رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

۲۸ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

إِبْرَاهِیمُ الْأَحْمَرِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ سُلَیْمَانَ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: کَانَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ یَخْتَلِفُ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ، وَ کَانَ مَرْکَزُهُ بِالْمَدِینَةِ یَخْتَلِفُ إِلَى مَجْلِسِ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ یَقُولُ لَهُ: یَا مُحَمَّدُ، أَ لَا تَرَى أَنِّی إِنَّمَا أَغْشِی مَجْلِسَکَ حَیَاءً [حباً] مِنِّی لَکَ، وَ لَا أَقُولُ إِنَّ فِی الْأَرْضِ أَحَداً أَبْغَضَ إِلَیَّ مِنْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ، وَ أَعْلَمُ أَنَّ طَاعَةَ اللَّهِ وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ وَ طَاعَةَ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ فِی بُغْضِکُمْ، وَ لَکِنْ أَرَاکَ رَجُلًا فَصِیحاً، لَکَ أَدَبٌ وَ حُسْنُ لَفْظٍ، وَ إِنَّمَا الِاخْتِلَافُ إِلَیْکَ لِحُسْنِ أَدَبِکَ، وَ کَانَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ یَقُولُ لَهُ خَیْراً، وَ یَقُولُ: لَنْ تَخْفَى عَلَى اللَّهِ خَافِیَةٌ.

فَلَمْ یَلْبَثِ الشَّامِیُّ إِلَّا قَلِیلًا حَتَّى مَرِضَ وَ اشْتَدَّ وَجَعُهُ، فَلَمَّا ثَقُلَ دَعَا وَلِیَّهُ، وَ قَالَ لَهُ: إِذَا أَنْتَ مَدَدْتَ عَلَیَّ الثَّوْبَ فِی النَّعْشِ، فَأْتِ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ وَ أَعْلِمْهُ أَنِّی أَنَا الَّذِی أَمَرْتُکَ بِذَلِکَ. قَالَ: فَلَمَّا أَنْ کَانَ فِی نِصْفِ اللَّیْلِ ظَنُّوا أَنَّهُ قَدْ بَرَدَ وَ سَجَّوْهُ، فَلَمَّا أَنْ أَصْبَحَ النَّاسُ خَرَجَ وَلِیُّهُ إِلَى الْمَسْجِدِ، فَلَمَّا أَنْ صَلَّى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ وَ تَوَرَّکَ- وَ کَانَ إِذَا صَلَّى عَقَّبَ فِی مَجْلِسِهِ- قَالَ لَهُ: یَا أَبَا جَعْفَرٍ، إِنَّ فُلَاناً الشَّامِیَّ قَدْ هَلَکَ، وَ هُوَ یَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَیْهِ. فَقَالَ أَبُوجَعْفَرٍ: کَلَّا، إِنَّ بِلَادَ الشَّامِ بِلَادُ صِرٍّ وَ بِلَادَ الْحِجَازِ بِلَادُ حَرٍّ وَ لَحْمُهَا [لَهَبُها] شَدِیدٌ، فَانْطَلِقْ فَلَا تَعْجَلَنَّ عَلَى صَاحِبِکَ حَتَّى آتِیَکُمْ، ثُمَّ قَامَ مِنْ مَجْلِسِهِ، فَأَخَذَ وَضُوءاً، ثُمَّ عَادَ فَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ مَدَّ یَدَهُ تِلْقَاءَ وَجْهِهِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ خَرَّ سَاجِداً حَتَّى طَلَعَتِ الشَّمْسُ. ثُمَّ نَهَضَ فَانْتَهَى إِلَى مَنْزِلِ الشَّامِیِّ، فَدَخَلَ عَلَیْهِ، فَدَعَاهُ فَأَجَابَهُ، ثُمَّ أَجْلَسَهُ فَسَنَّدَهُ، وَ دَعَا لَهُ بِسَوِیقٍ فَسَقَاهُ، فَقَالَ لِأَهْلِهِ: امْلَئُوا جَوْفَهُ، وَ بَرِّدُوا صَدْرَهُ بِالطَّعَامِ الْبَارِدِ، ثُمَّ انْصَرَفَ، فَلَمْ یَلْبَثْ إِلَّا قَلِیلًا حَتَّى عُوفِیَ الشَّامِیُّ، فَأَتَى أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ فَقَالَ: أَخْلِنِی، فَأَخْلَاهُ، فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّکَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ، وَ بَابُهُ الَّذِی یُؤْتَى مِنْهُ، فَمَنْ أَتَى مِنْ غَیْرِکَ خَابَ وَ خَسِرَ وَ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً.

