‌خودت را رها کردی و به‌دنبال کاری دیگر هستی؟ عابد گفت: این کار هم جزئی از عبادت من است. پیرمرد گفت: ولی من نمی‌گذرام تو آن درخت را قطع کنی، و به‌مبارزه با عابد پرداخت. عابد او را بلند کرد و بر زمین انداخت و بر روی سینه‌اش نشست. ابلیس به‌او گفت: مرا رها کن تا با تو حرف بزنم. عابد از روی سینه‌اش بلند شد. ابلیس به‌او گفت: خداوندِ عزوجل، بارِ این کار را از روی دوشت برداشته و این کار را بر تو واجب نکرده است، و تو هم که آن درخت را نمی‌پرستی و اگر دیگران آن را می‌پرستند، گناه آنان به‌گردن تو نیست! و خداوند متعال پیامبرانی در روی زمین دارد، و اگر بخواهد پیامبری بر می‌انگیزاند و به‌او دستور می‌دهد که درخت را قطع کند! عابد گفت: من باید آن درخت را قطع کنم. در این لحظه عابد به‌ابلیس گلاویز شد تا با او بجنگد و این بار نیز عابد بر او پیروز شد و او را به‌زمین زد و بر روی سینه‌اش نشست. ابلیس گفت: من پیشنهادی دارم، آیا قبول می‌کنی تا دعوای بین من و تو خاتمه پیدا کند و این پیشنهاد برای تو هم بهتر و نافع‌تر است؟ عابد گفت: پیشنهادت چیست؟ ابلیس گفت: مرا رها کن تا برایت بگویم. عابد رهایش کرد. ابلیس به‌او گفت: تو مردی فقیر هستی که آه نداری با ناله سودا کنی، و بارِ گرانی بر روی دوش مردم هستی؛ آنان هستند که خرج تو را می‌دهند، و احتمالاً دوست داری که به‌برادرانت انفاق و با همسایگانت همدردی کنی و سیر باشی و از مردم بی‌نیاز گردی؟ عابد گفت: درست است. ابلیس گفت: از این کارت دست بردار و بر عهدة من است که هر شب، دو دینار کنارِ سرت بگذارم تا صبح آنها را برداری و خرج خود و خانواده‌ات کنی و به‌برادرانت صدقه دهی و این کار از بریدن درختی که اگر آن را بِبُرّی، در جایش درخت دیگری کاشته می‌شود و به‌افرادی که آن درخت را می‌پرستند هم قطع آن درخت هیچ ضرری نمی‌زند، و اگر قطعش کنی برادرن مؤمنت از بریدن آن درخت، نفعی نمی‌برند، برای تو و مسلمانان مفیدتر است! عابد از سخنان ابلیس به‌فکر فرو رفت و با خود گفت: پیرمرد راست گفت، من که پیامبر نیستم تا مُلزَم به‌قطع این درخت باشم، و خدا هم به‌من امر نکرده که آن را قطع کنم، تا به‌خاطر انجام ندادنِ این کار، نافرمان شوم و از طرفی، نقشة او، نفعش بیشتر است! لذا با او پیمان بست که من کاری به‌آن درخت ندارم به‌شرطی که تو هم به‌قولت وفا کنی، و ابلیس هم بر انجامِ قولِ خود، قسم یاد کرد. عابد به‌عبادتگاه خود برگشت و خوابید. صبح، دو دینار کنارِ بالینِ خود دید، دینارها را برداشت و روز دوّم هم همین‌طور. امّا از روز سوّم به‌بعد، دیگر خبری از آن دو دینار نبود! عابد عصبانی شد و تبرش را بر دوشش انداخت و راهی شد. در میان راه ابلیس به‌صورت همان پیرمرد، به‌طرف او آمد و پرسید: به‌کجا می‌روی؟ عابد گفت: می‌روم تا آن درخت را قطع کنم. ابلیس گفت: به‌خدا قسم دروغ گفتی! تو توان این کار را نداری، و راهی برای تو به‌سوی آن درخت نیست! عابد ابلیس را گرفت تا او را مانند دفعات قبل، به‌زمین بزند. ابلیس گفت: ابداً نمی‌توانی این کار را بکنی! در این لحظه ابلیس عابد را گرفت و مانند گنجشکی به‌زمین زد، و جلوی پاهایش قرار گرفت، و روی سینه‌اش نشست. ابلیس گفت: یا دست از این‌کار برمی‌داری و یا این‌که تو را می‌کشم! عابد دید اصلاً در برابر ابلیس هیچ طاقت و زوری برایش نمانده است، لذا گفت: ای پیرمرد، مرا شکست دادی، پس رهایم کن، و برایم بگو که چرا در مرتبة اوّل و دوّم من تو را شکست دادم، ولی الآن تو بر من پیروز شدی؟ ابلیس گفت: برای این‌که تو در ابتدا، برای خداوند متعال عصبانی شدی و قصدت آخرت بود، لذا خداوند مرا مغلوب تو کرد، ولی این بار برای خودت و دنیا عصبانی شدی، از این‌رو من تو را شکست داده و بر زمین زدم!          

