رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

۲۰ مطلب با موضوع «حکایات اخلاقی :: چهارده معصوم» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

قَالَ‌ مُسْلِمٌ الْغَلَابِیُّ: جَاءَ أَعْرَابِیٌّ إِلَى النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله وسلم، قَالَ: فَقَالَ: وَ اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ، لَقَدْ أَتَیْنَاکَ وَ مَا لَنَا بَعِیرٌ یَئِطُّ وَ لَا غَنَمٌ یَغِطُّ، ثُمَّ أَنْشَأَ یَقُولُ:

أَتَیْنَاکَ یَا خَیْرَ الْبَرِیَّةِ کُلِّهَا     لِتَرْحَمَنَا مِمَّا لَقِینَا مِنَ الْأَزْلِ‌

أَتَیْنَاکَ وَ الْعَذْرَاءُ یَدْمَى لَبَانُهَا      وَ قَدْ شُغِلَتْ أُمُّ الصَّبِیِّ عَنِ الطِّفْلِ‌

وَ أَلْقَى بِکَفَّیْهِ الْفَتَى اسْتِکَانَةً     مِنَ الْجُوعِ ضَعْفاً مَا یُمِرُّ وَ مَا یُحْلِی‌

وَ لَا شَیْ‌ءَ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ عِنْدَنَا     سِوَى الْحَنْظَلِ الْعَامِیِّ وَ الْعِلْهِزِ الْفَسْلِ‌

وَ لَیْسَ لَنَا إِلَّا إِلَیْکَ فِرَارُنَا      وَ أَیْنَ فِرَارُ النَّاسِ إِلَّا إِلَى الرُّسْلِ‌

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله وسلم لِأَصْحَابِهِ: إِنَّ هَذَا الْأَعْرَابِیَّ یَشْکُو قِلَّةَ الْمَطَرِ وَ قَحْطاً شَدِیداً، ثُمَّ قَامَ یَجُرُّ رِدَاءَهُ حَتَّى صَعِدَ الْمِنْبَرَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ‌ وَ کَانَ مِمَّا حَمِدَ رَبَّهُ أَنْ قَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی عَلَا فِی السَّمَاءِ فَکَانَ عَالِیاً وَ فِی الْأَرْضِ قَرِیباً دَانِیاً أَقْرَبَ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ، وَ رَفَعَ یَدَیْهِ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ: اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَیْثاً مُغِیثاً مَرِیئاً مَرِیعاً غَدَقاً طَبَقاً عَاجِلًا غَیْرَ رَائِثٍ نَافِعاً غَیْرَ ضَائِرٍ تَمْلَأُ بِهِ الضَّرْعَ وَ تُنْبِتُ بِهِ الزَّرْعَ وَ تُحْیِی‌ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها. فَمَا رَدَّ یَدَیْهِ إِلَى نَحْرِهِ حَتَّى أَحْدَقَ السَّحَابُ بِالْمَدِینَةِ کَالْإِکْلِیل وَ الْتَقَتِ السَّمَاءُ بِأَرْدَافِهَا وَ جَاءَ أَهْلُ الْبِطَاحِ‌ یَضِجُّونَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، الْغَرَقَ الْغَرَقَ! فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله: اللَّهُمَّ حَوَالَیْنَا وَ لَا عَلَیْنَا، فَانْجَابَ السَّحَابُ عَنِ السَّمَاءِ، فَضَحِکَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله وَ قَالَ: لِلَّهِ دَرُّ أَبِی طَالِبٍ لَوْ کَانَ حَیّاً لَقَرَّتْ عَیْنَاهُ، مَنْ یُنْشِدُنَا قَوْلَهُ؟ فَقَامَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، فَقَالَ: عَسَى أَرَدْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ‌:

وَ مَا حَمَلَتْ مِنْ نَاقَةٍ فَوْقَ رَحْلِهَا     أَبَرَّ وَ أَوْفَى ذِمَّةً مِنْ مُحَمَّدٍ

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله: لَیْسَ هَذَا مِنْ قَوْلِ أَبِی طَالِبٍ، بَلْ مِنْ قَوْلِ حَسَّانَ بْنِ ثَابِتٍ‌. فَقَامَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه‌السلام، فَقَالَ: کَأَنَّکَ أَرَدْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَوْلَهُ:

وَ أَبْیَضَ یُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ‌     رَبِیعُ الْیَتَامَى عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ

یَلُوذُ بِهِ الْهُلَّاکُ مِنْ آلِ هَاشِمٍ‌       فَهُمْ عِنْدَهُ فِی نِعْمَةٍ وَ فَوَاضِلَ

