رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

۸ مطلب در خرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کوفه بر من چه ملال انگیز است

 

کوچه‌هایش همه ماتم خیز است

 

در و دیوار سخن می گوید

 

سخن از غربت من می گوید

 

ای خدا این دل شب من چه کنم

 

یک تن و این همه دشمن چه کنم

 

میزبان رفته به خواب و مهمان

 

به سر کوچه شده سرگردان

 

اهل کوفه همــه پیمان شکنند

 

خود نمک خوار و نمکدان شکنند

 

صبح بــــا من همـــگی پیوستند

 

شب در خــــــــــــانه برویم بستند

 

صبح بودند همگی یار مرا

 

شب به جان دشمن خونخوار مرا

 

صبح من شـمع و هـــمه پروانه

 

شب بیگانـــه تر از بیگانه

 

صبح بر دامن من چنــگ زدند

 

شام از بام مـرا سنگ زدند

 

صبح بر من همگی فوج سپاه

 

شب چو باید به زنی برد پناه

 

طوعه، امشب تو مرا خــانه بده

 

مرغ پــر بسته ام و لانه بده

 

طوعه، امشب تو بیا مردی کن

 

با دل فاطمه هم دردی کن

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وَ مِثْلُ هَذَا‌ مَا حَدَّثَنِی بِهِ بَعْضُ أَصْحَابِنَا أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَوْحَى إِلَى مُوسَى علیه‌السلام: إِذَا جِئْتَ لِلْمُنَاجَاةِ فَاصْحَبْ مَعَکَ مَنْ تَکُونُ خَیْراً مِنْهُ، فَجَعَلَ مُوسَى لَا یَعْتَرِضُ [یَعْرِضُ] أَحَداً إِلَّا وَ هُوَ لَا یَجْسُرُ [یَجْتَرِئُ] أَنْ یَقُولَ إِنِّی خَیْرٌ مِنْهُ، فَنَزَلَ عَنِ النَّاسِ وَ شَرَعَ فِی أَصْنَافِ الْحَیَوَانَاتِ، حَتَّى مَرَّ بِکَلْبٍ أَجْرَبَ، فَقَالَ: أَصْحَبُ هَذَا، فَجَعَلَ فِی عُنُقِهِ حَبْلًا ثُمَّ مَرَّ [جَرَّ] بِهِ، فَلَمَّا کَانَ فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ شَمَّرَ الْکَلْبَ مِنَ الْحَبْلِ وَ أَرْسَلَهُ، فَلَمَّا جَاءَ إِلَى مُنَاجَاةِ الرَّبِّ سُبْحَانَهُ قَالَ: یَا مُوسَى، أَیْنَ مَا أَمَرْتُکَ بِهِ؟ قَالَ: یَا رَبِّ، لَمْ أَجِدْهُ، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی، لَوْ أَتَیْتَنِی بِأَحَدٍ لَمَحَوْتُکَ مِنْ دِیوَانِ النُّبُوَّةِ‌. عُدَّة الدّاعی و نجاح السَّاعی، ابن فهد الحلّی، ج1، ص218، سایت کتابخانة مدرسة فقاهت.

و مانند همان مطالب است آنچه بعضی از یاران ما برای من نقل کرده‌اند که خداوند متعال به‌حضرت موسی وحی کرد که هرگاه برای مناجات (با من) آمدی با خودت یک نفر را که تو از او بهتری، بیاور، حضرت موسی به‌هیچ فردی برخورد نمی‌کرد جز آن‌که جرأت نمی‌کرد بگوید من از این فرد بهترم. لذا از مردم فاصله گرفت و به‌دنبال یک حیوانی گشت که بتواند خود را از او بهتر بداند و آن حیوان را با خود به‌محل مناجات ببرد، تا این‌که گذرش به‌سگ بیماری افتاد که به‌مرض گَری (آبله) دچار بود. با خود گفت: همین سگ را با خود می‌برم. پس ریسمانی برگردنش انداخت و او را با خود برد. در میان راه، طناب را از گردن سگ برداشت و او را رها کرد. وقتی که برای مناجات با پروردگار متعال حاضر شد، خداوند فرمود: ای موسی، کجا است آن کسی که تو را به‌آوردن آن امر کردم؟ عرض کرد: پروردگارا، هیچ‌کس را پیدا نکردم! خداوند متعال فرمود: به‌عزّت و جلالم سوگند، اگر یک نفر (حتی همان سگِ بیمار) را آورده بودی، نامت را از دفترِ پیامبری محو می‌کردم!

