رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

۲۰ مطلب با موضوع «حکایات اخلاقی :: چهارده معصوم» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السّلام قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی اللَّهُ علیه و آله کَانَ نَزَلَ عَلَى رَجُلٍ بِالطَّائِفِ قَبْلَ الْإِسْلَامِ فَأَکْرَمَهُ، فَلَمَّا أَنْ بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلّی اللَّهُ علیه و آله إِلَى النَّاسِ، قِیلَ لِلرَّجُلِ: أَ تَدْرِی مَنِ الَّذِی أَرْسَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى النَّاسِ؟ قَالَ: لَا، قَالُوا لَهُ: هُوَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ یَتِیمُ أَبِی طَالِبٍ وَ هُوَ الَّذِی کَانَ نَزَلَ بِکَ بِالطَّائِفِ یَوْمَ کَذَا وَ کَذَا فَأَکْرَمْتَهُ، قَالَ: فَقَدِمَ الرَّجُلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی اللَّهُ علیه و آله فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ أَسْلَمَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَ تَعْرِفُنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ؟! قَالَ: وَ مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ: أَنَا رَبُّ الْمَنْزِلِ الَّذِی نَزَلْتَ بِهِ بِالطَّائِفِ فِی الْجَاهِلِیَّةِ یَوْمَ کَذَا وَ کَذَا فَأَکْرَمْتُکَ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی اللَّهُ علیه و آله: مَرْحَباً بِکَ! سَلْ حَاجَتَکَ، فَقَالَ: أَسْأَلُکَ مِائَتَیْ شَاةٍ بِرُعَاتِهَا، فَأَمَرَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی اللَّهُ علیه و آله بِمَا سَأَلَ، ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: مَا کَانَ عَلَى هَذَا الرَّجُلِ أَنْ یَسْأَلَنِی سُؤَالَ عَجُوزِ بَنِی إِسْرَائِیلَ لِمُوسَى علیه‌السلام؟! فَقَالُوا: وَ مَا سَأَلَتْ عَجُوزُ بَنِی إِسْرَائِیلَ لِمُوسَى؟ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ أَوْحَى إِلَى مُوسَى أَنِ احْمِلْ عِظَامَ یُوسُفَ مِنْ مِصْرَ قَبْلَ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا إِلَى الْأَرْضِ الْمُقَدَّسَةِ بِالشَّامِ، فَسَأَلَ مُوسَى عَنْ قَبْرِ یُوسُفَ علیه‌السلام، فَجَاءَهُ شَیْخٌ، فَقَالَ: إِنْ کَانَ أَحَدٌ یَعْرِفُ قَبْرَهُ فَفُلَانَةُ، فَأَرْسَلَ مُوسَى علیه‌السلام إِلَیْهَا، فَلَمَّا جَاءَتْهُ، قَالَ: تَعْلَمِینَ مَوْضِعَ قَبْرِ یُوسُفَ علیه‌السلام؟ قَالَتْ: نَعَمْ، قَالَ: فَدُلِّینِی عَلَیْهِ وَ لَکِ مَا سَأَلْتِ، قَالَ: لَا أَدُلُّکَ عَلَیْهِ إِلَّا بِحُکْمِی، قَالَ: فَلَکِ الْجَنَّةُ، قَالَتْ: لَا، إِلَّا بِحُکْمِی عَلَیْکَ، فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى: لَا یَکْبُرُ عَلَیْکَ أَنْ تَجْعَلَ لَهَا حُکْمَهَا، فَقَالَ لَهَا مُوسَى: فَلَکِ حُکْمُکِ، قَالَتْ: فَإِنَّ حُکْمِی أَنْ أَکُونَ مَعَکَ فِی دَرَجَتِکَ الَّتِی تَکُونُ فِیهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی الْجَنَّةِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی اللَّهُ علیه و آله: مَا کَانَ عَلَى هَذَا لَوْ سَأَلَنِی مَا سَأَلَتْ عَجُوزُ بَنِی إِسْرَائِیلَ؟ روضة الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص133، حدیث الَّذی أضاف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بالطائف، ح144.