کَذَبْتُمْ وَ بَیْتِ اللَّهِ نُبْزِی مُحَمَّداً        وَ لَمَّا نُمَاصِعْ دُونَهُ وَ نُقَاتِلْ‌

وَ نُسْلِمُهُ حَتَّى نُصَرَّعَ حَوْلَهُ‌        وَ نَذْهَلَ عَنْ أَبْنَائِنَا وَ الْحَلَائِلِ‌

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله: أَجَلْ، فَقَامَ رَجُلٌ مِنْ بَنِی کِنَانَةَ، فَقَالَ:

لَکَ الْحَمْدُ وَ الْحَمْدُ مِمَّنْ شَکَرَ        سُقِینَا بِوَجْهِ النَّبِیِّ الْمَطَر

دَعَا اللَّهَ خَالِقَهُ دَعْوَةً            وَ أَشْخَصَ مِنْهُ إِلَیْهِ الْبَصَرُ

وَ لَمْ یَکُ إِلَّا کَقَلْبِ الرِّدَاءِ        وَ أَسْرَعَ حَتَّى أَتَانَا الْمَطَرُ

دُفَاقُ الْعَزَائِلِ وَ جَمُّ الْبُعَاقِ‌       أَغَاثَ بِهِ اللَّهُ عُلْیَا مُضَرَ

فَکَانَ کَمَا قَالَهُ عَمُّهُ‌          أَبُو طَالِبٍ ذَا رِوَاءٍ غَزَرٍ

بِهِ اللَّهُ یَسْقِی صُیُوبَ الْغَمَامِ‌       فَهَذَا الْعِیَانُ وَ ذَاکَ الْخَبَرُ

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله: بَوَّأَکَ اللَّهُ یَا کِنَانِیُّ، بِکُلِّ بَیْتٍ قُلْتَهُ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ. الأمالی للمفید، المجلس السادس و الثلاثون، ح3، ص301. الأمالی للطوسی، الجزء الثالث، ص123، ح19.

مسلم غلابی می‌گوید: عربی بادیه‌نشین نزد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمد و عرضه داشت: ای رسول خدا، به‌خدا قسم به‌نزد تو آمده‌ایم درحالی که شتر و گوسفندی نداریم که صدایی از آن‌ها به‌گوش رسد. سپس این شعر را سرود:

ای بهترین آفریدگان، به‌نزد تو آمدیم تا از قحطی و خشکسالی که به‌ما روی آورده است بر ما ببخشایی، به‌نزد تو آمدیم درحالی که از سینۀ دختران [به‌خاطرِ کارِ زیاد و نداشتن خادم] خون می‌چکد و مادرانِ فرزندان از کودکان خود روی گردان شده‌اند، و جوانان به‌خاطر ضعف و ناتوانی از گرسنگی بر زمین افتاده‌اند و هیچ فایده و ضرری از آنان حاصل نمی‌شود [و قدرت کار از آنان سلب شده است]، از آنچه مردم می‌خورند چیزی در نزد ما نیست جز خربزة تلخ زمانِ خشکسالی و علهزِ پست [نام خوراکی مخصوص زمان خشکسالی است]، و ما جز به‌سوی تو راه فرار و چاره‌ای نداریم و مردم جز به‌سوی پیامبران به‌کجا فرار کنند؟

پس پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله به‌یارانش فرمود: همانا این عرب بادیه‌نشین، از کمیِ باران و خشکسالیِ فراوان شکایت می‌کند. پس پیامبر برخاست درحالی که عبایش بر زمین کشیده می‌شد تا از منبر بالا رفت. پس سپاس خدا را به‌جا آورد و ستایش او را گفت و از کلماتی که با آن ستایشِ خدا را به‌جای آورد این بود: ستایش از آن خداوندی است که در آسمان بالا رفت، پس بلند مرتبه بود و در زمین پایین آمد و نزدیک‌تر از رگِ گردن گردید. و پیامبر دستانش را به‌سوی آسمان بلند کرد و فرمود: پروردگارا، با بارانی فراگیر و نیکو و طراوت بخش و گوارا و پوشاننده و به‌سرعت و نه کند، و سودبخش و نه ضرربخش [زمین‌های] ما را آبیاری کن تا مزرعه‌ها را از آن سرشار سازی و گیاهان را برویانی و زمین را پس از مرگش زنده کنی. پس هنوز دستش را پایین نیاورده بود که ابرها، مدینه را چون تاج در برگرفت و آسمان هر آنچه باران داشت بر زمین ریخت و ساکنین دشت‌ها می‌آمدند و فریاد می‌زدند: ای رسول خدا [خطرِ] غرق شدن [وجود دارد]، پس پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله خندید و فرمود: خداوند ابوطالب را خیر دهد، اگر زنده بود چشم‌هایش روشن می‌شد. چه کسی سخن او را برایم می‌سراید؟ پس عمر بن خطّاب برخاست و گفت: ای رسول خدا، چه بسا این شعر را اراده کرده‌ای که: هیچ شتری بر دوشش نیکوتر و با وفاتر از محمد حمل نکرد. پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: این سخن ابوطالب نیست، بلکه سخن حسّان بن ثابت است. پس علی بن ابی طالب علیه‌السّلام برخاست و عرضه داشت: ای پیامبر خدا، شاید این شعر را اراده کرده‌ای:

