رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

۵ مطلب با موضوع «حکایات اخلاقی :: مرگ» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اسرافکاری در بستر احتضار بود و چون به‌او کلمة توحید (لا إله إلا الله) را تلقین می‌کردند. در پاسخ می‌گفت: کجاست آن زن؟ روزی خسته و کوفته گفت: حمام منجاب کجاست؟

یَا رُبَّ قائلةٍ یوماً و قَد تَعِبَتْ    أینَ الطّریقُ إلی حَمّامِ منجابٍ

سبب این حرف از او این بود که روزی زنی عفیف و زیبا عازم حمّامی معروف به‌حمام منجاب بود. چون محلِّ حمّام را نمی‌دانست در پیدا کردن آن خسته شده بود، از این مرد پرسید: حمّامِ منجاب کجاست؟ او خانة خودش را نشان داد، وقتی زن داخل خانه شد، در را بست. وقتی زن حیلة او را متوجّه شد، نهایتِ میل و خرسندی خود را نشان داد، و گفت: عطری و غذایی بخر و به‌سرعت نزدِ من باز گرد. مرد که مطمئن به‌تمایلِ زن شد، برای خرید از منزل خارج شد. زن نیز خود را رها کرد و از دست او خلاص شد. حال ببین این گناه از سوی مرد، چگونه او را از اقرار به‌خدا هنگام مرگ بازداشت، از او گناهی جز قصد فحشاء صادر نشده بود، بدون این‌که کاری انجام داده باشد. کشکول شیخ بهائی، محمدبن حسین، 953 -1031ق. ترجمة دکتر علی غضنفری. ص144.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حجت‌الاسلام والمسلمین مسعود عالی: از مرحوم آیت‌الله اراکی، سلمانِ زمان، ما، من یک چیزی شنیدم که خدمت شما عرض می‌کنم. مَن، قبلِ مرجعیتش خیلی خدمت ایشان می‌رسیدم. حقیر، سیزده سال، خانة ایشان رفت  آمد می‌کردم. واقعاً آیت‌الله اراکی برای بنده با عظمت بود. تمامِ مراجعِ تقلید نسبت به‌ایشان ارادت داشتند. در علم، تقوا و زهدِ ایشان هیچ‌کس حرفی نداشت. بیش از صد سال عمر کرد. حضرت امام، آیت‌الله گلپایگانی، آیت‌الله بهجت، آیت‌الله مرعشی نجفی، همه ارادت داشتند. ایشان خیلی خوش صحبت هم بود. وقتی آدم پیش ایشان می‌نشست یک تاریخ شفاهی بود و خیلی استفاده می‌کرد. از قضایایی که از ایشان می‌خواهم خدمتتان نقل کنم، و سعی می‌کنم حتّی الفاظ هم مال ایشان باشد، این قضیه‌ای است که خیلی شنیدنی است!