امام باقر علیه‌السلام نقل کرده است: پیامبر اکرم صلّی اللَّهُ علیه و آله قبل از بعثت در شهر طائف بر مردی وارد شد و آن مرد مَقدَمِ آن حضرت را گرامی داشت و به‌خوبی از وی پذیرایی کرد. بعد از آن‌که پیامبر اکرم صلّی اللَّهُ علیه و آله به‌پیامبری مبعوث شد، مردم به‌آن مرد طائفی گفتند: آیا این پیامبرِ جدید را می‌شناسی؟ گفت: نمی‌شناسم. گفتند: این همان یتیمِ ابوطالب است که در فلان تاریخ مهمان تو شد و از او به‌خوبی پذیرایی کردی. آن شخص به‌خدمت رسول خدا صلّی اللَّهُ علیه و آله رسید و خود را معرفی کرد، حضرت فرمود: خوش آمدی. نیازِ خود را بگو. عرض کرد: از شما دویست گوسفند می‌خواهم با چوپان‌هایشان. حضرت دستور داد گوسفندها را با چوپان‌هاِشان به‌او دادند. سپس حضرت به‌اصحاب خود فرمود: چرا این مرد از من درخواستی چون درخواست پیره‌زنِ بنی‌اسرائیلی از موسی علیه‌السلام نکرد؟ اصحاب پرسیدند: قصة آن پیره‌زن چیست؟ پیامبر صلّی اللَّهُ علیه و آله فرمود: خداوندِ متعال به‌حضرت موسی علیه‌السلام وحی کرد که جسدِ حضرت یوسف علیه‌السلام را از مصر به‌سرزمین مقدس (فلسطین) منتقل کند. حضرت موسی دربارة محلِ قبرِ یوسف علیه‌السلام از مردم پرسید. شخصی گفت: اگر کسی بداند، فقط فلان پیره‌زن است. حضرت به‌دنبال وی فرستاد، پیره‌زن به‌حضور موسی علیه‌السلام آمد. حضرت موسی علیه‌السلام از او پرسید: تو جایِ قبر یوسف علیه‌السلام را می‌دانی؟ گفت: آری. فرمود: آن را به‌من نشان بده، عرض کرد: نشان نمی‌دهم مگر آن‌که هرچه خواستم، بپذیری. حضرت موسی علیه‌السلام فرمود: بهشت را برایت تضمین می‌کنم. پیره‌زن گفت: نه؛ شما باید هرچه من می‌گویم بپذیری. خداوند به‌حضرت موسی علیه‌السلام وحی کرد: خواسته‌اش را بپذیر. حضرت موسی علیه‌السلام به‌پیره‌زن فرمود: خواسته‌ات چیست؟ عرض کرد: می‌خواهم در روز رستاخیز در بهشت همنشین و همراه تو باشم. حضرت نیز پذیرفت. رسول خدا صلّی اللَّهُ علیه و آله فرمود: چه می‌شد اگر این مردِ طائفی هم همین درخواست را از من می‌کرد؟

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنِ الصّادِقِ جعفرُ بنُ محمَّدٍ، عن أبیه، عن آبائه علیهم‌السلام، قال: قالَ رسولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه وآله: مرَّ عیسى بنُ مریمَ علیه‌السلام بقبرٍ یُعَذَّبُ صاحبُهُ، ثُمَّ مرَّ به من قابلٍ فإذا هو لیس یعذبُ، فقال: یا ربِّ، مررتُ بهذا القبر عامَ أوّلٍ، فکان صاحبُه یعذبُ، ثم مررتُ به العامَ فإذا هو لیس یعذبُ! فأوحَى اللّهُ عزوجل إلیه: یا روحَ اللّهِ، إنّه أدرکَ له ولدٌ صالحٌ، فأصلحَ طریقاً، وآوى یتیماً، فغفرتُ له بِمَا عَمِلَ ابنُهُ. قالَ: وَ قالَ عیسى بنُ مریمَ علیه‌السلام لیحیى بنِ زکریّا علیه‌السلام: إذا قیل فیکَ ما فیکَ، فاعلَم أنَّه ذنبٌ ذکرتَه فاستغفرِ اللّهَ منه، وإن قیلَ فیکَ ما لیسَ فیکَ، فاعلَم أنَّه حسنةٌ کُتِبَت لکَ لم تَتعَب فیهَا. امالی شیخ صدوق، مترجم آیت‌الله کمره‌ای، المجلس السّابع و السَّبعُونَ، ص512، ح8.

امام صادق از پدرش و ایشان از پدرانشان نقل کرده‌اند که فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: عیسی بن مریم از کنارِ قبری گذشت، در حالی که صاحب آن قبر، عذاب می‌شد، سپس سالِ بعد، از کنار همان قبر گذشت، در حالی که دیگر از عذابِ صاحبِ آن قبر، خبری نبود. عرض کرد: بار پروردگارا، سالِ قبل از کنارِ این قبر گذشتم و صاحبش داشت عذاب می‌شد، ولی امسال از کنارِ همان قبر گذشتم و از عذاب صاحبِ قبر، خبری نبود؟ خداوند عزوجل به‌او وحی کرد: ای روح اللّه، صاحبِ این قبر، فرزندِ صالحی داشت که بالغ شد و راهی را درست کرد و یتیمی را پناه داد، پس او را به‌خاطرِ کار فرزندش، آمرزیدم. و فرمود: عیسی بن مریم علیه‌السلام به‌یحیی بن زکریّا علیه‌السلام فرمود: هرگاه در موردِ تو عیبی را بازگو کنند که در تو هست، پس بدان که گناهی مرتکب شده‌ای و آن را به‌یاد آوردی، پس از خداوند برای آن گناهت طلب آمرزش کن، و اگر به‌تو تهمت زدند و عیبی را که در تو نیست به‌تو نسبت دادند، پس بدان که با این تهمت، بدون این‌که رنجی ببری، ثوابی برایت نوشته شد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَن أبی جعفرٍ محمّدِ ابنِ علیٍّ الباقرِ علیه‌السلامُ، قالَ: قالَ موسى بنُ عمران: یا ربِّ، أوصِنی. قال: أوصیک بی. فقال: یا ربِّ، أوصنی، قال: أوصیک بی، ثلاثاً. قال: یا ربِّ، أوصنی. قال: أوصیک باُمِّکَ. قالَ: یا ربِّ، أوصنی. قال: أوصیک باُمِّکَ. قالَ: یا ربِّ، أوصنی. قال: أوصیکَ بأبیکَ. قال: فکان یُقالُ لِأجلِ ذلکَ، إنَّ للاُمِّ ثُلُثَیِ البِرِّ، وللأبِ الثّلثَ. اَمالی شیخ صدوق، مترجم آیت‌الله کمره‌ای، المجلس السّابع و السَّبعُونَ، ص511، ح5.