سپید چهره‌ای که ابرها از چهره‌اش طلب سیراب شدن می‌نمایند، بهار یتیمان و حفظ‌کنندۀ زنانِ شوهر از دست داده است، هلاک‌شوندگانِ بنی‌هاشم به‌او پناه می‌برند، و آنان در نزد او در نعمت و احسان هستند، به‌خانة خدا سوگند، دروغ گفتید که محمّد رها می‌شود و تسلیم می‌گردد، درحالی که هنوز در رکاب او می‌جنگیم و جهاد می‌کنیم، از او حفاظت می‌کنیم تا [دشمنان] در اطراف او را بر زمین بیفکنیم، و فرزندان و همسرانِ خود را فراموش می‌کنیم.

پس پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: بله. پس مردی از بنی‌کنانه برخاست و گفت: ستایش از آن تو است و ستایش از سوی کسی است که سپاس‌گزاری نمود، به‌خاطر گُلِ رویِ پیامبر از باران سیراب شدیم، آفریدگار خود را بسیار خواند، و امیدوار به‌سوی او چشم دوخت، پس همانند کسی بود که عبا از دوش افکنده است و به‌سرعت می‌رود تا باران بارید، بارشِ فراوانِ باران و فراوانی ابرها به‌گونه‌ای بود که خدا به‌وسیلۀ آن قسمت‌های بالایِ سرزمینِ مُضَر را نیز سیراب کرد، پس همان‌گونه که عمویش ابوطالب گفته بود بارانی با طراوت و فراوان بود، خداوند به‌وسیلۀ بارانِ ابرها [همه را] سیراب می‌سازد و این چیز آشکاری است و آن روایتی است که به‌ما رسیده است.

پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: ای کنانی! خداوند در مقابل هر بیتِ شعری که سرودی، خانه‌ای در بهشت برایت فراهم سازد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حجت‌الاسلام حاج شیخ غلامرضا اسدی، امام جمعة سابق بشرویه، مؤلف محترم گلستان معارف نوشته است: حجت‌الاسلام و المسلمین آقای حاج سیّد محمّد صادق فقیه سبزواری، فرزند مرحوم حاج میرزا حسین سبزواری مشافهةً برای حقیر نقل فرمودند که آقای حاج رمضانعلی قوچانی که از علمای بزرگوار مشهد و در مسجد جامع گوهرشاد امام جماعت بود، وقت مرگشان فرا رسید. پدرم مرحوم آیت‌الله حاج میرزا حسین سبزواری به‌اتفاق برادر بزرگوارم، مرحوم آیت‌الله حاج سیّد زین‌العابدین به‌عنوان عیادت به‌خانة آن مرحوم شرفیاب شدند. در هنگام سکرات، غشوه‌ای شبیه به‌حالت خواب به‌ایشان دست داد که بعد به‌حالت عادی برگشتند و شروع کردند به‌گریه کردن. پدرم فرمودند: آقای حاج شیخ رمضانعلی، قلبِ شما سرشار از ولایتِ اهلِ بیت علیهم‌السلام است و از مؤمنین حقیقی می‌باشید، پس چرا گریه می‌کنید؟ فرمودند: آقای سبزواری، صحرای محشر را مجسّم دیدم، بهشت را مشاهده کردم که درهای آن باز است، و از هر دری گروهی وارد بهشت می‌شوند، صف‌ها بسته شده و افراد پشتِ سرِ هم داخل بهشت می‌شوند، و من هم متوجّه شدم که باید بروم به‌صف علما؛ یعنی صفی که در آن صف، شیخ مفید، شیخ صدوق، شیخ طوسی، شیخ کلینی، سیّد مرتضی، سیّد رضی، خواجه نصیرالدّین طوسی، علامة حلّی، شهید اوّل، شهید ثانی، مرحوم مجلسی، سیّد بحرالعلوم، آقا میرزا حسن شیرازی و . . . قرار دارند. لذا رفتم در آخرِ صف ایستادم، اما دیدم صف طولانی است و باید خیلی معطّل شوم. نظر کردم به‌دری از درهای دیگرِ بهشت، دیدم آن‌جا معطّلی ندارد، مثل برقِ لامع افراد داخل بهشت می‌شوند. دویدم به‌جانب آن در که داخل شوم، گفتند: لطفاً شما به‌صفِ خود وارد شوید؛ زیرا این در متعلّق است به‌ذاکرین حضرت أباعبدالله الحسین و روضه‌خوان‌ها و نوحه خوان‌ها! من همان‌جا گریه کردم و به‌فکر افتادم که ای کاش در دنیا لا اقل یک مرتبه روضة امام حسین علیه‌السلام را می‌خواندم تا در شمار روضه‌خوان‌ها قرار می‌گرفتم. ناگاه دیدم که در همان عرصة محشر، مرحوم خُلدآشیان، آقای اعتماد سرابی [مرحوم آیت‌الله کفایی خراسانی، همه ساله در ایام عاشورا، در مدرسة دودر، از صبح تا ظهر، مجلس روضه‌خوانی منعقد می‌کردند و اکثر خطبا و وعّاظِ نامی شهر، در آن‌جا منبر می‌رفتند که یکی از آن روضه‌خوان‌ها، سیّدِ جلیل‌القدر، مرحوم آقای اعتماد سرابی بود] که از روضه‌خوان‌های معتبرِ شهرِ مشهد بود، پیدا شد، سوارِ بر اسبی، فرمودند: آقای شیخ رمضانعلی، بیا برای من روضه بخوان. گفتم: کو منبر؟  کو مستمع؟ فوراً از اسب پیاده شد و فرمود: سوار شو، این (اسب) به‌جای منبر، و من هم مستمع. من همان‌جا روضه‌ای خواندم، گمانم فرمودند: روضة باب‌الحوائج، حضرت ابوالفضل علیه‌السلام بود. آن‌گاه شیخ گریه کرد و گفت: گریة من برای این است که ای کاش در دنیا اقلّاً چند مجلس روضه می خواندم. گلستان معارف، غلامرضا اسدی، بقیة العترة، سال 1386، سه جلد در یک جلد، ص700.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