آری، اگر انسان عمل خود را فقط  برای خدا انجام داده و در آن اخلاص داشته باشد و صبر و استقامت را پیشه خود سازد، نیروی او دو چندان بلکه صد چندان شده و مؤیَّد به‌تأییدات الهی خواهد گردید و در نتیجه به‌عزّت نیز خواهد رسید، ولی اگر برای خواست و دل خود حرکت نماید، نیروی او به‌تحلیل رفته و لاجرم ذلّت پیدا خواهد کرد. در ضمن، حواسمان باشد که بعضی از استدلال‌ها، دلسوزی‌های شیطانی است، پس گولش را نخوریم. از سوی دگر، حیلة همیشگی ابلیس و شیاطین، خراب کردن نیّتِ خالصانة انسان است، البتّه در این راه، از حیله‌ای که برای پدرمان حضرت آدم استفاده کرد نیز بهره می‌گیرد و آن، سوگند یاد کردن است. یادمان باشد که هرچه بیشتر به‌سخنان شیطانی و ابلیسی گوش دهیم، شیاطین و ابالسة جنّی و انسی، جری‌تر و پُرروتر خواهند شد. در مبارزة با شیطان و ابلیس تنها باید از خداوند متعال کمک گرفت و هنگامِ تحیّر و سرگردانی، از استاد و خضر راه، مدد خواست.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وَقَالَ الصَّادِقُ علیهِ‌السَّلامُ: لا یَبلُغُ أحدُکم حقیقةَ الإیمانِ حَتَّى یُحِبَّ أبعدَ الخَلقِ مِنهُ فِی اللّهِ وَیُبغِضَ أقرَبَ الخَلقِ مِنهُ فِی اللّهِ. تحف‌العقول، الحرانی، ص388،  ح106.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: هیچ‌کدام از شما به‌حقیقت ایمان نمی‌رسد، مگر آنکه دورترین فرد به‌خود را در راه خدا دوست بدارد و نزدیک‌ترین شخص به‌خود را برای خدا دشمن بدارد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وَقَالَ الصَّادقُ عَلَیهِ‌السَّلامُ: مَن غَضِبَ عَلَیکَ مِن إخوَانِکَ ثَلاثَ مَرَّاتٍ فَلَم یَقُل فِیکَ مَکروُهاً فَأعِدَّهُ لِنَفسِکَ. تحف‌العقول، الحرانی، ص386،  ح98.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: هرکس از برادرانت سه بار بر تو غضب کرد ولی حرف بدی به‌تو نزد، او را برای خودت نگه‌دار (و ذخیره ساز).

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وَقَالَ الصَّادقُ عَلَیهِ‌السَّلامُ: المُؤمِنُ لا یُخلَقُ عَلَى الکِذبِ وَلا عَلَى الخِیَانَةِ. وخَصلَتَانِ لا یَجتَمِعَانِ فِی المُنَافِقِ: سَمتٌ حَسَنٌ وَ فِقهٌ فِی سُنَّةٍ. تحف‌العقول، الحرانی، ص386،  ح98.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: مؤمن تکویناً اهلِ دروغ و خیانت نیست، و دو ویژگی در منافق گِرد نمی‌آید: جهت و عقیده‌ای نیکو، فهمی (صحیح) در سنّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وَقَالَ الصَّادِقُ عَلَیهِ‌السَّلامُ: مَن تَعَلَّقَ قلبُه بِحُبِّ الدُّنیا تَعَلَّقَ مِن ضَرَرِهَا بِثَلاثِ خصالٍ: هَمٌّ لا یَفنَى وَأمَلٌ لا یُدرَکُ وَرَجاءٌ لا یُنَالُ. تحف‌العقول، الحرانی، ص386،  ح97.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: هرکس دلش وابسته شود به‌دوستی دنیا، همراه می‌گردد از ضرر دنیا به‌سه ویژگی: سعی و کوشش همیشگی، و آرزوی دست نیافتنی، و امیدِ نرسیدنی.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وَقَالَ الصَّادِقُ علیه‌السلامُ: إنِّی لَأرحَمُ ثلاثةً وَحَقٌّ لهم أن یُرحَمُوا؛ عزیزٌ أصابته مذلةٌ بعدَ العِزِّ، وَغَنِیٌّ أصابته حاجةٌ بَعدَ الغِنَى، وَعَالِمٌ یَستَخِفُّ بِهِ أهلُهُ وَالجَهَلَةُ. تحف‌العقول، الحرانی، ص386،  ح96.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: همانا من نسبت به‌سه نفر مهربانم، و حقّ آنان است که مورد شفقت قرار گیرند: شریفی که بعد از ارجمندی خوار گردیده، و ثروتمندی که بعد از توانگری محتاج شده است، و دانشمندی که خانواده‌اش و اشخاصِ نادان، او را سبک می‌شمارند.

  • مرتضی آزاد