امام باقر علیه‌السلام فرمود: موسی بن عمران علیه‌السلام تا سه بار عرض کرد: پروردگارا، به‌من سفارش فرما. در هر بار خداوند در جوابش فرمود: تو را به‌خودم سفارش می‌کنم، و بار چهارم و پنجم او را نسبت به‌مادرش سفارش فرمود، و در مرتبة ششم سفارش پدرش را به‌او فرمود. امام باقر علیه‌السلام فرمود: از این‌جا است که همیشه گفته می‌شود: مادر دو سوّمِ حق نیکیِ فرزند را و پدر یک سوّم را دارا است.

 

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

و قال مالکُ بنُ ربیعة: بینما نحنُ عندَ رسولِ اللّهِ صلّى اللّهُ علیهِ و آلِه و سلّمَ إذ جاءَهُ رجلٌ مِن بَنِی سلمة، فقال: یَا رسولَ اللّهِ، هَل بَقِیَ مِن بِرِّ أبَوَیَّ شی‌ءٌ أبرّهما بِهِ بعدَ وفاتِهما؟ قَالَ صلّى اللّهُ علیهِ و آلِه و سلَّمَ: نعم، الصلاةُ علیهما، و الإستغفارُ لهما، و إنفاذ عهدِهما، و إکرامُ صدیقِهِما، و صلةُ الرَّحِمِ الّتِی لَا تُوصل إلّا بهما. المحجّة البیضاء، الفیض الکاشانی، ج3، ص435.

مالک بن ربیعه گفت: هنگامی که ما نزد رسول‌ خدا صلّی اللّه علیه وآله بودیم مردی از قبیلة بنی‌سلمه آمد و گفت: ای رسول خدا، آیا بعد از فوتِ پدر و مادرم چیزی از نیکی به‌آن‌ها، باقی مانده تا انجام دهم؟ حضرت فرمود: آری، نماز خواندن برای آن‌ها، و طلبِ آمرزش برایشان، عمل به‌عهدشان، احترام به‌رفقای آن‌ها، و رفت و آمد با خویشاوندانی که به‌وسیلة پدر و مادر با آن‌ها خویشی پیدا می‌کنی.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ: أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِ صلّی اللّهُ علیه و آله فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّی رَاغِبٌ فِی الْجِهَادِ نَشِیطٌ، قَالَ: فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلّی اللّهُ علیه و آله: فَجَاهِدْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِنَّکَ إِنْ تُقْتَلْ تَکُنْ حَیّاً عِنْدَ اللَّهِ تُرْزَقْ وَ إِنْ تَمُتْ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُکَ عَلَى اللَّهِ وَ إِنْ رَجَعْتَ رَجَعْتَ مِنَ الذُّنُوبِ کَمَا وُلِدْتَ، قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ لِی وَالِدَیْنِ کَبِیرَیْنِ یَزْعُمَانِ أَنَّهُمَا یَأْنَسَانِ بِی وَ یَکْرَهَانِ خُرُوجِی. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی اللّهُ علیه و آله: فَقِرَّ مَعَ وَالِدَیْکَ، فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَأُنْسُهُمَا بِکَ یَوْماً وَ لَیْلَةً خَیْرٌ مِنْ جِهَادِ سَنَةٍ. اصول کافی، للکلینی، ترجمة سید جواد مصطفوی، ج3، بابُ البرِّ بالوالدین، ص233، ح10، ش2007.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: مردی خدمت رسول خدا صلّی الله علیه وآله آمد و عرض کرد: یا رسول اللّه، من مشتاق جهادم و به‌آن علاقه دارم. پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: پس در راه خدا جهاد کن که اگر کشته شوی نزد خدا زنده خواهی بود و روزی می‌خوری، و اگر بمیری اجرت با خدا است، و اگر از (میدان جنگ) سالم برگردی، از گناهان بیرون شوی چون روزی که مادرت تو را زاییده است. عرض کرد: یا رسول اللّه، من پدر و مادر پیری دارم که به‌گمان خود با من انس دارند و از رفتن من به‌جهاد ناخرسندند. رسول خدا صلّی اللّه علیه وآله فرمود: در این صورت با پدر و مادرت باش؛ قسم به‌آن کسی که جانم در دست او است یک‌شبانه روز انس آنان به‌تو از جهادِ یک‌سال بهتر است.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