استاد محمد شریف رازی می‌گوید: نگارنده در محضر آیت‌الله حاج آقا حسن فرید بودم که ایشان از میرزا عبدالحسین محسنیان نقل کرد که آیت‌الله حاج شیخ عبدالنبی نوری می‌گفت: وقتی در سامرا به‌بهره‌مندی از محضر میرزای شیرازی اشتغال داشتم، برای گذران زندگی خویش از یکی از کسبة آن شهر که سنی‌مذهب بود جنس می‌گرفتم و آن‌گاه که از ایران برایم پول می‌رسید، طلب او را می‌پرداختم. مدّتی گذشت و مبلغی نرسید و بدهکاری سنگین گشت. روزی از جلو مغازة آن مردِ کاسب عبور می‌کردم که مرا ندا داد و گفت: می‌دانی حسابت چقدر سنگین گردیده است؟ گفتم: نه. گفت: شصت لیره بدهکاری! گفتم: تا دو روز دیگر می‌پردازم، اما وقتی از آن‌جا گذشتم، به‌فکر فرو رفتم که آخر تا دو روز دیگر چگونه می‌توانم این وجهِ قابلِ توجّه را تدارک ببینم؟ با آشفتگی و پریشانی به‌منزل رفتم. تا آن‌که شب فرا رسید و من در بسترِ خواب قرار گرفتم. در عالم رؤیا مشاهده کردم در نجف اشرف هستم و فردی مرا صدا زد و گفت: امیرمؤمنان علیه‌السّلام تو را فراخوانده است! بلادرنگ برخاستم و به‌حرم مطهّرِ علوی مشرّف شدم. شگفت آن‌که در آن لحظه دیدم حضرت نشسته است. سلام کردم و ایشان پاسخ مرا داد و آن‌گاه کیسه‌ای محتوی شصت لیره تحویلم داد و فرمود: برو با این مبلغ قرضِ خود را ادا کن. از شدّتِ شادمانی در پوست خود نمی‌گنجیدم. ناگهان شاهدِ کرامت دیگری شدم؛ زیرا امام کیسة دیگری عنایت کرد و فرمود: این هم به‌همان میزان است و برای مخارج زندگی است. در حالِ برداشتنِ کیسه‌ها بودم که از خواب برخاستم. در فکرِ خوابی که دیده بودم، به‌سر می‌بردم و تعبیر و تفسیر آن را در ذهنم می‌کاویدم که ناگهان شنیدم درِ منزل را می‌زنند. بیرون آمدم و ملاحظه کردم خادم بیت آیت‌الله سید محمّد حسن (میرزای) شیرازی است. او گفت: آقا دیشب شما را خواسته‌اند و من تاکنون عذر آورده‌ام و اکنون به‌سراغت آمدم، زود بیا! پس به‌محضر میرزای شیرازی شرفیاب شدم. شگفتا که دیدم بسان جدش امیرمؤمنان علیه‌السّلام و با همان هیبت و شکوه نشسته است. سلام کردم و ایشان هم پاسخ مرا داد و فرمود: نزدیک‌تر بیا. میرزای شیرازی دست برد و کیسه‌ای پول بیرون آورد و خطاب به‌من فرمود: بیا با این شصت لیره بدهکاری خود را بپرداز. با خوشحالی آن را برداشتم که دیدم آقا کیسة دیگری داد. گفت: این هم برای مخارج زندگیت در نظر گرفته شده است. کرامات الصالحین، محمّدشریف رازی، ص270، ش15.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حجت‌الاسلام و المسلمین دکتر سیّد محمودِ مرعشیِ نجفی، فرزند آیت‌الله سیّد شهاب الدین مرعشی نجفی از قول پدر بزرگوارش، می‌گوید: در کتاب بر ستیغ نور، شرح حال آیت‌الله سید شهاب‌الدّین مرعشی نجفی، از قول ایشان آمده است: علتِ آمدنِ من به‌قم این بود که پدرم سیّد محمود مرعشی نجفی، که از زهّاد و عبّادِ معروف بود، چهل شب در حرم حضرت امیر علیه‌السلام بیتوته کرد تا آن حضرت را ببینید، شبی، در حال مکاشفه، حضرت را دیده بود که به‌ایشان می‌فرماید: سیّد محمود، چه می‌خواهی؟ عرض می‌کند: می‌خواهم بدانم قبر فاطمة زهراء علیهاالسلام کجاست، تا آن را زیارت کنم؟ حضرت فرموده بود: من که نمی‌توانم برخلافِ وصیّتِ آن حضرت، قبر او را آشکار کنم. عرض کرد: پس من هنگام زیارت چه کنم؟ حضرت فرمود: خدا، جلال و جبروتِ حضرت فاطمه علیهاالسلام را به‌فاطمة معصومه علیهاالسلام عنایت فرموده است، هرکس بخواهد ثواب زیارت حضرت زهرا علیهاالسلام را درک کند، به‌زیارتِ فاطمة معصومه علیهاالسلام برود. در سایتِ ایران صدا، فیلم سخنانِ راویِ محترم، موجود است.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

