رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

۳۲۳ مطلب با موضوع «حکایات اخلاقی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

قَالَ رَجُلٌ لِلصَّادِقِ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ، دُلَّنِی عَلَى اللهِ مَا هُوَ؟ فَقَدْ أکْثَرَ عَلَیَّ الْمُجَادِلُونَ وَحَیَّرُونِی، فَقَالَ لَهُ: یَا عَبْدَ اللهِ هَلْ رَکِبْتَ سَفِینَةً قَطُّ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَهَلْ کَسَرَ بِکَ حَیْثُ لَا سَفِینَةَ تُنْجِیکَ وَلَا سِبَاحَةَ تُغْنِیکَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَهَلْ تَعَلَّقَ قَلْبُکَ هُنَالِکَ أنَّ شَیْئاً مِنَ الْأشْیَاءِ قَادِرٌ عَلَى أنْ یُخَلِّصَکَ مِنْ وَرْطَتِکَ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، قَالَ الصَّادِقُ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ: فَذَلِکَ الشَّیْءُ هُوَ اللهُ الْقَادِرُ عَلَى الْإنْجَاءِ حَیْثُ لَا مُنْجِیَ، وَعَلَى الْإغَاثَةِ حَیْثُ لَا مُغِیثَ. التوحید للصدوق، ص231.

مردی به‌امام صادق علیه‌السلام عرض کرد: ای پسر پیامبر خدا، مرا بر خداوند راهنمایی کن که خدا چیست؛ زیرا جرّ و بحث‌کنندگان با من، زیاد شده و مرا دچار شکّ و دودلی کرده‌اند. حضرت به‌او فرمود: ای بندة خدا، آیا هرگز سوار کشتی شده‌ای؟ عرض کرد: آری. فرمود: آیا شده است که کشتی‌ات بشکند، به‌طوری که نه کِشتی دیگری باشد که تو را نجات دهد و نه بتوانی با شنا خود را نجات دهی؟ عرض کرد: آری. فرمود: آیا در آن هنگام، دلت متوجّه چیزی شده است که می‌تواند تو را از مرگ نجات دهد؟ عرض کرد: آری. امام صادق علیه‌السلام فرمود: همان چیز، آن خدای توانمند بر نجات دادن است در جایی که نجاتبخش و کمک رسانی نیست، و خدای قادر بر نجات دادن است در جایی که هیچ فریادرسی نیست.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ: دَخَلَ ابْنُ أبِی الْعَوْجَاءِ عَلَى الصَّادِقِ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ: یَا ابْنَ أبِی الْعَوْجَاءِ أنْتَ مَصْنُوعٌ أمْ غَیْرُ مَصْنُوعٍ؟ قَالَ: لَسْتُ بِمَصْنُوعٍ، فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ: فَلَوْ کُنْتَ مَصْنُوعاً کَیْفُ کُنْتَ؟ فَلَمْ یُحِرْ [مشتق از ح و ر: فلم یَرُدَّ جواباً] ابْنُ أبِی الْعَوْجَاءِ جَوَاباً، وَقَامَ وَخَرَجَ. الإحتجاج، الطبرسی، أبومنصور، ج2، ص200، ح214.

هشام بن حکم می‌گوید: ابن ابی العوجاءِ (ملحدِ دهریِ مشهور) بر امام صادق علیه‌السلام وارد شد. امام به‌او فرمود: ای ابن ابی العوجاء، تو مصنوع هستی یا نه؟ گفت: مصنوع نیستم. امام فرمود: اگر مصنوع بودی؛ چگونه بودی؟ ابن ابی العوجاء متحیّر ماند و نتوانست پاسخی بدهد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حجت‌الاسلام حاج میرزا حسن نوری همدانی نقل می‌کرد: در ایامی که مرحوم [علامة] امینی صاحب کتاب ارزندة الغدیر به‌ایران تشریف آورده بود، در یک مجلسی که چند نفر در خدمت ایشان نشسته بودند، شخصی به‌ایشان عرض کرد: آقا، من اگر به‌حضرت اباالفضل العباس عقیده نداشته باشم چه ضرری به‌حال من دارد و حال آن‌که آن حضرت نه پیغمبر است و نه امام و نه معصوم؟ آن عالم جلیل وقتی این سؤال را شنید، حرکتی به‌خود داد و با ناراحتی فرمود: ابوالفضل العباس علیه‌السلام که سهل است، اگر به‌بند کفش من که نوکر آن حضرتم، توهین و بی احترامی کنی خداوند تو را به‌رو درآتش جهنم می‌اندازد. مردان علم در میدان عمل، سید نعمت‌الله حسینی، ج1، ص198.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