قَالَ لَهُ أَبُوجَعْفَرٍ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ: وَ مَا بَدَا لَکَ قَالَ: أَشْهَدُ أَنِّی عَهِدْتُ بِرُوحِی وَ عَایَنْتُ بِعَیْنِی، فَلَمْ یَتَفَاجَأْنِی إِلَّا وَ مُنَادٍ یُنَادِی، أَسْمَعُهُ بِأُذُنِی یُنَادِی وَ مَا أَنَا بِالنَّائِمِ: رُدُّوا عَلَیْهِ رُوحَهُ، فَقَدْ سَأَلَنَا ذَلِکَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ. فَقَالَ لَهُ أَبُوجَعْفَرٍ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْعَبْدَ وَ یُبْغِضُ عَمَلَهُ، وَ یُبْغِضُ الْعَبْدَ وَ یُحِبُّ عَمَلَهُ قَالَ: فَصَارَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنْ أَصْحَابِ أَبِی‌جَعْفَرٍ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ.‌ الأمالی، ط دار الثقافة، الشیخ الطوسی، ج1، ص410.

سلیمان می‌گوید: مردی از اهالی شام با امام باقر علیه‌السلام رفت و آمد داشت و در مدینه اقامت گزیده بود و به‌مجلس آن حضرت می‌آمد، و به‌حضرت می‌گفت: ای محمد، فکر نکن که من به‌دلیل [دوستی تو یا] خجالت از تو است که نزد تو می‌آیم و یا این حرف را پس گرفته‌ام که در روی زمین کسی از شما اهل بیت نزد من منفورتر است، و می‌دانم که اطاعت از خدا و رسولش و امیرالمؤمنین در دشمنی با شما است، ولی تو را مردی فصیح می‌بینم، تو با ادب و خوش‌گفتاری! همانا آمد و شد من نزد تو برای همین با ادب بودنت می‌باشد، و امام باقر علیه‌السلام در جواب او، با خوبی صحبت کرده و می‌فرمود: هرگز هیچ عمل پنهانی بر خدا پوشیده نیست. [یعنی عمل تو هرچند کوچک و ناچیز و مربوط به‌قلب تو است و کسی از آن اطلاع ندارد، اما خداوند آن را می‌داند و به‌همین مقدار به‌تو پاداش خواهد داد.]

رفت و آمد مرد شامی زیاد طول نکشید که مریض شد و دردش شدّت پیدا کرد، وقتی سنگین شد متولّی خود را فراخواند و به‌او گفت: وقتی روی جنازه‌ام پارچه کشیدی، نزد محمّد بن علی برو و به‌او خبر بده که من تو را به‌این کار امر کرده‌ام.

چون شب به‌نیمه رسید، خیال کردند که او مرده است و پارچه‌ای روی او کشیدند، صبح که شد، متولِّیِ او به‌مسجد رفت، چون حضرت امام باقر علیه‌السلام نماز خواند و بر رانِ چپ خویش نشست و دوپای خود را از زیر بیرون آورد و پای چپ را بر زمین گذاشت و پای راست را بر کفِ پای راست گذاشت، و حضرت بعد از نماز در جای خود می‌نشست و تعقیبات را به‌جا می‌آورد، متولِّی به‌حضرت عرض کرد: ای اباجعفر، فلان مرد شامی از دنیا رفت و از شما خواسته است که برایش نماز میِّت بخوانید. امام باقر علیه‌السلام فرمود: خیر، سرزمین شام، سرزمینی بسیار سرد سیر است و سرزمین حجاز، گرم و حرارتش زیاد است، پس برو و در کارِ دوستت عجله نکن تا من نزدتان بیایم. سپس از جای خود برخاست و وضویی گرفت و دوباره برگشت و دو رکعت نماز خواند، و بعد دستش را به‌مقداری که خدا خواست، مقابل صورتش بالا آورد، آن‌گاه افتاد به‌سجده تا هنگامی که خورشید طلوع نمود. سپس برخاست و به منزل مرد شامی رفت، و وارد بر او شد، و او را صدا زد و وی جواب آن حضرت را داد، حضرت او را نشاند و تکیه‌اش داد، و خواست برایش سویقی (غذایى که با آرد گندم درست می‌کنند) درست کنند، وقتی آماده شد آن را به‌وی نوشاند و به‌خانواده‌اش فرمود: شکمش را پُر و سینه‌اش را با غذای سرد خنک کنید، آنگاه رفت. طولی نکشید که حالِ مردِ شامی خوب شد، و نزد امام باقر علیه‌السلام آمد، و عرض کرد: می‌خواهم با شما خصوصی صحبت کنم، حضرت مجلس را مطابق میل او آماده کرد. مرد شامی گفت: شهادت می‌دهم که تو حجت خدا بر مخلوقاتش هستی، و دری هستی که باید از آن در وارد بر خدا شد، پس هر کس از غیر تو بیابد، نا امید شده و زیان کرده و گمراهی زیادی پیدا کرده است. امام باقر علیه‌السلام فرمود: بر تو چه گذشت؟ گفت: شهادت می‌دهم که روحم از بدنم بیرون شد و خود، این را دیدم. ناگهان صاحب صدایی، که با گوشم صدایش را می‌شنیدم و من خواب نبودم، فریاد زد: روحش را به‌او برگردانید، که این (برگرداندن روحش را) محمد بن علی از ما خواسته است!