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

هنگامی که یعقوب به‌اتّفاق خانواده و فرزندانش در مصر بر یوسف وارد گردید، یوسف بر روی تخت خود نشسته و تاج پادشاهی را بر سر خویش نهاده بود. او می‌خواست که پدرش او را در این حالت ببیند و شادمان گردد.

با ورود پدر به‌بارگاه، یوسف برای پدر از جای خویش برنخاست، اما آنان همگی به‌شکرانة این موفّقیّتِ بزرگ از ناحیة پروردگار در برابر او، به‌سجده افتادند.

در قرآن می‌خوانیم: پس چون بر یوسف وارد شدند، پدر و مادر خود را به‌آغوش کشید و گفت: وارد مصر شوید که به‌خواست خدا در امان خواهید بود. یوسف علیه‌السلام پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همة آنها در برابر او به‌سجده افتادند و یوسف گفت: ای پدر، این تعبیر خوابی است که قبلاً دیده بودم و اینک پروردگارم آن را راست گردانید، و به‌من احسان کرد که مرا از زندان بیرون آورد و شما را از بادیة (کنعان به‌این‌جا) آورد پس از آن‌که شیطان میان من و برادرانم را برهم زد. سورة یوسف (12) آیات 99 و 100.

در این هنگام جبرئیل بر یوسف نازل شد و به‌او گفت: ای یوسف! دستت را بیرون بیاور. یوسف دستش را بیرون آورد، ناگهان از میان انگشتانش نوری خارج گردید. یوسف پرسید: ای جبرئیل! این نور چه بود؟ جبرئیل پاسخ داد: این نورِ نبوّت بود که خداوند آن را از نسل تو برداشت؛ زیرا تو در برابر پدرت از جا برنخاستی.

پس خداوند نورِ یوسف را از بین برد و از نسل او نبوّت را محو کرد و آن را در فرزندان برادر یوسف؛ «لاوی» قرار داد؛ زیرا او کسی بود که چون برادران یوسف تصمیم به‌قتل وی گرفتند، گفت: یوسف را نکشید! بلکه او را در گودال ته (نهان‌خانة) چاه، بیندازید. سورة یوسف (12) آیة10. خداوند نیز بدین وسیله پاداش او را داد. بحارالأنوار، ج12، صص250و251. 

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حکایت173- امیرشهوت

یکی از ویژگی‌های شیخ جعفر کاشف‌الغطاء رحمه الله (1156-1228 ه. ق. جمعاً 72 سال) این بوده است که هر شب نیاز به‌زن داشته است، مع‌الوصف این‌طور نبوده که دست نشانده و تحت فرمانِ غریزة خود باشد، بلکه غریزه تحت اختیار و فرمان او بوده است و این امر برای کسی میسَّر نخواهد شد مگر آن‌که ایمان و تقوایش به‌حدِّ کمال رسیده و دارای نفس مطمئنه باشد تا در مقام تکاپو و چیره شدن دو نیروی متخاصم (عقل و جهل، ایمان و کفر، تقوی و لاابالی گری، ورع و بی‌بند و باری، نفس اماره و لوامه و نفس قدسیّه) بتواند بر دشمن خویش چیره گردد.