علی ‌بن ‌ابراهیم‌ هاشم قال: حدّثنی یاسر: أَنَّهُ خَرَجَ زَیْدُ ‌بْنُ‌ مُوسَی أَخُو أَبِی‌الْحَسَنِ علیه‌السلام بِالْمَدِینَهًِْ وَ أَحْرَقَ وَ قَتَلَ وَ کَانَ یُسَمَّی زَیْدَ النَّارِ فَبَعَثَ إِلَیْهِ الْمَأْمُونُ فَأُسِرَ وَ حُمِلَ إِلَی الْمَأْمُونِ، فَقَالَ الْمَأْمُونُ: اذْهَبُوا بِهِ إِلَی أَبِی‌الْحَسَنِ علیه‌السلام قَالَ یَاسِرٌ: فَلَمَّا أُدْخِلَ إِلَیْهِ قَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ علیه‌السلام: یَا زَیْدُ، أَ غَرَّکَ قَوْلُ سَفِلَهًِْ أَهْلِ الْکُوفَهًِْ إِنَّ فَاطِمَهًَْ سلام الله علیها أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا عَلَی النَّارِ؟ ذَاکَ لِلْحَسَنِ علیه‌السلام وَ الْحُسَیْنِ علیه‌السلام خَاصَّهًًْ، إِنْ کُنْتَ تَرَی أَنَّکَ تَعْصِی اللَّهَ وَ تَدْخُلُ الْجَنَّهًَْ وَ مُوسَی‌بْنُ‌جَعْفَرٍ علیه‌السلام أَطَاعَ اللَّهَ وَ دَخَلَ الْجَنَّهًَْ، فَأَنْتَ إِذاً أَکْرَمُ عَلَی اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ مُوسَی‌بْنِ‌جَعْفَرٍ علیه‌السلام! وَ اللَّهِ مَا یَنَالُ أَحَدٌ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ إِلَّا بِطَاعَتِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تَنَالُهُ بِمَعْصِیَتِهِ فَبِئْسَ مَا زَعَمْتَ! فَقَالَ لَهُ زَیْدٌ: أَنَا أَخُوکَ وَ ابْنُ أَبِیکَ! فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ علیه‌السلام: أَنْتَ أَخِی مَا أَطَعْتَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ؛ إِنَّ نُوحاً علیه‌السلام قَالَ: «رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ» سورة هود (11) آیة ۴۵. فَقَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: «یا نُوحُ، إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ» سورة هود (11) آیة 46. فَأَخْرَجَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْ أَنْ یَکُونَ مِنْ أَهْلِهِ بِمَعْصِیَتِهِ. عیون أخبار الرضا علیه‌السلام، الشیخ الصدوق، ج1، ص259.

علیّ بن ابراهیم هاشم از یاسر نقل می‌کند که زید بن موسی بن جعفر برادر امام رضا علیه‌السلام در مدینه قیام کرد، و سوزاند و کشت، و به‌او زید النار می‌گویند. پس مأمون به‌دنبالِ او فرستاد و به‌اسارت درآمد و او را نزد مأمون آوردند. مأمون گفت: او را نزدِ اباالحسن (امام رضا) علیه‌السلام ببرید. یاسر می‌گوید: چون وارد بر آن حضرت شد، امام رضا علیه‌السلام به‌او فرمود: ای زید، آیا کلامِ مردمِ پستِ کوفه که می‌گویند: همانا فاطمه سلام الله علیها دامن خود را پاک نگه‌داشت، و لذا خداوند اولادش را بر آتش جهنم حرام کرده است، تو را گول زده است؟ آن که تو شنیدی مختصِّ حسن و حسین علیهماالسلام است، اگر تو چنین فکر می‌کنی که علی‌رغمِ نافرمانی خدا، وارد بهشت می‌شوی، و موسی بن جعفر علیهماالسلام از خدا فرمانبرداری می‌کند و به‌بهشت می‌رود، پس در این هنگام، تو نزدِ خدا از موسی بن جعفر علیهماالسلام گرامی‌تر هستی! به‌خدا قسم، هیچ‌کس به‌آنچه نزدِ خدا است نمی‌رسد، مگر با پیروی کردن از او، و تو گمان کردی که به‌آنچه نزد او است (بهشت) با نافرمانی از او، می‌رسی، پس چه بد است آنچه گمان کردی! زید، به‌حضرت رضا علیه‌السلام عرض کرد: من برادر و پسرِ پدرت هستم. امام رضا علیه‌السلام به‌او فرمود: تو تا زمانی برادرِ من هستی که از خدا پیروی کنی؛ نوح علیه‌السلام عرض کرد: نوح به‌پروردگارش عرض کرد: پروردگارا! پسر من از خاندان من است، و وعدة تو (در موردِ نجاتِ خاندانم) حقّ است و تو از همة حکم‌کنندگان برتری. خداوندِ عزَّوجلَّ فرمود: ای نوح! او از اهل تو نیست! او عملِ غیرِ صالحی است؛ پس خداوندِ عزوجل، پسرِ نوح (کنعان) را به‌خاطر نافرمانی‌اش، از میانِ خاندانِ نوح بیرون کرد.    