امام باقر علیه‌السلام به‌او فرمود: آیا نمی‌دانی که [گاهی] خداوند بنده‌ای را دوست دارد و از عمل او بدش می‌آید (مانند محبِّ اهل بیت علیهم‌السلام که اعمالش نادرست است و اهل معصیت)، و از بنده‌ای بدش می‌آید، و کار او را دوست دارد؟ (مانند تو که دشمن اهل بیت علیهم‌السلام هستی و خدا دوستت ندارد، ولی کارت را که همنشینی با اهل بیت علیهم‌السلام است، دوست  دارد.) راوی می‌گوید: بعد از این ماجرا، مرد شامی از اصحاب امام باقر علیه‌السلام شد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ الْبَاقِرُ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ: إِذَا صَلَّیْتَ الْعَصْرَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ فَقُلِ: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْأَوْصِیَاءِ الْمَرْضِیِّینَ بِأَفْضَلِ صَلَوَاتِکَ، وَ بَارِکْ عَلَیْهِمْ بِأَفْضَلِ بَرَکَاتِکَ، وَ السَّلَامُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ وَ عَلَى أَرْوَاحِهِمْ وَ أَجْسَادِهِمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ» فَإِنَّهُ مَنْ قَالَهَا بَعْدَ الْعَصْرِ، کَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِائَةَ أَلْفِ حَسَنَةٍ، وَ مَحَا عَنْهُ مِائَةَ أَلْفِ سَیِّئَةٍ، وَ قَضَى لَهُ بِهَا مِائَةَ أَلْفِ حَاجَةٍ، وَ رَفَعَ لَهُ بِهَا مِائَةَ أَلْفِ دَرَجَةٍ. الأمالی، ط دار الثقافة، الشیخ الطوسی، ج1، ص440. آیت‌الله جرجانی.

امام باقر علیه‌السلام فرمود: هرگاه در روز جمعه نماز عصر را خواندی، بگو: خدایا، بر محمد و آلش، آن اوصیایی که مورد خشنودی تو هستند، به‌بالاترین درودهایت، درود بفرست، و به‌آنها به‌بهترین برکاتت، برکت بده، و درود بر تو و بر آنان و بر ارواح و اجسادشان و رحمت و برکات خدا بر همة شما باد. هرکس این دعا را بعد از نماز عصر بخواند، خداوند به‌واسطة این دعا، برای او صد هزار حسنه می‌نویسد، و صد هزار گناهش را نابود، و صد هزار حاجتش را برآورده می‌کند و درجة او را صد هزار مرتبه بالا می‌برد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ: نَزَلَ جَبْرَئِیلُ علیه‌السلام عَلَى النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله، فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ، إِنَّ رَبَّکَ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ: إِنِّی قَدْ حَرَّمْتُ النَّارَ عَلَى صُلْبٍ أَنْزَلَکَ وَ بَطْنٍ حَمَلَکَ وَ حَجْرٍ کَفَلَکَ فَالصُّلْبُ صُلْبُ أَبِیکَ‌ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ الْبَطْنُ الَّذِی حَمَلَکَ فَآمِنَةُ بِنْتُ وَهْبٍ وَ أَمَّا حَجْرٌ کَفَلَکَ فَحَجْرُ أَبِی طَالِبٍ. وَ فِی رِوَایَةِ ابْنِ فَضَّالٍ‌ وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص446.

از امام صادق علیه‌السلام نقل شده که فرمود: جبرئیل علیه‌السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و عرض کرد: ای محمد، پروردگارت بر تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: من آتش جهنم را بر آن صُلبی [استخوان پشتی] که تو را در آن قرار دادیم و رَحِمی که تو را حمل کرد و دامنی که تو را حفظ کرد و نگه داشت، حرام کردم، پس صُلب، صُلب پدرت عبدالله بن عبدالمطلب است، و رحمی که تو را حمل کرد، آمنة بنت وهب است، و اما دامنی که تو را حفظ کرد و نگه داشت، دامن ابوطالب و در روایت دیگر فاطمة بنت اسد است.        