آن اُسوة تقوی و فضیلت در یکی از سفرهایی که به‌زنجان رفته بود، از بزرگ آن شهر، متعه طلب نمود. آن شخص در صدد بر آمد، لکن زنان، بدون عذر، از صیغه شدن عذرخواهی ورزیدند. وقتی کسی را نیافت و از طرفی مصمَّم بود که خواستة شیخ را برآورده سازد، دخترِ جوان خود را که بسیار زیبا و دل‌ربا بود، به‌انواع زینت‌ها وتجمّلات آراست و به‌خانة شیخ فرستاد. همین‌که شیخ وارد منزل شد و آن دختر را با آن حُسن و جمال دید تعجّب کرده، در گوشه ای نشسته و از او پرسید:

دختر کیستی؟

- دختر فلانی. (همان شخصی که آقا از او صیغه طلب نموده بود!)

- اکنون به‌رضا و میلِ خود به‌عقد موقَّتِ شیخ در می‌آیی؟

- آری.

- چه شده که تو با این زیبایی و قشنگی هنوز به‌خانة شوهر نرفته‌ای؟

- من کسی را طالب بودم که پدرم از آن ازدواج، امتناع داشت و کسانی را که پدرم میل داشت من راضی به‌ازدواج با آنان نشدم، لذا مجرد مانده‌ام.

- آن کسی را که دوست داشتی کجاست؟

- در فلان مکان است.

- اکنون می‌خواهی به‌عقد او در آیی و با او ازدواج کنی؟

- فعلاً بنا است به‌عقد شیخ در آیم و همین مایة افتخار من است.

شیخ متوجّه شد هنوز به‌آن شخص میل دارد، لذا فوراً پدرِ دختر را حاضر کرد. و نیز شخصِ موردِ نظر را که دختر به‌او عشق می‌ورزیده و ابراز علاقه می‌کرده، احضار نمود و آن دختر را همان شب به‌عقد آن شخص در آورد و دستور داد که حِجله‌ای را برای زفاف ایشان تعیین کنند و آن دختر را تسلیم آن مرد نموده و عملاً نشان داد که امیرِ شهوت است نه اسیرِ آن و نیز این حقیقت را آشکارنمود که صلاح و مصلحت دین و جامعه را  بر تمایلات خود مقدّم می‌دارد.

و به‌قول ملّای رومی:

هیـن بیـا بلقیس ورنه بد شود     لشکرت خصمت شـود مرتد شود

هین بیا که من رسولم دعوتی     چون اجل شهوت کُشم، نی شهوتی

گـر بـود شهـوت امـیر شهـوتم     نـی اسیــر شهـوت روی بُتـم

قصص‌العلماء، محمدبن سلیمان تنکابنی، ص245.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

در تاریخ یکشنبه 3/02/1403 هلیکوپتر رئیس جمهور خستگی ناپذیر و خدمتگزار، آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی و هیأت همراه به‌علت نامعلومی سقوط کرد و همگی هشت سرنشین آن به‌شهادت رسیدند. حجت‌الاسلام والمسلمین احمد مروی، تولیت آستان قدس رضوی و از دوستان قدیمی شهید آیت‌الله رئیسی در بیان خاطره به‌این موضوع اشاره می‌کند: «معمولاً هر چیزی که برایش (شهید آیت‌الله رئیسی) اتفاق می‌افتاد به‌من می‌گفت. خیلی با هم ندار بودیم، خیلی ندار بودیم. گفت: یک سفر مشرَّف شدم حرم امیرالمؤمنین سلام الله علیه. به‌آقا عرض کردم: آقا، ما هرچه مشرَّف می‌شویم شما که جواب و پاسخی نمی‌دهید. دلم شکست. گفتم: «خوب، من هم چیزی نمی‌خواهم. می‌روم گوشه‌ای می‌نشینم، زیارت می‌کنم، نماز می‌خوانم و بعد می‌روم.