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عن عبدِ الرحمن ابن سمرة، قال: کنا عند رسولِ الله صلّى الله علیه وآله یوماً، فقال: إنی رأیتُ البارحة عجائب. قال: فقلنا: یا رسولَ الله، وما رأیتَ؟ حدِّثنا به فداک أنفسنا وأهلونا وأولادنا! فقال: رأیتُ رجلاً مِن أمَّتی، وقد أتاه ملکُ الموتِ لیَقبِضَ روحَه، فجاءه برُّه بوالدیه فمنعه منه، ورأیتُ رجلاً من أمّتی قد بُسِطَ علیه عذابُ القبر، فجاءه وضوؤه فمنعه منها، ورأیتُ رجلاً مِن أمِتی قد احتوشته الشیاطین، فجاءه ذکرُ الله عز وجل فنجاه من بینهم، ورأیتُ رجلاً مِن أمَّتی یلهثُ عطشاً، کلَّما وردَ حوضاً مُنِعَ منه، فجاءه صیامُ شهرِ رمضانَ فسقاه وأرواه، ورأیتُ رجلاً مِن أمَّتی قد احتَوَشَتهُ ملائکةُ العذاب، فجاءته صلاتُه فمنعته منهم، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی والنَّبِیُّون حلقاً حلقاً، کلَّما أتَى حلقةً طُرِدَ، فجاءه اغتسالُه مِنَ الجنابةِ فأخذ بیده فأجلسه إلى جنبی، ورأیتُ رجلاَ مِن أمّتی بین یدیه ظلمةٌ ومن خلفه ظلمةٌ وعَن یمینِه ظلمةٌ وعَن شمالِه ظلمةٌ ومِن تحتِه ظلمةٌ مستنقعاً فی الظلمة، فجاءه حجُّه وعمرتُه فأخرجاه مِنَ الظُّلمةِ، وأدخلاه النورَ، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی یُکَلِّمُ المؤمنینَ فلا یُکَلِّمُونَهُ، فجاءه صلتُه للرَّحِمِ، فقال: یا معشرَ المؤمنین، کَلِّمُوهُ فإنَّه کانَ واصلاً لِرَحِمِهِ، فَکَلَّمَهُ المؤمنونَ وصافحوهُ وکان مَعَهُم، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی یَتَّقِی وَهَجَ النِّیرانِ وشررِها بیدِه ووجهِه، فجاءته صدقتُه فکانت ظِلّاً عَلَى رأسِه وستراً على وجهِهِ، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی قَد أخذتهُ الزَّبانیةُ مِن کُلِّ مَکَانٍ، فجاءه أمرُه بالمعروف ونهیُه عَنِ المنکرِ فَخَلَّصَاهُ مِن بَینِهِم وَجَعَلاهُ مَعَ مَلائِکةِ الرَّحمَةِ، و رأیتُ رجلاً مِن أمّتی جاثیاً على رکبتیِه بینَه وبینَ رحمةِ اللّهِ حجابٌ، فجاءه حُسنُ خُلقِهِ فأخَذَهُ بیدِه وأدخَلَهُ فِی رحمةِ اللّهِ، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی قَد هوتْ صحیفتُه قِبَلَ شِمالِهِ، فجاءه خوفُه مِنَ اللّهِ عزَّ وجلَّ فأخذَ صحیفتَه فجعلها فی یمینِه، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی قَد خَفّتْ موازینُه، فجاءه إفراطُه [أفراطه] فثَقَّلُوا موازینَهُ، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی قائماً عَلَى شَفِیرِ جَهَنَّمَ، فجاءه رجاؤُه مِنَ اللّهِ عزَّ وجلَّ فاستنقذهُ مِن ذَلِکَ، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی قَد هَوَى فِی النَّارِ، فجاءتهُ دموعُه الَّتی بَکَى مِن خَشیةِ اللّهِ فاستخرجتهُ مِن ذَلِکَ، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی عَلَى الصِّرَاطِ یَرتَعِدُ کَمَا تَرتَعِدُ السَّعفةُ فی یومِ ریحٍ عاصفٍ، فجاءَهُ حُسنُ ظَنِّهِ بِاللّهِ فَسَکَنَ رَعدَتَهُ وَمَضَى عَلَى الصِّرَاطِ، ورأیتُ رجلاً مِن أمّتی عَلَى الصِّراطِ یَزحَفُ أحیاناً وَیَحبُو أحیاناً وَیَتَعَلَّقُ أحیاناً، فجاءته صلاتُه عََلَیَّ فأقامتهُ عَلَى قَدَمَیهِ وَمَضَى عَلَى الصِّراطِ، ورأیتُ رجلاَ مِن أمّتی انتَهَى إلَى أبوابِ الجَنَّةِ کُلِّها، کُلَّمَا انتَهَى إلَى بابٍ اُغلِقَ دونَه، فجاءته شهادةُ أن لا إلهَ إلا اللّهُ صادقاً بها، ففُتِحَت له الأبوابُ وَدَخَلَ الجَنَّةَ. الأمالی للصدوق، المجلس الحادی و الأربعون، ص232، ح1.