آیت‌الله جرجانی، شب جمعه 27/11/1401 و روز جمعه، 28/11/1401، در مسجد جوادالأئمه علیه‌السلام در مشهد مقدس، به مناسبت 26 رجب، روز وفات حضرت ابوطالب علیه‌السلام. 

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ قَالَ: کَتَبْتُ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ علیه‌السلام: أَنِّی اجْتَنَبْتُ طَلَبَ الْوَلَدِ مُنْذُ خَمْسِ سِنِینَ وَ ذَلِکَ أَنَّ أَهْلِی کَرِهَتْ ذَلِکَ وَ قَالَتْ: إِنَّهُ یَشْتَدُّ عَلَیَّ تَرْبِیَتُهُمْ لِقِلَّةِ الشَّیْ‌ءِ، فَمَا تَرَى؟ فَکَتَبَ علیه‌السلام إِلَیَّ: اطْلُبِ الْوَلَدَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَرْزُقُهُمْ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج6، ص3، ح7.

از بکر بن صالح روایت شده است که گفت: به‌امام کاظم علیهالسلام نوشتم که من پنج سال است که از فرزندآوری جلوگیری می‌کنم؛ زیرا خانمم مایل به‌فرزندآوری نیست و می‌گوید: به‌خاطر این‌که دستمان تنگ است، بزرگ کردن فرزند بر من سخت است، نظر شما چیست؟ حضرت در جواب من نوشت: به‌دنبال فرندآوری باش؛ زیرا خداوند متعال روزی آنان را می‌دهد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنِ النَّبِیِّ علیه الصلاةُ و السلامُ أنَّهُ قَالَ: أتانی جَبرائیلُ و میکائیلُ و إسرافیلُ و عزرائیلُ علیهم‌السلامُ فقال جبرائیلُ: یا رسولَ اللهِ، مَن صَلَّی علیکَ فِی کُلِّ یَومٍ عَشرَ مَرَّاتٍ أنَا آخُذٌ بیده و أمُرُّهُ عَلَی الصِّرَاطِ کَالبَرقِ الخَاطِفِ، و قال میکائیلُ علیه‌السلام: أنا أسقیه من حوضک، و قال إسرافیلُ علیه‌السلام: أنا أسجُدُ لِلَّهِ تَعَالَی مَا أرفَعُ رَأسِی حَتَّی یَغفِرَ اللهُ تَعَالَی لَهُ، و قال عزرائیلُ: أنا أقبض روحَه کما أقبض أرواحَ الأنبیاءِ علیهم‌السلام. دُرَّةُ الناصحین فی الوعظِ و الإرشادِ، عثمان بن حسن الشاکر الخوبری، چاپ دارالفکر بیروت، 1406ه.ق. ص173-بخشی از فرمایشات استاد آیت‌الله جرجانی در جلسه شب‌های پنجشنبه، تاریخ 19/11/1401 در بیت معظم له.  

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل نزد من آمدند. جبرئیل گفت: ای رسول خدا، هرکس در هر روز بر تو ده مرتبه صلوات بفرستد، من دستش را می‌گیرم و او را مانند برق جهنده از پل صراط عبور می‌دهم، و میکائیل گفت: من از حوضت به‌او می‌نوشانم، و اسرافیل گفت: من برای خدای متعال به‌سجده می‌روم و سرم را از سجده برنمی‌دارم تا خداوند متعال آن شخص را بیامرزد، و عزرائیل گفت: من همان‌طوری که روح پیامبران را گرفتم روح او را می‌گیرم.

استاد: ولی این صلوات باید ما را متصل کند به‌اخلاق و رفتار اهل البیت. و إلا عالَم را پر از صلوات کرده‌اند، شیعه، سنی، مالکی، حنبلی، حنفی، شافعی. شاید خیلی‌ها به‌جای ده تا، هزار تا هم بفرستند. ولی برادرم، خواهرم، عزیزم، تو را به‌خدا دقت کن که این صلوات‌ها چقدر تو را اخلاقاً و روحاً و نفساً تغییر داد؟ آیا زبانت را کنترل کرد؟ آیا چشمت را کنترل کرد؟ آیا قلبت را کنترل کرد؟ آیا نَفست را کنترل کرد؟ آیا حسد و بُخلت را کنترل کرد؟ آیا نمّامی و سخن چینی‌ات را کنترل کرد؟ بعد انسان صلوات بفرستد و دور هم بنشینند و از این طرف و از آن طرف اَسرار زندگی یکدیگر را هم برای افراد بگویند. به‌همه مخصوصاً خواهرانی که در این جلسات شرکت می‌کنند، این تذّکر را داده‌ام که خواهش می‌کنم از مسائل خانوادگی‌ و زناشویی‌هایشان و مشکلاتی که در خانواده و اقوامشان هست، در این جلسه نقل نکنند، که حرام است. نقل نکنند، فتنه و آتش به‌پا نکنند. پیامدهای بدی دارد. به‌بعضی از زن‌ها وقتی گفتند چرا در این جلسات شرکت نمی کنید؟ گفته: وقتی من می‌آیم و می‌بینم بعضی‌ها از آن طرف می‌آیند و این سخنان را می‌شنوند و عمل نمی‌کنند، از این‌جا به آنجا، از این خانواده به‌آن خانواده، از این زن به‌آن زن، از این دختر به‌آن دختر، از این قوم به‌آن قوم، نمّامی و سخن‌چینی می‌کنند، برای چه بیایم؟ البته من نیامدن آن خانم را تأیید نمی‌کنم، آن هم غلط است، اما تصمیم بگیریم وقتی آمدیم، به‌آنچه می‌شنویم عمل کنیم. واقعاً داخل بهشت هستیم، این جلسات روضة من ریاض الجنة است.             