همان لحظه، رفتم مشغول نماز شدم. دیدم یک کسی به‌پشت من زد. گفت: آقا می‌فرمایند (به‌این مضمون) کار برای خدا بکنید، ما هم پشتیبانی می‌کنیم. نگاه کردم دیدم کسی پشت سرم نیست. کسی را ندیدم». اگر این (لیاقت) نبود حضرت جواب نمی‌دادند. این که حضرت جواب دادند به‌آن فوریت. پاسخش را دادند. پیغام فرستادند حضرت برایش. این لیاقت و شایستگی را حضرت در او می‌دیدند که این پیغام را برایش فرستادند. اگر نمی‌دیدند، نمی‌دادند این پیغام را.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عن أبی‌عبدالله الصادقِ علیه‌السلام، قال: إنَّ رسولَ اللهِ صلّى الله علیه وآله أتَى شباباً مِنَ الأنصارِ، فقال: إنّی اُریدُ أن أقرَأ علیکم، فَمَن بَکى فله الجنةُ، فقرأ آخرَ الزُّمَرِ: «وسیق الذین کفروا إلى جهنَّمَ زُمَراً»ُ. سورة زمر (39) آیة71. إلى آخر السورة، فَبَکَى القَومُ جمیعاً إلا شابٌّ، فقال: یا رسولَ اللهِ، قَد تَبَاکَیتُ فَمَا قَطَرت عَینی. قال: إنِّی مُعِیدٌ عَلَیکُم، فَمَن تَبَاکَى فَلَهُ الجَنَّةُ. قَالَ: فأعادَ عَلَیهِم فَبَکَى القَومُ وَتَبَاکَى الفَتَى، فَدَخَلُوا الجَنَّةَ جَمِیعاً. أمالی شیخ صدوق، ترجمة آیت‌الله کمره‌ای، المجلس الحادی و الثمانون، ح10، ص545.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله نزد جوانانی از انصار رفت و فرمود: من می‌خواهم برایتان قرآن بخوانم؛ هرکس بعد از آن گریه کرد، بهشت از آن او است. آن‌گاه آیة 71 سورة زمر را که می‌فرماید: و کسانی که کافر شدند، گروه گروه به‌سوی جهنّم رانده شوند، تا آخر این سوره خواندند. همة جوانانِ حاضر، گریه کردند جز یکی از آنان. آن جوان عرض کرد: ای رسول خدا، من خود را به‌گریه واداشتم، اما اشکم جاری نشد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند: من آیات را دوباه برایتان می‌خوانم، هرکس خود را به‌گریه وادار کند، بهشت از آن او است. امام صادق علیه‌السلام فرمود: پیامبر صلّی الله علیه و آله دوباره آن آیات را برای آن جوانان قرائت فرمود، و همگی گریستند، و آن جوان هم خود را وادار به‌گریستن نمود، و همگی بهشتی شدند!

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عن حریز بن عبدالله، أو غیره، قال: نزل على أبی عبدالله الصادق علیه‌السلام قوم من جهینة فأضافهم، فلما أرادوا الرحلة زوّدهم ووصلهم وأعطاهم، ثم قال لغلمانه: تنحوا لا تعینوهم. فلمّا فرغوا جاءوا لیودّعوه، فقالوا له: یابن رسول الله، لقد أضفتَ فأحسنتَ الضیافةَ، وأعطیتَ فأجزلتَ العطیةَ، ثمَّ أمرتَ غلمانک أن لا یعینونا على الرحلة؟ فقال علیه‌السلام: إنّا أهلُ بیتٍ لا نُعینُ أضیافَنَا على الرحلةِ مِن عندِنَا.أمالی شیخ صدوق، ترجمة آیت‌الله کمره‌ای، المجلس الحادی و الثمانون، ح9، ص544.

جمعی از جُهَینه (نام شهر و شهرستانی در استان سوهاج مصر بوده) مهمان امام صادق علیه‌السلام شدند و حضرت از آنان پذیرایی فرمود. چون خواستند بروند به‌آنان توشة راه، صله و عطا داد، سپس به‌غلامانش فرمود: کنار روید و کمکی در (بستن) بار و بنة آنان نکنید. وقتی که از بستن بارهایشان فارغ شدند، برای خداحافظی خدمت آن حضرت رسیده و عرض کردند: ای پسر رسول خدا، از ما پذیرایی کردی و خوب هم میهمان‌داری فرمودی، و عطای زیاد مرحمت کردی، سپس به‌غلامانت دستور دادی که به‌ما در برگشت کمک نکنند؟! فرمود: ما خاندانی هستیم که به‌میهمانان خود در برگشت از نزد خود کمک نمی‌کنیم!        