از عبدالرّحمن بن سمره نقل شده است که گفت: روزی نزدِ رسولِ خدا صلّی الله علیه و آله بودیم، حضرت فرمود: همانا من دیشب چیزهای عجیبی دیدم، عرض کردیم: ای رسول خدا، جان‌های خودمان، خانواده‌ها و فرزندانمان فدایت، چه دیدی؟ برای ما آنچه را مشاهده فرمودی، بازگو کن. فرمود: مردی از امّتم را دیدم که ملک‌الموت برای قبض روحش آمده بود، امّا نیکی او به‌پدر و مادرش نزد وی آمد، و مانعِ قبضِ روحِ آن مرد شد، و مردی از امّتم را دیدم که عذابِ قبر، بر او پهن شده بود، ولی وضویش نزد او آمد و مانعِ رسیدنِ عذابِ قبر به‌او شد، و مردی از امّتم را دیدم که شیاطین دورِ او را گرفته بودند، و یادِ خدا، نزدِ او آمد و از میانِ آنان او را نجات داد، و مردی از امّتم را دیدم که از تشنگی زبانش را از دهان بیرون می‌آورد (و لَه لَه می‌زد)، و به‌هر حوضی که می‌رسید، او را از آب‌خوردن منع می‌کردند، روزة ماه رمضان آمد و به‌او آب داد و سیرابش کرد، و مردی از امّتم را دیدم که فرشتگانِ عذاب، او را محاصره کرده بودند، ولی نمازش نزدِ آو آمد و نگذاشت او را عذاب کنند، و مردی از امّتم را دیدم که با این‌که پیامبران حلقه‌هایی تشکیل داده بودند، امّا او به‌هر یک از آن حلقه‌ها که نزدیک می‌شد، رانده می‌شد، امّا غُسلِ جنابتش نزدِ او آمد و دستش را گرفت و او را کنار من نشاند، و مردی از امّتم را دیدم که از جلو، پشتِ سر، سمتِ راست، سمتِ چپ و پایینِ او، تاریکی، و در تاریکی فرو رفته بود، و حجّ و عمره‌اش آمدند و او را از تاریکی بیرون آوردند، و مردی از امّتم را دیدم که با مؤمنان صحبت می‌کند، ولی آنان با او حرف نمی‌زنند، پس صلة رحمش نزدِ او آمد و (در دفاع از او) گفت: ای جماعتِ مؤمنان، با او سخن بگویید؛ زیرا او اهلِ صلة رحم بوده است، پس مؤمنان با او حرف می‌زنند و به او دست می‌دهند و این شخص یکی از آنان می‌شود، و مردی از امّتم را دیدم که دست و سرش را سپرِ حرارت و زبانة آتش کرده بود، و صدقه‌اش نزدِ او آمد، و سایه‌ای بر سرش و پرده‌ای بر صورتش شد، و مردی از امّتم را دیدم که مأمورانِ دوزخ او را از هر جهت احاطه کرده بودند، امّا امرِ به‌معروف و نهیِ از منکرش نزد او آمدند، و او را از میانِ آنان نجات دادند، و با فرشتگان رحمت قرار دادند، و مردی از امّتم را دیدم که به‌زانو درآمده بود، و میانِ او رحمتِ خداوند پرده‌ای است، و خوش‌اخلاقی او نزدِ وی آمد و دستش را گرفت و او را واردِ رحمت خداوند کرد، و مردی از امّتم را دیدم که نامة عملش در حالِ فرود آمدن به‌دستِ چپش بود، ولی ترسِ او از خدا، نزدش آمد و نامة عملِ او را گرفت و آن را در دستِ راستِ وی، قرار داد، و مردی از امّتم را دیدم که میزان‌های اعمالش سبک بود، پس نمازهای فراوانش [فرزندانش که قبل از او از دنیا رفته بودند] نزد او آمدند و میزان‌های اعمالش را سنگین کردند، مردی از امّتم را دیدم که بر پرتگاهِ دوزخ ایستاده بود، پس امیدش نزدِ او آمد و او را از لبة پرتگاه نجات داد، و مردی از امّتم را دیدم که در آتش جهنّم پرت شد، پس اشک‌هایش که از ترس خدا گریه کرده بود، نزدِ او آمد، و او را از آتشِ جهنّم، نجات داد، و مردی از امّتم را دیدم که چون شاخة نخلِ خرما، در برابرِ بادِ سخت، بر صراط می‌لرزید، پس خوش‌گمانیِ او به‌خدا، نزدِ وی آمد و لرزشش را خواباند، و از صراط گذشت، و مردی از امّتم را دیدم که گاهی آهسته و با کشیدن پاهای خود روی زمین، و گاهی هم به‌صورت چهار دست و پا، بر صراط عبور می‌کرد و گاهی هم از آن آویزان می‌شد، پس صلواتی که بر من فرستاده بود، نزد او آمد و او را بر روی پاهای خود نگه‌داشت، و از پُلِ صراط گذشت، و مردی از امّتم را دیدم که به‌تمامِ درهای بهشت رسید، امّا هرگاه به‌دری می‌رسید، آن در به‌رویش بسته می‌شد، تا این‌که شهادت به‌وحدانیّتِ خداوند، از روی راستی، نزدِ او آمد، پس (همة) درهای بهشت به‌رویش باز شد، و داخل آن گردید.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ مُحَمَّدِ ابنِ قیسٍ، قال: کان النَّبیُّ صلّى الله علیه وآله إذا قدم من سفرٍ بدأ بفاطمةَ علیهاالسلام، و فدخل علیها، فأطال عندها المکثَ، فخرج مرةً فی سفرٍ فصنعتْ فاطمة علیهاالسلام مسکتین مِن ورقٍ وقلادةٍ وقرطین وستراً لباب البیت لقدوم أبیها وزوجها علیهماالسلام، فلمّا قَدِمَ رسولُ الله صلّى الله علیه و آله، دخل علیها، فوقف أصحابُه على الباب لا یَدرونَ أیَقفون أو یَنصرفون لطولِ مکثِه عندها، فخرج علیهم رسولُ الله صلّى الله علیه وآله وقَد عُرِفَ الغَضَبُ فی وجهِه حتّى جلس عند المنبرِ، فظنّتْ فاطمة علیهاالسلام أنَّهُ إنَّما فَعَلَ ذلک رسولُ الله صلّى الله علیه وآله لِمَا رأىَ مِنَ المِسکتینِ والقلادةِ والقرطینِ والسِّترِ، فنزعتْ قلادَتَها وقرطیهَا ومسکتیهَا، ونزعتِ السترَ، فبعثتْ به إلى رسولِ الله صلّى الله علیه وآله، وقالتْ للرَّسول: قُل له صلّى الله علیه وآله: تقرأ علیکَ ابنتُک السلامَ، وتقولُ: اجعَل هذا فی سبیل اللهِ. فلمَّا أتاه وخبَّره، قال صلّى الله علیه وآله: فعلتْ فداها أبوها - ثلاثَ مرّاتٍ - لیستْ الدُّنیَا مِنْ مُحَمَّدٍ وَلا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ، وَلَوْ کَانَتِ الدُّنْیَا تَعْدِلُ عِنْدَ اللِّهِ مِنَ الْخَیْرِ جِنَاحَ بَعُوضَةٍ مَا أسْقَى مِنْهَا کافراً شربةَ ماءٍ، ثُمَّ قَامَ فَدَخَلَ عَلَیْهَا. الأمالی للصدوق، المجلس الحادی و الأربعون، ص234، ح7.