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قال الجوادُ علیه‌السلام: و ثلاثٌ مَن کُنَّ فیه لم یَندَم: ترکُ العجلة، و المشورةُ، و التوکّلُُ عند العزمِ عَلىَ اللّه عزّوجلّ. کشفُ الغُمَّة فی معرفةِ الأئمة، المحدث الإربلی، ج2، ص 862.

امام جواد علیه السلام فرمود: هرکر در او سه چیز باشد، پشیمان نمی شود: عجله نکردن، مشورت کردن و وقت تصمیم بر کاری، توکل کردن بر خدا.

 

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

در عصر زعامت مرحوم آیت‌الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى رحمه الله در شبى از شب‌ها که ایشان در نجف اشرف نماز مغرب و عشا را به‌جماعت مى‌خواندند، بین نماز، شخصى فرزند او را که حقّاً شایستگى داشت جانشین پدر شود، شهید کرد. این پیرمرد هفتاد ساله، وقتى از شهادت فرزند خود باخبر شد، به‌قدرى بردبارى و صبورى و بزرگوارى از خود نشان داد که فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله» و بلند شد نماز عشاء را خواند و قاتل فرزند را هم عفو کرد. سیماى فرزانگان، جلد 37 صفحه 336، به نقل از گنجینه دانشمندان، جلد 1، صفحه 221، صاحب کتاب عرفان اسلامى در جلد 10، صفحه 259، ضمن نقل کشته شدن پسر مرحوم سید اصفهانى مى‌گوید همان شب واقعه، طلبة فقیرى نزد سید آمده و کمک خواسته بود و سید به‌او وعدة کمک داده بودند، این طلبه گفته بود فردا که تشییع جنازه مى‌کردیم در مسیر گذرم به‌سید افتاد، و سید در حالى که داغ بر جگرش بود، وقتى مرا دید، بدون این‌که کسى متوجّه شود آن وعده‌اى را که به‌من داده بود، عملى کرد، و من از بردبارى و توجّه او در این حالتِ سخت در عجب شدم!

متاب اى پارسا روى از گنه‌کار     به‌بخشایندگى در وى نظر کن

اگر من ناجوانمردم به‌کردار     تو بر من چون جوانمردان گذر کن.