ورُوى عن علىٍّ علیه‌السلام، قال: کنا عند رسولِ الله صلّى الله علیه وآله وسلّم فقال: أخبرونی أیُّ شئٍ خیرٌ للنِّساءِ؟ فعیینا بذلک کلُّنا حتى تفرقنا، فرجعتُ إلى فاطمة علیهاالسلام فأخبرتُها الَّذی قال لنا رسولُ الله صلّى الله علیه وآله وسلّم ولیس أحدٌ منّا علمَه ولا عرفه، فقالت: ولکنی أعرفه، خیرٌ للنساء أن لا یرین الرجالَ ولا یراهُنَّ الرِّجالُ، فرجعتُ إلى رسولِ الله صلّى الله علیه وآله وسلّم، فقلتُ: یا رسولَ الله، سألتَنا أیُّ شئٍ خیرٌ للنساء، وخیرٌ لهُنَّ أن لا یرین الرِّجالَ ولا یراهُنَّ الرِّجالُ، قال: مَن أخبرک؟ فلم تَعلمه وأنت عندی! قلت: فاطمةُ، فأعجبَ ذلک رسولَ الله صلّى الله علیه وآله وسلّم، وقال: إنَّ فاطمةَ بَضعةٌ منّى. ورُوى عن مجاهد، قال النّبیُّ صلّى الله علیه وآله وسلّم وهو آخذ بیدِ فاطمة علیهاالسلام، فقال: مَن عرف هذه فقد عرفها ومن لم یعرفها فهى فاطمة بنتُ محمّدٍ وهى بضعة منّى وهى قلبی وروحی الّتی بین جنبیَّ، فمَن آذاها فقد آذانى ومَن آذانى فقد آذى اللهَ. کشف الغمة، أبوالحسن علی بن عیسی بن أبی الفتح الاربلی، ج2، ص177.

