اسرافکاری در بستر احتضار بود و چون بهاو کلمة توحید (لا إله إلا الله) را تلقین میکردند. در پاسخ میگفت: کجاست آن زن؟ روزی خسته و کوفته گفت: حمام منجاب کجاست؟
یَا رُبَّ قائلةٍ یوماً و قَد تَعِبَتْ أینَ الطّریقُ إلی حَمّامِ منجابٍ
سبب این حرف از او این بود که روزی زنی عفیف و زیبا عازم حمّامی معروف بهحمام منجاب بود. چون محلِّ حمّام را نمیدانست در پیدا کردن آن خسته شده بود، از این مرد پرسید: حمّامِ منجاب کجاست؟ او خانة خودش را نشان داد، وقتی زن داخل خانه شد، در را بست. وقتی زن حیلة او را متوجّه شد، نهایتِ میل و خرسندی خود را نشان داد، و گفت: عطری و غذایی بخر و بهسرعت نزدِ من باز گرد. مرد که مطمئن بهتمایلِ زن شد، برای خرید از منزل خارج شد. زن نیز خود را رها کرد و از دست او خلاص شد. حال ببین این گناه از سوی مرد، چگونه او را از اقرار بهخدا هنگام مرگ بازداشت، از او گناهی جز قصد فحشاء صادر نشده بود، بدون اینکه کاری انجام داده باشد. کشکول شیخ بهائی، محمدبن حسین، 953 -1031ق. ترجمة دکتر علی غضنفری. ص144.