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ‌: سَمِعْتُ الرِّضَا عَلِیَّ بْنَ مُوسَى علیهماالسلام یَدْعُو بِکَلِمَاتٍ فَحَفِظْتُهَا عَنْهُ فَمَا دَعَوْتُ بِهَا فِی شِدَّةٍ إِلَّا فَرَّجَ اللَّهُ عَنِّی وَ هِیَ: اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی کُلِّ کَرْبٍ‌ وَ أَنْتَ رَجَائِی فِی کُلِّ شَدِیدَةٍ وَ أَنْتَ لِی فِی کُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِی ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ کَمْ مِنْ کَرْبٍ یَضْعُفُ فِیهِ الْفُؤَادُ وَ تَقِلُّ فِیهِ الْحِیلَةُ وَ تَعْیَا فِیهِ الْأُمُورُ وَ یَخْذُلُ فِیهِ الْقَرِیبُ وَ الْبَعِیدُ وَ الصِّدِّیقُ‌ وَ یَشْمَتُ فِیهِ الْعَدُوُّ أَنْزَلْتُهُ بِکَ وَ شَکَوْتُهُ إِلَیْکَ رَاغِباً إِلَیْکَ فِیهِ عَمَّنْ سِوَاکَ فَفَرَّجْتَهُ وَ کَشَفْتَهُ وَ کَفَیْتَنِیهِ فَأَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ کُلِّ حَاجَةٍ وَ مُنْتَهَى کُلِّ رَغْبَةٍ فَلَکَ الْحَمْدُ کَثِیراً وَ لَکَ الْمَنُّ فَاضِلًا بِنِعْمَتِکَ تَتِمُّ الصَّالِحَاتُ یَا مَعْرُوفاً بِالْمَعْرُوفِ‌ مَعْرُوفٌ وَ یَا مَنْ هُوَ بِالْمَعْرُوفِ مَوْصُوفٌ أَنِلْنِی مِنْ مَعْرُوفِکَ مَعْرُوفاً تُغْنِینِی بِهِ عَنْ مَعْرُوفِ مَنْ سِوَاکَ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. الأمالی للمفید، المجلس الثانی و الثلاثون، ح4، ص273.

ریّان بن صلت می‌گوید: از امام رضا علی بن موسی علیهماالسلام شنیدم که با این کلمات دعا می‌فرمود، من آن‌ها را به‌خاطر سپردم، و در هیچ سختی‌ای آن‌کلمات را نخواندم مگر آن‌که خداوند آن بلاها را از من برطرف فرمود، و آن کلمات این‌ها است: خدایا، تنها تو در هر غمی تکیه‌گاه من، و در هر سختی‌ای امید من، و در هر چیزی که بر من نازل شود پشت و پناه منی، چه بسا غُصّه‌ای که در آن قلب سست و چاره اندک می‌شود و از دست هیچ‌کس هیچ‌کاری بر نمی‌آید، و نزدیک، دور و دوست به‌انسان پشت، و دشمن در آن شادی می‌کند؛ من آن غم خود را به‌نزد تو آوردم و از آن به‌تو شکایت کردم، در حالی از غیر تو به‌تو روی آوردم، و تو هم آن غم مرا برطرف ساختی و کنارش زدی و مرا از غیر خودت بی نیاز کردی، پس تو صاحب هر نعمت و مالک هر نیاز و پایان هر میل و خواسته‌ای هستی، پس سپاسِ فراوان مخصوصِ تو، و نعمتِ زیاد فقط برای تو است، تنها با نعمت تو است که اعمال صالح به‌سرانجام می‌رسد، ای کسی که به‌کارهای خوب مشهوری، و ای کسی که به‌کارهای خوب توصیف شده‌ای، از آن کارهای خوبت به‌من آن کار خوبی را لطف کن که با آن کار خوبت از کارهای خوب دیگران مرا بی‌نیاز فرمایی، قسم به‌مهربانی‌ات ای از همة مهربانان مهربان‌تر!

  • مرتضی آزاد