یکى از اساتید بزرگ اخلاق مى‌گفت: آیت‌الله اصفهانى هر ماه یک دستمال‌نامة فحش که برایش نوشته بودند، برداشته و به‌سوى دجله روانه مى‌شد، و در آب مى‌ریخت، و آن قدر با عظمت بود، که ابداً لب برنمى‌آورد و عاملین را مورد عفو قرار مى‌داد. شبیه این داستان را خادم آیت‌الله العظمى بروجردى دربارة ایشان نقل کره است. سیماى فرزانگان، جلد 3، صفحه 336.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وعن أبی خالد قال: کنت بالعسکر فبلغنی أنّ هناک رجلاً محبوسا اُتی به من الشام مکبولاً بالحدید وقالوا إنّه تنبّأ، فأتیت باب السجن ودفعت شیئا للبوّابین حتّى دخلت علیه، فإذا برجلٍ ذا فَهْم وعقل وأدب فقلت: یا هذا ما قصّتک؟ قال: إنّی کنت رجلاً بالشام أعبد اللّه تعالى فی الموضع الّذی یقال إنّه نصب فیه رأس الحسین علیه‌السلام، فبینما أنا ذات لیلة فی موضعی مقبل على المحراب أذکر اللّه إذ رأیت شخصا بین یدیَّ فنظرت إلیه فقال: قُمْ، فقمت معه فمشى [بی] قلیلاً فإذا أنا فی مسجد الکوفة، فقال لی: أتعرف هذا المسجد؟ قلت: نعم هذا مسجد الکوفة، قال: فَصلّى فصلّیت معه، ثمّ انصرف فانصرفت معه فمشى قلیلاً فإذا [نحن بمسجد الرسول صلى الله علیه و آله فسلّم على رسول اللّه صلى الله علیه و آله وصلّى وصلّیت معه، ثمّ خرج وخرجت معه فمشى قلیلاً وإذا] نحن بمکة المشرّفة فطاف بالبیت فطفتُ معه، ثمّ خرج فخرجت معه فمشى قلیلاً فإذا أنا بموضعی الّذی کنت فیه بالشام، ثمّ غاب عنّی فبقیت متعجّبا ممّا رأیت. فلمّا کان فی العام المقبل وإذا بذلک الشخص قد أقبل علیَّ فاستبشرتُ به فدعانی فأجبته ففعل بی کما فعل فیَّ العام الماضی، فلمّا أراد مفارقتی قلت له: سألتک بحقّ الّذی أقدرک على ما رأیتُ منک إلاّ ما أخبرتَنی مَن أنت؟ فقال: أنا محمّد بن علیّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب، فحدّثتُ بعض مَن کان یجتمع لی بذلک فرفع ذلک إلى محمّد بن عبدالملک الزیّات فبعثَ إلىَّ مَن أخذنی من موضعی وکبّلنی فی الحدید وحملنی إلى العراق وحبسنی کماترى وادّعى علیَّ بالمحال، قلت له، فأرفَعُ عنک قصّةً إلى محمّد بن عبدالملک الزیّات؟ قال: افعل، فکتبت عنه قصّةً وشرحت فیها أمره ورفعتها إلى محمّد بن عبدالملک فوقّع فی ظهرها: قل للّذی أخرجک من الشام إلى هذه المواضع الّتی ذکرتَها یخرجک من السجن الّذی أنت فیه، فقال ابن خالد فاغتممتُ لذلک وسقط فی یدی وقلت: إلى غدٍ آتیه وآمره بالصبر وأعده من اللّه بالفرج واُخبره بمقالة هذا الرجل المتجبّر. قال: فلمّا کان من الغد باکرتُ السجن فإذا أنا بالحرس والجند وأصحاب السجن وخلق کثیر یهرعون فسألتُ: ما الخبر؟ فقیل لی: إنّ الرجل المتنبئ المحمول من الشام فُقد البارحة من الحبس وحده بمفرده وأصبحت قیوده والأغلال الّتی کانت فی عنقه مرمى بها فی السجن لاندری کیف خلص منها، وطُلب فلم یُوجد له أثرٌ ولاخبرٌ ولایدرون أخسفت به الأرض أو اختطفته الطیرُ. فتعجّبتُ من ذلک وقلتُ: استخفافُ ابنِ الزیات بأمره واستهزاؤه بما وقع به على قصّتة خلّصه من السجن. الفصول المهمة فی معرفة الائمة، المالکی المکی، علی بن محمد بن أحمد، ج2، ص1049.

از علیّ بن خالد مُکَنَّی به‌ابوخالد (که ابتدا از زیدیه بود، ولی با دیدن این کرامت از امام جواد علیه‌السلام قائل به‌امامت آن حضرت گردید و اعتقادش خوب بود)، نقل شده که گفت: در سامرا بودم که به‌من خبر رسید در آنجا مردی در زندان است که او را، قید شده به‌آهن، از سرزمین شام به‌آنجا آورده‌اند، و گفتند که او ادعای پیامبری کرده است، به‌درِ زندان رفتم و چیزی به‌زندانبانان دادم تا این‌که وارد بر او شدم، در آنجا مردی فهمیده و دانا و مؤدب دیدم، گفتم: فلانی، ماجرایت چیست؟ گفت: من در شام مردی بودم که در مکانی به‌نام مقام رأس الحسین علیه‌السلام مشغول عبادت خدا بودم، یک شب، هنگامی که در مکان خود، و در محراب عبادت مشغول ذکر خدا بودم، ناگهان شخصی را جلوی خود دیدم، به‌او نگاه کردم، گفت: برخیز، پس با او برخاستم، و اندکی مرا راه برد که ناگهان دیدم در مسجد کوفه هستم، از من پرسید: آیا این مسجد را می‌شناسی؟ گفتم: آری، این مسجد کوفه است، او نماز خواند و من با او نماز خواندم، آن‌گاه بیرون آمد و من هم با او خارج شدم، پس اندکی راه رفت، ناگهان دیدم ما در مسجدالنبی صلی الله علیه و آله هستیم، پس بر رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام کرد و نماز خواند و من هم با او نماز خواندم، سپس بیرون آمد و من هم با او بیرون آمدم، و اندکی راه رفت، که ناگهان ما در مکة مشرفه بودیم، پس خانة خدا را طواف کرد و من هم با او طواف کردم، آن‌گاه بیرون رفت، و من هم با او خارج شدم، پس اندکی راه رفت، ناگهان دیدم در همان مکانی هستم که قبلاً در شام در آنجا بودم، آن‌گاه از دیدگانم پنهان شد، و من از آنچه دیده بودم، در شگفت بودم. سال بعد همان شخص را دیدم که دارد به‌طرفم می‌آید، از دیدنش مسرور شدم، مرا خواند و پاسخش را دادم، و بار دیگر مرا به‌همان سفری که در سال قبل بُرده بود، بُرد، هنگامی که می‌خواست از من جدا شود، به‌او گفتم: به‌حق آن کسی که تو را قادر بر آنچه از تو دیدم، کرد، که به‌من بگویی تو کیستی؟ فرمود: من، محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب، هستم.