از علی علیه‌السلام نقل شده است که فرمود: نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله بودیم، حضرت فرمود: به‌من خبر دهید که بهترین چیز برای زنان چیست؟ ما همگی از جواب درماندیم تا این‌که متفرّق شدیم. پس من نزد فاطمه علیهاالسلام برگشتم، و به‌او از آنچه رسول خدا صلّی الله علیه و آله از ما پرسیده بود، خبر دادم و این‌که هیچ یک از ما آن را ندانست و نشناخت. فرمود: ولی من از آن خبر دارم؛ بهترین چیز برای زنان این است که مردان را نبینند و مردان نیز آنان را نبینند. پس برگشتم نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و عرض کردم: ای رسول خدا، از ما پرسیدی برای زنان چه چیز بهتر است؟ بهترین چیز برای زنان این است که آنان مردان را نبینند و مردان نیز آنان را مشاهده نکنند. فرمود: چه کسی این مطلب را برایت گفت؟ وقتی که تو نزد من بودی پاسخ این سؤال را نمی‌دانستی! عرض کردم: فاطمه. حضرت از این سخن خوشش آمد و فرمود: همانا فاطمه پارة تن من است. و از مجاهد نقل شده است که گفت: پیامبر صلّی الله علیه و آله در حالی که دست فاطمه علیهاالسلام را گرفته بود، فرمود: هرکس این خانم را می‌شناسد که می‌شناسد و هرکس نمی‌شناسد، پس او فاطمه دختر محمّد است، و او پارة تن من، قلب من، و روحِ من که در میان دو پهلوی من است، می‌باشد، پس هرکس او را اذیّت کند مرا آزرده و هرکس مرا بیازارد خدا را آزار رسانده است. 

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مَرَّتْ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِمَاالسَّلَامُ بَقَرَةٌ، فَقَالَ: هَذِهِ حُبْلَى بِعِجْلَةٍ أُنْثَى، لَهَا غُرَّةٌ فِی جَبْهَتِهَا، وَ رَأْسُ ذَنَبِهَا أَبْیَضُ. فَانْطَلَقْنَا مَعَ الْقَصَّابِ حَتَّى ذَبَحَهَا فَوَجَدْنَا الْعِجْلَةَ کَمَا وَصَفَ عَلَى صُورَتِهَا، فَقُلْنَا لَهُ: أَ وَ لَیْسَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ: وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ‌، فَکَیْفَ عَلِمْتَ هَذَا؟ فَقَالَ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ: إِنَّا نَعْلَمُ الْمَکْنُونَ الْمَخْزُونَ الْمَکْتُومَ، الَّذِی لَمْ یَطَّلِعْ عَلَیْهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ غَیْرُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ ذُرِّیَّتِهِ عَلَیْهِمُ‌السَّلَامُ. دلائل الإمامة، ط مؤسسة البعثة، الطبری‌ الصغیر، محمد بن جریر، ج1، ص171. کتابخانة مدرسة فقاهت.

ابن‌عبّاس رحمة الله علیه گفت: مادّه گاوی به‌حسن‌بن‌علی علیه‌السلام گذر کرد، فرمود: گوسالة مادّه‌ای در شکم دارد که پیشانی و سر دمش سفید است. ما همراه قصّاب رفتیم تا سرش را برید، و گوساله‌اش چنان بود که حضرت فرمود، به‌‌امام حسن مجتبی علیه‌السلام گفتیم: مگر خدا نفرموده است: و او می‌داند و بس که در رحم‌ها چیست؟ شما از کجا دانستید؟ فرمود: ما از آنچه پوشیده، در خزانه و پنهان است، آگاه و باخبریم، همان علومی که هیچ فرشتة مقرّب و پیامبر فرستاده شده‌ای جز محمّد صلّی الله علیه و آله و اولادش علیهم‌السلام از آن‌ها خبر ندارند.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