آیت‌الله اراکی می‌فرمود: در نجف، آن زمان که مرجع بزرگ شیعه، آیت‌الله آخوند خراسانی بود؛ یعنی الآن بخواهیم حساب کنیم، صد و دَه سال پیش، شاگردانِ بسیار با عظمتی داشت. مرحوم نائینی، مرحوم آیت‌الله بروجردی و خیلی از بزرگان دیگر، این‌ها از شاگردان آخوند بودند. از بهترین شاگردانِ آیت‌الله آخوند خراسانی شخصی بود به‌نام «شیخ عبدالله گلپایگانی». ایشان هر موقع سرِ درس می‌خواست اشکال کند و چیزی بپرسد، استاد آخوند خراسانی، می‌گفت: آقایان، ساکت باشید، جنابِ فاضل، می‌خواهد یک اشکالی بکند. خیلی دوستش داشت؛ چون پُرتلاش، زحمت علمی‌اش زیاد و با تقوا بود. اتفاقاً در سنین جوانی یا میان‌سالی، یعنی چهل و پنج سالگی از دنیا رفت. وقتی از دنیا رفت بعضی از خوبانِ نجف، عالَمِ برزخ و شبِ اوّلِ قبرِ ایشان را، در خواب دیدند. از ایشان سؤال کردند: بعد از این‌که مُردی و از این دنیا رفتی، چه شد؟ گفت: وقتی من از دنیا رفتم و مرا داخل قبر گذاشتند، دو تا مَلَک آمدند برای سؤال. (امیرالمؤمنین فرموده: سؤال قبر، وقتی است و زمانی شروع می‌شود که میّت را داخل قبر می‌گذارند و رویش خاک می‌ریزند، هنوز صدای پای تشییع‌کنندگان می‌آید که دارند رفت و آمد می‌کنند. یعنی این‌قدر نزدیک است. و لذا گفته‌اند و در دستورات دینی ما توصیه کرده‌اند که اگر عزیزی را دفن کردید، فوری برنگردید، یک چند نفر بمانند، الآن موقع سؤال قبر است، این بندة خدا گیج است، شما جسمش را داخل قبر گذاشتید، اما روحش وارد عالمی ناشناخته شده است، دارد موجوداتِ عجیب و غریب می‌بیند و وحشت می‌کند، و لذا اعتقادات را هم نمی‌داند، و لذا بعد از دفن بنشینید، یک تلقینِ بعد از دفن بکنید، تلقینِ اعتقادات و برای میّت قرآن بخوانید. حضرت زهرا سلام الله علیها به‌امیرالمؤمنین فرمود: علی جان، وقتی مرا دفن کردی، سرِ قبرم بنشین و برایم قرآن بخوان، فإنها ساعةٌ یَحتَاجُ المیّتُ إلی اُنسِ الأحیاءِ؛ آن، یک ساعتی است که میّت احتیاج دارد که یک صدای مأنوس و آشنا بشنود.) آقای اراکی فرمود: از «شیخ عبدالله گلپایگانی» سؤال کردند که چه شد؟ گفت: وقتی که من از دنیا رفتم و دفنم کردند، دو تا فرشته آمدند برای سؤال. به‌من گفتند که بندة خدا، با خودت چه چیزی، این طرف، آورده‌ای؟ گفتم: زحمات علمی، شاگردانی که تربیت کرده‌ام، کتاب‌هایی که نوشتم، درس و بحث و این کارها. آن‌ها اشکال کردند. گفتند: کتابی که نوشتی پُشتش اسمت بود، شهرتش را بردی! برای خدا چه چیزِ خالصی آورده‌ای؟ گفتم: نماز، روزه، حجّ و این عبادات. گفتند: این را که دیگران هم انجام داده‌اند، از تو که عالِم بودی، توقّع بیشتری بود! دیگر چه آوردی؟ گفتم: اشک، گریه، زیارت و سینه‌زنی. گفتند: این‌ها را که دیگران بیشتر از تو انجام داده‌اند. تو که عالِم بودی، از تو توقّعِ بیشتری بود. دیگر چه آوردی؟ گفتم: هیچ چیز! هرچه گفتم که شما اشکال کردید! دیگر من هیچ چیزی ندارم. گفتند: چرا! یک گوهرِ گران‌بهایی پیش ما داری! من گفتم: در زندگیِ خودم، گوهر گرانبهایی سراغ ندارم. گفتند: چرا! وقتی در دنیا زنده بودی، چند نفر از همشهری‌هایت از گلپایگان آمدند نجف، سرزده مهمان تو و وارد منزل تو شدند. تو چیزی نداشتی از آنان پذیرایی کنی، شب، رفتی بیرون که پولی قرض کنی و میوه‌ای، چیزی بخری و از آنان پذیرایی کنی. کوچه‌های نجف تاریک بود، پایت گیر کرد به‌یک سنگی و یا چیز دیگری و خوردی زمین، و خیلی پایت درد گرفت، اوّل پیشِ خدا، یک گله کردی، که خدایا، این چه وضعی است؟ چرا من که از بهترین شاگردان آخوندِ خراسانی هستم، باید این‌قدر وضع مالی‌ام خراب باشد که چهار تا مهمانِ سرزده که برایم می‌آیند نمی‌توانم از آن‌ها پذیرایی کنم، و باید شب راه بیفتم و بیایم در این کوچه‌ها و این فلاکت به‌سرم بیاید؟ بعد یک فکری آمد در ذهنت؛ خودت به خودت گفتی: این چه حرفی است؟ این‌ها مهمانان امیرالمؤمنین هستند و با خودشان برکت آورده‌اند! این فکر را کردی و یک «الحمدلله» گفتی. آن فکری که کردی، و آن الحمدللّهی که گفتی، گوهرِ گران‌بهایی است که پیش ما داری، خرجِ برزخ تا قیامتت در می‌آید. پیاده شده از روی کلیپ صوتی و تصویری.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

در قرآن می‌خوانیم:

«وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ». سورة أعراف (7) آیة34.

و از برای هر جماعتی مدّتی است، پس زمانی که مدّت آن‌ها رسید، ساعتی تأخیر نمی‌افتد و از برای آن‌ها جلو هم نمی‌افتد.