قصه‌ام را برای یکی از کسانی که در آن مکان با من عبادت می‌کرد، گفتم، و او هم داستان را برای محمد بن عبدالملک زیات (کنیه‌اش أبو جعفر و نامش محمّد بن عبدالملک بن أبان بن حمزة و مشهور به‌پسر زیّات، که از سوی سه تن از خلفای بنی عباس به‌سمتِ وزارت نصب شده بود) نقل کرد، او کسی را به‌دنبال من فرستاد تا مرا از مکان خود در شام دستگیر کند و بسته شده به‌آهن، مرا به‌عراق بفرستد، و همان‌گونه که می‌بینی مرا به‌زندان انداخت، و به‌من تهمتی که غیر ممکن است (ادعای پیغمبری) زد! علی بن خالد می‌گوید: به‌او گفتم: ماجرایت را به‌گوش محمد بن عبدالملک زیات برسانم؟ گفت: برسان. پس از طرف او ماجرایش را نوشتم و آنچه اتفاق افتاده بود را برایش شرح دادم و به‌محمد بن عبدالملک رساندم. محمد بن عبدالملک در پشت همان نامه نوشت: به‌آن شخصی که تو را از شام به‌این چند جایی که گفتی، بُرد، بگو تو را از زندانی که در آن هستی، بیرون بَرَد. ابن خالد می‌گوید: از این جواب غمگین شدم، و نامه از دستم افتاد، و با خود گفتم: فردا نزد او به‌زندان می‌روم و او را امر به‌بردباری می‌کنم و به‌او وعدة گشایش از طرف خدا می‌دهم و از سخن این مرد ستمگر او را باخبر می‌کنم.

ابن خالد می‌گوید: بامداد روز بعد به‌زندان رفتم، دیدم نگهبانان و سربازان و زندانبانان و مردم زیادی، مضطربند، پرسیدم: چه خبر است؟ به‌من گفته شد: آن مردی که ادّعای پیامبری داشت و از شام به‌این‌جا آورده شده بود، دیشب، تک و تنها از زندان ناپدید شده، و بندهایش و همة زنجیرهایی که به‌گردنش بوده، داخل زندان افتاده، و نمی‌دانیم چگونه از آنها نجات پیدا کرده است؟ و دنبالش رفته‌اند، ولی هیچ اثر و خبری از او نیست و نمی‌دانند که آیا به‌زمین فرورفته است یا پرنده‌ای او را به‌آسمان برده است؟

از شنیدن این خبر متعجب شدم و گفتم: آنچه او را از زندان نجات داد، بی اهمیتی ابن زیات به‌ماجرای او و مسخره کردن چیزهایی بود که بر او اتفاق افتاده بود، باعث نجات او از زندان گردید.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَالِساً بِالْمَدِینَةِ وَ کُنْتُ أَقَمْتُ عِنْدَهُ سَنَتَیْنِ أَکْتُبُ عَنْهُ مَا یَسْمَعُ مِنْ أَخِیهِ یَعْنِی أَبَا الْحَسَنِ علیه‌السلام إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الرِّضَا علیه‌السلام الْمَسْجِدَ، مَسْجِدَ الرَّسُولِ صلّی الله علیه و آله و سلّم، فَوَثَبَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ بِلَا حِذَاءٍ وَ لَا رِدَاءٍ فَقَبَّلَ یَدَهُ وَ عَظَّمَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه‌السلام یَا عَمِّ اجْلِسْ رَحِمَکَ اللَّهُ فَقَالَ یَا سَیِّدِی کَیْفَ أَجْلِسُ وَ أَنْتَ قَائِمٌ فَلَمَّا رَجَعَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ إِلَى مَجْلِسِهِ جَعَلَ أَصْحَابُهُ یُوَبِّخُونَهُ وَ یَقُولُونَ أَنْتَ عَمُّ أَبِیهِ وَ أَنْتَ تَفْعَلُ بِهِ هَذَا الْفِعْلَ فَقَالَ اسْکُتُوا إِذَا کَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَبَضَ عَلَى لِحْیَتِهِ لَمْ یُؤَهِّلْ هَذِهِ الشَّیْبَةَ وَ أَهَّلَ هَذَا الْفَتَى وَ وَضَعَهُ حَیْثُ وَضَعَهُ أُنْکِرُ فَضْلَهُ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِمَّا تَقُولُونَ بَلْ أَنَا لَهُ عَبْدٌ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص322.