محمد رازی در کتاب «التقوی» نوشته است: یک روز در تهران آقای [شیخ محمّدتقی] بافقی مریض بود و ما به‌ملاقات ایشان رفته بودیم. یکی از آقایان اهل منبر برای شفای ایشان روضة امام حسین علیه‌السلام را خواند. آقای بافقی گریة زیادی کرد، بعد فرمود: علی بن مهزیار، بیست مرتبه به‌مکّه رفت که بلکه امام زمان عجل الله تعالی فرجه را زیارت کند، تا آن‌که در مرتبة بیستم به‌زیارت آن حضرت موفق شد و حال آن‌که اگر یک مرتبه به‌کربلا می‌آمد، در همان مرتبة اول آن حضرت را زیارت می‌کرد! مردان علم در میدان عمل، سید نعمت‌الله حسینی، ج1، ص198.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عن أنس قال: قَدّمتُ إلى رسولِ اللّه صلّى اللّه علیه و آله طیراً مشویّاً فسمّى و أکل منه ثمّ قال: اللّهمّ ائتنی بأحبِّ خلقِک إلیکَ و إلیَّ، قال: فَأتَى عَلِیٌّ فَضَرَبَ البابَ، فقلتُ: من أنتَ؟ فقال: أنا علیٌّ، قالَ: قلتُ: رسولُ اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم على حاجةٍ، قال: ثمّ أکل منه لقمةً ثمّ قال مثلَ قولِه الأوّلِ، فَضرَبَ البابَ، فقلتُ: مَن أنتَ؟ فقال: أنا علیٌّ، قال: قلتُ: رسولُ اللّه صلّى اللّه علیه و آله على حاجةٍ، قال: ثمّ أکل منه لقمةَ ثمّ قال مثلَ قولِه الأوّلِ و الثانی، فضَرَبَ البابَ فقلتُ: من أنتَ؟ فقال علیٌّ: أنا، قال: قلتُ: إنّ رسول اللّه على حاجةٍ قال: ثمّ أکل منه لقمةً ثمّ قال مثلَ قولِه الأوّل و الثانی‌[و الثالث‌]، قال: فضَرَبَ البابَ و رفَعَ صوتَهُ فقال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله: یا أنس افتحِ البابَ قال: فدخلَ فلمّا رآنا تبسّمَ ثمّ قال: الحمد للّه الذّی جعلک، فإنّی أدعو فی کلّ لقمةٍ أن یأتینی اللّهُ بأحبِّ الخلقِ إلیه و إلیَّ، قال: فکنتَ أنتَ، قال: فو الّذی بعثک بالحقّ إنّی لأضرب البابَ ثلاثَ مرّاتٍ یردّنی أنسُ، قال: فقال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله: لا یُلام الرجلُ على حبِّ قومِه‌. مناقب أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب، ابن المغازلی، ج1، ص172، ح201.  