از محمّد بن قیس نقل شده است که گفت: شیوة پیامبر صلّى الله علیه وآله این‌گونه بود که هرگاه از سفری برمی‌گشت اوّل بر فاطمه وارد می‌شد، پس نزدِ او می‌رفت و مدّتِ مدیدی پیشِ او می‌ماند. پس پیامبر به‌سفری رفت، و فاطمه سلام الله علیها به‌احترام ورودِ پدر و شوهرش از سفر، دو دستبند نقره و یک گردنبند و دو گوشواره برای خود، و پرده‌ای هم برای درِ خانه درست کرد. چون رسول خدا وارد شد به‌خانة فاطمه سلام الله علیها رفت، و چون مدّتِ اقامتِ آن حضرت در نزدِ حضرت فاطمه طولانی شد، اصحاب، بر درِ خانه ایستادند؛ چون نمی‌دانستند که بایستند یا بروند؟ پیامبر از خانه بیرون آمد و در حالی که عصبانیّت از چهرهاش نمایان بود، با اصحاب حرکت کرد، تا این‌که کنار منبر نشست. فاطمه سلام الله علیها حدس زد که علّتِ تغییرِ رفتار پیامبر صلّى الله علیه وآله، مشاهدة آن دو دستبندِ نقره، گردنبند، دو گوشواره و پرده‌ بوده است، لذا فوراً دو دستبند، گردنبند، و دو گوشواره را درآورد و پرده را هم بازکرد، و همه را توسّطِ یک نفر برای پیامبر صلّی الله علیه و آله ارسال کرد و به‌آن شخص گفت: به‌رسول خدا صلّی الله علیه و آله بگو: دخترت بر تو سلام می‌رساند و می‌گوید: این‌ها را در راه خدا انفاق فرمایید. هنگامی که آن شخص نزدِ پیامبر آمد و مطالب را به‌عرض ایشان رساند، رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: چنین کرد پدرش قربانش، چنین کرد پدرش قربانش، چنین کرد پدرش قربانش! دنیا برای محمّد و آل محمّد نیست، و اگر دنیا به‌اندازة بالِ پشه‌ای ارزش داشت، یک جرعه از آن را به‌کافری نمی‌نوشاند، سپس برخاست و نزدِ فاطمه سلام الله علیها رفت.   