محمد بن حسن بن عمار می‌گوید: در نزد علی بن جعفر (عموی امام رضا علیه‌السلام) در مدینه نشسته بودم، و من دوسال بود که در جلساتش می‌رفتم، و آنچه از برادرش امام کاظم علیه‌السلام را شنیده بود می‌نوشتم، که ناگهان ابوجعفر محمد بن علی امام جواد علیه‌السلام وارد مسجد پیامبر صلّی الله علیه و آله شد، پس علی بن جعفر پاپرهنه و بدون عبا از جا پرید و دست ایشان را بوسید و در برابر آن حضرت تعظیم کرد، امام جواد علیه‌السلام به‌ایشان فرمود: عموجان، خدایت بیامرزد، بنشین. عرض کرد: ای آقای من، چگونه بنشینم در حالی که شما ایستاده‌اید؟ پس از آن‌که علی بن جعفر به‌مجلس خود برگشت، یارنش شروع کردند به سرزش کردن او و می‌گفتند: تو عموی پدر او هستی، و این رفتار را با او انجام می‌دهی؟ علی بن جعفر گفت: ساکت باشید، و در حالی که محاسنش را به‌دست گرفته بود، ادامه داد: اگر خدای عزوجل این محاسن را سزاوار (مقام امامت) ندانسته، و این جوان را شایستة امامت دانسته و او را در جایگاهی قرار داده که نهاده است، من برتری او را انکار کنم؟ پناه به‌خدا می‌برم از آنچه شما می‌گویید، بلکه من برای او غلامی بیش نیستم. 

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وَ رُوِیَ عَنِ النبیِّ صلّى الله علیه وآله أنه قال: إنَّ الله عزوجل یقولُ: وضعتُ خمسةً فی خمسةٍ والناس یطلبونها فی خمسةٍ فلا یجدونها وضعتُ العِلمَ فی الجوعِ والجُهدِ والناسُ یطلبونه بالشبعةِ والراحةِ، فلا یجدونه وَوَضعتُ الغنا فی القناعةِ والناسُ یطلبونه فی کثرةِ المال، فلا یجدونه ووضعتُ العزَّ فی خدمتی والناس یطلبونه فی خدمةِ السلطانِ، فلا یجدونه ووضعتُ الفخرَ فی التقوى والناسُ یطلبونَه بالأنساب، فلا یجدونه ووضعتُ الراحةَ فی الجنةِ والناسُ یطلبونَها فی الدنیا، فلا یجدونَها. عوالی اللئالی، ابن أبی جمهور، ج4، ص61، ح11.

از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: همانا خداوند عزوجل می‌فرماید: پنج چیز را در پنج چیز قرار دادم، ولی مردم، در پنجِ چیز دیگر  به‌دنبال آن پنج چیز می‌گردند، و آنها را پیدا نمی‌کنند؛

1-من دانش را در گرسنگی و تلاش قرار دادم، ولی مردم در گرسنگی و آسایش آن را جستجو می‌کنند، و پیدایش نمی‌کنند،

2- و ثروت را در اکتفا کردن به‌روزی حلال قرار دادم، اما مردم فکر می‌کنند برای پیدا کردن آن باید ثروت‌اندوزی کنند، و در آن پیدایش نمی‌کنند،

3- و بی‌نیازی از غیر خدا و سربلندی را در خدمت کردن به‌خودم قرار دادم، ولی مردم برای پیدا کردن آن، سراغ خدمت کردن به‌فرمانروا و پادشاه می‌روند، و آن را نمی‌یابند،

4-و مباهات را در رعایت خدا در تمام امور زندگی قرار دادم، ولی مردم در فامیل‌ها و اجداد دنبال آن می‌گردند و آن را پیدا نمی‌کنند،  

5- و آسایش را در بهشت قرار دادم، ولی مردم آن را در دنیا جستجو می‌کنند، و نمی‌یابند.

  • مرتضی آزاد