از معصوم علیه‌السلام سؤال کردند: بعضی از اموات را می‌بینیم چشم آن‌ها باز است و بعضی بر هم است، کدام‌یک علامتِ سعادت و شقاوت است؟ حضرت فرمود: آن‌که چشمش باز است، موقعی که اجل آمد، چشمش باز بود، مهلت نداشت که چشم بر هم گذارد، و آن‌که چشمش بر هم است، موقعی که اجل آمد، چشمش بر هم بود، مهلت نداشت چشم باز کند. ولی عوام می‌گویند: آن که چشمش باز است، چشمش به‌دنیا و مال و منال است، و آن که چشمش بسته است، از دنیا صرفِ‌نظر کرده. اطیب البیان فی تفسیر القرآن، عبدالحسین طیب، ج10، ص67.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

یکی از بزرگان (آیت‌الله سیّد احمد خوانساری قدّس سرّه) که مرد بسیار با تقوایی بود و نَفْسِ زکیه‌ای داشت و من هر وقت خدمتشان می‌رسیدم، دستش را می‌بوسیدم و از ایشان می‌خواستم که برای من دعا کند. از ایشان نقل شده که چند ساعت قبل از فوتشان فرمودند که حضرت عزرائیل علیه‌السلام جلو چشمانم مجسم شد. او را شناختم که عزرائیل است. سلامش کردم، جواب داد و فرمود: آیا آماده هستی شما را قبض روح کنم و ببرم؟ گفتم: آماده‌ام. بعد فرمودند: قدم‌های مرا بشمار که به‌تعداد آن از عمرتان بیشتر باقی نمانده است. قدم‌ها را شمردم و دیدم دَه قدم شد. فهمیدم دَه ساعت دیگر از عمرم بیشتر باقی نمانده است. بچّه‌ها را خبر کردم و گفتم: رفتنی هستم. پندهای رسول اعظم صلّی الله علیه وآله به‌اباذر غفاری (انوار اخلاقی)، مرحوم آیت‌الله سیّد محمّد علوی گرگانی، ص31.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وَ رُوِیَ‌ أَنَّ أُسَامَةَ بْنَ زَیْدٍ اشْتَرَى وَلِیدَةً بِمِائَةِ دِینَارٍ إِلَى شَهْرٍ، فَسَمِعَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله فَقَالَ: أَ لَا تَعْجَبُونَ مِنْ أُسَامَةَ الْمُشْتَرِی إِلَى شَهْرٍ؟ إِنَّ أُسَامَةَ لَطَوِیلُ الْأَمَلِ! وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا طَرَفَتْ عَیْنَایَ إِلَّا ظَنَنْتُ أَنَّ شَفْرَتَیَّ لَا یَلْتَقِیَانِ حَتَّى یَقْبِضَ اللَّهُ رُوحِی، وَ لَا رَفَعْتُ طَرْفِی وَ ظَنَنْتُ أَنِّی خَافِضَةٌ حَتَّى أُقْبَضَ، وَ لَا تَلَقَّمْتُ لُقْمَةً إِلَّا ظَنَنْتُ أَنِّی لَا أُسِیغُهَا أَنْحَصِرُ بِهَا مِنَ الْمَوْتِ، ثُمَّ قَالَ: یَا بَنِی آدَمَ، إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ فَعُدُّوا أَنْفُسَکُمْ مِنَ الْمَوْتَى، وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ‌ «إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ‌« سورة الأنعام (6) الآیة 134. روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ط- القدیمة، الفتّال النیشابوری، ابوعلی، ج2، ص437.    

اسامة بن زید کنیزی را به‌مبلغ صد دینار به‌مدّتِ یک ماهه خرید. پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله این موضوع را شنید و فرمود: آیا از خرید اسامه با وعدة بازپرداختِ یک ماهه تعجّب نمی‌کنید؟ همانا اسامه آرزویش طولانی است. سوگند به‌آن که جانم در دست او است چشمانم روی هم گذاشته نمی‌شود مگر آن‌که گمان می‌کنم که دو مژه‌ام به‌یکدیگر نخواهند رسید، تا آن‌که خداوند روحم را از بدنم بستاند، و چشمم را به‌سویی متوجّه نمی‌کنم مگر آن‌که می‌پندارم که نگاهم فرو نخواهد افتاد تا آن‌که روح از بدنم جدا گردد، و هیچ لقمه‌ای را برنمی‌دارم جز آن‌که گمان دارم که پیش از خوردن آن، گرفتار مرگ می‌شوم. سپس فرمود: ای فرزندان آدم، اگر واقعاً عاقل هستید، خود را در شما مردگان به‌حساب آورید، سوگند به‌آن که جانمم در دست او است، «هرچه به‌شما وعده دادند محقّقاً خواهد آمد و شما بر قدرت خدا غالب نخواهید شد».

  • مرتضی آزاد