و نیز حکایت شده است از موثّقین که زمانى مقدّسین بسیار در نجف اشرف جمع شده بودند. پس روزى ایشان با ‌یکدیگر گفتند که آیا چه زمان خواهد بود که مردم بهتر از ما باشند و نیکوتر از ما جمع شوند؟ پس اگر حدیثِ وارد شده که می‌گوید اگر سى‌صد و سیزده تن از مؤمنین به‌هم رسند، صاحب الزّمان ظهور مى‌کند، راست بود، بایستى در این زمان ظهور کند؛ زیرا آن‌چه در ربع مسکون از صلحا به‌هم رسند و خود را به‌مرتبه‌اى برسانند که از دنیا بگذرند، دست از اوطان خود برداشته، به‌مجاورت ارض اقدس، کربلاى معلاّ مى‌آیند؛ و هرکسى که بسیار زاهد باشد، طورى که از آب شیرین و فواکه و مانند این‌ها نیز گذشته باشد، دست از مجاورت کربلا برداشته، به‌نجف اشرف مجاورت مى‌جوید. پس نتیجۀ این مذکورات این است که صلحایى که الآن در نجف اشرف هستند، زبدۀ صلحاى ربع مسکون مى‌باشند و صلحایى که امروز در نجف اشرف‌اند، بیش از سى‌صد و سیزده تن‌اند، پس اگر آن حدیث راست بود، البتّه مى‌بایست صاحب الزّمان ظهور کند. پس بعد از تفکّر و تعارض بسیار، بناى امر را بر این گذاشتند که از میان این همه مؤمنین، یک نفر را که از همه زاهدتر و مسلّم نزد جمیع آن‌ها بوده باشد، انتخاب نموده، بیرون بفرستند. پس همۀ مؤمنین را جمع نموده، دو قسم کردند، قسمى را که قسم دیگر به‌افضلیّت ایشان اعتراف نمودند، نگاه داشتند و قسم دیگر را رها کردند و به‌همین منوال انتخاب نمودند تا یک نفر را انتخاب نمودند، تا یک نفر را نگه داشتند که به‌اقرار همه افضل از تمام آن‌ها بود، او را با توکّل بسیار در وادى السّلام، بیرون محوّطۀ نجف اشرف فرستادند تا شاید این سرّ را استکشاف نماید که چرا امام زمان ظهور نمى‌فرماید. پس آن شخص بیرون رفت، و بعد از مدّتى به‌سوى رفقاى خود برگشت و گفت: همین‌که اندکى از نجف اشرف بیرون رفتم، سیاهی شهرى به‌نظرم آمد، و پیش رفتم تا داخل آن شهر شدم. پس از کسى سؤال کردم این شهر چه نام دارد؟ گفت: این شهر صاحب‌الزّمان است. پس از او خانۀ آن حضرت را سؤال نمودم، و با شعف تمام خود را به‌درِ خانۀ آن حضرت رساندم و در زدم. یکى از ملازمان حضرت بیرون آمد. گفتم: مى‌خواهم خدمت آن حضرت شرفیاب شوم. پس آن مرد رفت و برگشت و گفت: امام فرموده‌اند: دختر باکره‌اى از فلان شخص که نامش بالاتر از همة بزرگان این شهر است به‌عقد تو درآورده‌ام، پس امشب به‌خانۀ آن شخص برو، توقّف نما و فردا نزد ما حاضر شو. من خانۀ آن شخص را پیدا کرده، و به‌منزل او رفتم و پیغام امام را به‌او رساندم، و او قبول نموده، برایم بناى زفاف گذاشتند، و چون شب شد، عروس را به‌حجله‌گاه آوردند. همین‌که خواستم دستى به‌او برسانم، ناگاه صدای طبلِ جنگ به‌گوشم رسید. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: حضرت صاحب‌الزّمان خروج مى‌کند. پس من با خود گفتم: ایشان بروند، من نیز به‌دنبال ایشان خواهم رفت. در همین فکر و خیال بودم که پیام‌رسان آن حضرت علیه‌السلام رسید که بسم اللّه، ما خروج کردیم؛ با ما بیا تا به‌جنگِ دشمنان برویم. من گفتم: عرض مرا به‌آن حضرت برسانید و بگویید ایشان تشریف ببرند، من نیز از عقبِ ایشان خواهم آمد. قاصد رفت، و زود برگشت و گفت: حضرت مى‌فرماید: باید فوراً بیایى. من گفتم: اگرچه چنین فرموده، ولى من در این لحظه نخواهم آمد. چون این حرف را زدم، ناگاه خود را در همان صحراى نجف اشرف دیدم که نه شبى بود، و نه شهرى، و نه عروسى و نه اطاقى. پس دانستم عالَمِ کشف بوده است، نه شهود و فهمیدم ما توانِ اطاعت آن حضرت را نداریم. خزینة الجواهر فی زینة المنابر، شیخ علی اکبر نهاوندی، کتابفروشی اسلامیة، حکایات اصول دین، عنوان اوّل از باب چهارم، حکایت33، ص564.

به‌قول مولوی:

آب کم جوی تشنگی آور به‌دست      تا بجوشد آب از بالا و پست

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

روزی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در مسجد تشریف داشتند و اصحاب را صدا زدند که بیرون بیایید، آن‌ها بیرون آمدند و حضرت فرمودند: به‌آسمان نگاه کنید. اصحاب نگاه کردند، بعد رسول خدا فرمودند: در آسمان چه می‌بینید؟ عرض کردند: چیزی جز خورشید نمی‌بینیم. رسول اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند: اگر از شما چیزی پرسیدند، چنانچه مثل این خورشید برای شما روشن بود بگویید، در غیر این صورت جواب ندهید. پندهای رسول اعظم صلّی الله علیه وآله به‌اباذر غفاری (انوار اخلاقی)، مرحوم آیت‌الله سیّد محمّد علوی گرگانی، ص38.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

و منهم وحشی قاتل حمزة سلام اللّه علیه. رُوِیَ أنَّه لمَّا أسلَمَ، قال له النبیّ صلّى اللّه علیه و آله و سلم: أ وحشیّ؟ قال: نعم، قال: أخبرنی کیف قتلتَ عمّی، فأخبره، فبکى صلّى اللّه علیه و آله و سلم و قال: غَیِّب وجهَکَ عَنِّی. سفینة البحار و مدینة الحِکَمِ و الآثار، القمی، الشیخ عباس، ج2، ص683.