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِیرٍ قَالَ: دَخَلَتِ امْرَأَةٌ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام، فَقَالَتْ: أَصْلَحَکَ اللَّهُ، إِنِّی امْرَأَةٌ مُتَبَتِّلَةٌ، فَقَالَ: وَ مَا التَّبَتُّلُ عِنْدَکِ؟ قَالَتْ: لَا أَتَزَوَّجُ، قَالَ: وَ لِمَ؟ قَالَتْ: أَلْتَمِسُ بِذَلِکَ الْفَضْلَ. فَقَالَ: انْصَرِفِی، فَلَوْ کَانَ ذَلِکِ فَضْلًا لَکَانَتْ فَاطِمَةُ علیهاالسلام أَحَقَّ بِهِ مِنْکِ؛ إِنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ یَسْبِقُهَا إِلَى الْفَضْلِ. فروع الکافی،کتاب النکاح، ص793، 239- باب نوادر فی المهر، ح5.

از عبدالصّمد بن بشیر نقل شده است که گفت: زنی نزد امام صادق علیه‌السلام رفت و عرض کرد: خدا تو را صالح گرداند، همانا من زنی متبتِّل (دوری‌کننده از ازدواج) هستم! فرمود: منظورت از تبتُّل چیست؟ عرض کرد: منظورم این است که با هیچ مردی ازدواج نمی‌کنم! فرمود: چرا؟ عرض کرد: می‌خواهم با این‌کار، ثواب و برتری پیدا کنم. فرمود: از این‌جا برو! اگر ازدواج نکردن برتری داشت، فاطمه سلام الله علیها از تو به‌این برتری، سزاوارتر بود؛ همانا هیچ‌کس قادر نیست از فاطمه سلام الله علیها در برتری سبقت بگیرد (و از او ثواب بیشتری کسب کند).

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ: جَاءَتِ امْرَأَةٌ إِلَى النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَتْ: زَوِّجْنِی، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله: مَنْ لِهَذِهِ؟ فَقَامَ رَجُلٌ، فَقَالَ: أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ زَوِّجْنِیهَا، فَقَالَ: مَا تُعْطِیهَا؟ فَقَالَ: مَا لِی شَیْ‌ءٌ! فَقَالَ: لَا، قَالَ: فَأَعَادَتْ، فَأَعَادَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْکَلَامَ، فَلَمْ یَقُمْ أَحَدٌ غَیْرُ الرَّجُلِ، ثُمَّ أَعَادَتْ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمَرَّةِ الثَّالِثَةِ: أَ تُحْسِنُ مِنَ الْقُرْآنِ شَیْئاً؟ قَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ: قَدْ زَوَّجْتُکَهَا عَلَى مَا تُحْسِنُ مِنَ الْقُرْآنِ فَعَلِّمْهَا إِیَّاهُ. فروع الکافی،کتاب النکاح، ص793، 239- باب نوادر فی المهر، ح5.

از محمّدبن مسلم نقل شده است که او از امام باقر علیه‌السلام نقل کرد که آن حضرت فرمود: زنی نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: مرا به‌عقد مردی در بیاور. رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: چه کسی حاضر است با این زن ازدواج کند؟ مردی برخاست، و عرض کرد: من، ای رسول خدا، او را به‌عقد من درآور. فرمود: به‌عنوان مهریّه چه به‌او می‌دهی؟ عرض کرد: من چیزی ندارم! حضرت فرمود: نه، آن زن دوباره سخن خود را تکرار کرد، و رسول خدا نیز درخواست خود را برای بار دوّم تکرار کرد، و غیر از آن مرد، هیچ کس دیگری حاضر به‌ازدواج با آن زن نشد، زن برای بار سوّم خواستة خود را به‌عرض حضرت رساند، در مرتبة سوّم رسول خدا صلّی الله علیه و آله به‌آن مرد فرمود: آیا چیزی از قرآن را بلدی؟ عرض کرد: بله، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: این خانم را به‌عقد تو در آوردم بر آن مقداری از قرآن که بلدی، پس آن را به‌این زن بیاموز.

  • مرتضی آزاد