یا أَبا ذَرٍّ، لِیَکُن لَکَ فی کُلِّ شَیءٍ نیَّةٌ صالِحَةٌ حَتَّى فی النَّومِ والأَکلِ. همان، ص464.
اى ابوذر، در هرچیزى انگیزة درست داشته باش؛ حتّى در خواب و خوردن.
اى ابوذر، در هرچیزى انگیزة درست داشته باش؛ حتّى در خواب و خوردن.
اى ابوذر! از خدا بترس و در حالى که دلى تبهکار دارى، براى جلبِ احترامِ مردم، نزد آنان خود را خداترس وانمود مکن.
اى ابوذر، وقتى نور در دل وارد شد، دل، گشاد و وسیع مىشود. گفتم: ای رسول خدا، پدر و مادرم فدایت گردند! نشانة آن چیست؟ فرمود: بازگشت بهسراى ماندگارى، و جا خالى کردن از سراى غرور، و آماده شدن براى مرگ، پیش از فرا رسیدنش.
اى ابوذر، پروردگارم بهمن خبر داد و فرمود: بهعزّت و جلالم سوگند، عبادتپیشگان، جایگاه گریه را در نیافتند، و من، برایشان در رفیق اَعلى (در جوارِ خویش)، کاخى بنا مىکنم که هیچ کسى در آن با آنها شریک نباشد. گفتم : اى پیامبر خدا، کدام مؤمن، زیرکتر است؟ فرمود: آن که بیشتر بهیادِ مرگ است، و بهترین آمادگى را براى آن دارد.
اى ابوذر، کِشتِ آخرت، عمل نیکو و کِشتِ دنیا، دارایى و فرزندان است.
اى ابوذر، خوشا بهحال بىرغبتان بهدنیا و مشتاقان بهآخرت؛ کسانى که زمین را فرش، و خاک آن را زیرانداز، و آبش را گوارا انتخاب کردند، و کتابِ خدا را لباسِ زیرین خود ،و دعایش را لباس رویینشان قرار دادند، و دنیا را ریز ریز کردند!
اى ابوذر، من از خداوند عز و جل خواستهام که روزىِ هرکس که مرا دوست دارد، روزىِ کفاف قرار دهد و بههرکس که مرا دشمن مىدارد، مال و فرزندِ بسیار بدهد.
اى ابوذر، دنیا، دلها و تنها را مشغول مىکند و خداوندِ تبارک و تعالى از نعمتهاى حلالش از ما بازخواست مىکند. پس وضع چگونه است در نعمتهاى حرامش؟
اى ابوذر، دوست داشتن مال و بزرگی و سربلندی، براى دینِ مرد، نابود کنندهتر است از افتادنِ دو گرگ بهگلّة گوسفندان که آنها را تا صبح، غارت کنند و چه چیزى از آن گوسفندان باقى میگذارند؟ بهایشان گفتم: اى پیامبر خدا، آیا خداترسانِ متواضعِ فروتن، که زیاد بهیاد خدایند، زودتر از سایرِ مردم بهبهشت مىروند؟ فرمود: نه؛ ولى فقراى مسلمان، مىآیند، در حالى که پایشان را بر گردنِ مردم مىگذارند. بهشتبانان بهآنها مىگویند: باشید تا حسابرسى شوید. مىگویند: بهچه حسابرسى شویم؟ بهخدا سوگند، ما مالک نبودیم تا ستم کنیم و از حدِّ خود بگذریم، و بهما چیزى هم داده نشده بود تا باز و بسته عمل نماییم؛ ولى پروردگارمان را پرستیدیم تا ما را فرا خواند و ما، اجابت کردیم.
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است؟
گفتا: تو خود حجابی ورنه رخم عیان است!
گفتم که از که پرسم، جانا، نشان کویت؟
گفتا: نشان چه پرسی؟ آن کوی بینشان است!
گفتم: مرا غم تو خوشتر ز شادمانی
گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است!
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم!
گفت: آن که سوخت او را، کی ناله یا فغان است؟!
گفتم: فراق تا کی؟ گفتا که تا تو هستی!
گفتم: نَفَس همین است، گفتا: سخن همان است!
گفتم که حاجتی هست، گفتا: بخواه از ما
گفتم: غمم بیفزا، گفتا که رایگان است!
گفتم: ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد!
گفتا: نگاه دارش، غمخانةٔ تو جان است.
فیض کاشانی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شمارهٔ ۹۶.