یکی از کسانی که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله بعد از فتح مکه آنان را بخشید، وحشی، قاتل حضرت حمزه سلام الله علیه، عموی باوفای پیامبر بود. طبق روایت، وقتی اسلام آورد، پیامبر به‌او فرمود: آیا تو وحشی هستی؟ گفت: بله، فرمود: برایم بگو چگونه عمویم را به‌قتل رساندی؟ وحشی ماجرا را بیان کرد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله (بر مصائب حمزه) گریست، و فرمود: دیگر صورتت را نبینم.   

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وقال أبوجعفرٍعلیه‌السلام: بینا موسى یمشی على ساحل البحر، إذ جاء صیادٌ فخرّ للشمس ساجداً وتکلّمَ بالشرک، ثم ألقى شبکتَه فخرجت مملوءةً، ثُمَّ ألقاها فخرجت مملوءةً، ثُمَّ أعادها فخرجت مملوءة فمضى، ثم جاء آخِرٌ فتوضأ وصلّى وحمد الله وأثنى علیه، ثم ألقى شبکته فلم یخرج فیها شیء ـ ثلاث مرات ـ غیر سمکة صغیرة، فأخذها وحمد الله وأثنى علیه وانصرف. فقال موسى: یاربِّ، عبدک الکافر تعطیه مع کفره، وعبدک المؤمن لم تُخرج له غیرَ سمکةٍ صغیرةٍ؟! فأوحى اللّه إلیه: اُنظر عن یمینک، فکُشف له عما أعدّ اللّه لعبده المؤمن، ثُمَّ قال: أنظر عن یسارک، فکُشف له عمّا أعدَّ اللّه للکافرِ، فنظر، ثم قال: یا موسى، ما نفع هذا الکافرَ ما أعطیتُه، ولا ضَرّ هذا المؤمنَ ما منعته. فقال موسى: یا ربِّ ، یَحِقُّ لِمَن عرفک أن یرضى بما صنعتَ. أعلام الدین فی صفات المؤمنین، الدیلمی، حسن بن محمّد، ج1، ص433.

امام باقر علیه‌السلام فرمود: هنگامی که حضرت موسی علیه‌السلام در ساحلِ دریا قدم می‌زد، صیادی را دید که آمد و ابتدا برای خورشید به‌سجده افتاد و سخنان کفرآمیزی بر زبان جاری کرد، و سپس تورِ خود را به‌دریا افکند و پُر از ماهی بیرون آمد، بار دوّم تورش را انداخت و این بار نیز پُر از ماهی خارج شد، و برای بار سوّم تور خود را به‌دریا انداخت، این بار نیز پُر از ماهی گردید! صیّادِ مشرک، ماهی‌های فراوان خود را برداشت و راهی شد. سپس صیّادِ دیگری آمد. او ابتدا وضو گرفت، و بعد نماز خواند و حمد و ثنای الهی را به‌جای آورد، آن‌گاه سه‌مرتبه تور خود را به‌دریا انداخت، ولی، وقتی تورش را بیرون آورد، تنها یک ماهی کوچک میان آن بود! آن ماهی را برداشت و حمد و ثنای خدا را به‌جای آورد و رفت. موسی علیه‌السلام عرض کرد: بار پروردگار، به‌بندة کافرت با بقای بر کفرش، بخششِ فراوان، می‌فرمایی، امّا به‌بندة مؤمنت جز یک ماهی کوچک چیزی نمی‌دهی؟! پس خداوند به‌او وحی فرمود: به سمتِ راست خود بنگر، پس پرده از روی آنچه خداوند برای بندة مؤمنش در قیامت مهیّا فرموده است، کنار رفت، سپس خداوند فرمود: به‌سمت چپت بنگر، پس پرده از روی آنچه خداوند برای کافر مهیّا کرده است، کنار رفت، پس موسی علیه‌السلام هر دو را دید، سپس عرض کرد: بار پروردگارا، سزوار است برای کسی که تو را شناخت که راضی باشد به‌آنچه تو انجام می‌دهی!

  

  • مرتضی آزاد