انس بن مالک می‌گوید: من پرندة بریان شده‌اى را به‌رسول خدا صلى الله علیه وآله تقدیم کردم، حضرت صلى الله علیه وآله نام خدا را برده و از آن تناول نمودند، سپس دست به‌دعا برداشته و عرض کردند: بار خدایا، بهترین شخص نزد خودت و من را به‌سویم بفرست، که ناگاه على علیه‌السلام آمد و درب منزل را کوبید. گفتم: کیستى؟ گفت: من علىّ هستم. گفتم: پیامبر کاری دارد. انس می‌گوید: سپس پیامبر از ان غذا لقمه‌ای تناول کرد، آن‌گاه همان دعای قبلی خود را تکرار فرمود، پس علیّ در را کوبید، پرسیدم: کیستی؟ گفت: من علی هستم. گفتم: رسول خدا کاری دارد. سپس پیامبر از آن غذا لقمه‌ای دیگر میل فرمود و همان دعای مرحلة اول و دوم را تکرار کرد، پس علیّ در زد، پرسیدم: کیستی؟ علیّ گفت: منم، گفتم: رسول خدا مشغول کاری است. انس می‌گوید: آن‌گاه رسول خدا از آن غذا لقمه‌ای دیگر میل فرمود و برای بار سوّم همان دعای قبلی را زمزمه فرمود، پس علیّ در زد، و صدایش را بلند کرد، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای انس، در را باز کن، انس می‌گوید: پس علیّ داخل شد، و به‌محضر پیامبر شرفیاب شدیم، وقتی آن حضرت من و علیّ را دید، تبسم کرد و سپس فرمود: ستایش مخصوص خدایی است که تو را محبوب‌ترین خلقش در نزد خودش و من، قرار داد؛ زیرا من در هر لقمه‌ای دعا می‌کردم که خداوند محبوب‌ترین خلق در نزد خودش و خودم را نزد من بفرستد، پس آن شخص تو بودی، علی گفت: پس به‌آن کسی که تو را به‌حق مبعوث کرد، من سه مرتبه است که در می‌زنم و انس مرا برمی‌گرداند، انس می‌گوید: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مرد برای دوستی فامیلش سرزنش نمی شود!       

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ: اشْتَدَّتْ حَالُ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ: لَوْ أَتَیْتَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَسَأَلْتَهُ، فَجَاءَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَلَمَّا رَآهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله قَالَ: مَنْ سَأَلَنَا أَعْطَیْنَاهُ وَ مَنِ اسْتَغْنَی أَغْنَاهُ اللَّهُ، فَقَالَ الرَّجُلُ: مَا یَعْنِی غَیْرِی، فَرَجَعَ إِلَی امْرَأَتِهِ فَأَعْلَمَهَا، فَقَالَتْ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ بَشَرٌ فَأَعْلِمْهُ، فَأَتَاهُ، فَلَمَّا رَآهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: مَنْ سَأَلَنَا أَعْطَیْنَاهُ وَ مَنِ اسْتَغْنَی أَغْنَاهُ اللَّهُ، حَتَّی فَعَلَ الرَّجُلُ ذَلِکَ ثَلَاثاً، ثُمَّ ذَهَبَ الرَّجُلُ فَاسْتَعَارَ مِعْوَلًا، ثُمَّ أَتَی الْجَبَلَ فَصَعِدَهُ فَقَطَعَ حَطَباً ثُمَّ جَاءَ بِهِ فَبَاعَهُ بِنِصْفِ مُدٍّ مِنْ دَقِیقٍ فَرَجَعَ بِهِ فَأَکَلَهُ ثُمَّ ذَهَبَ مِنَ الْغَدِ فَجَاءَ بِأَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَبَاعَهُ فَلَمْ یَزَلْ یَعْمَلُ وَ یَجْمَعُ حَتَّی اشْتَرَی مِعْوَلًا ثُمَّ جَمَعَ حَتَّی اشْتَرَی بَکْرَیْنِ وَ غُلَاماً ثُمَّ أَثْرَی حَتَّی أَیْسَرَ فَجَاءَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَأَعْلَمَهُ کَیْفَ جَاءَ یَسْأَلُهُ وَ کَیْفَ سَمِعَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: قُلْتُ لَکَ: مَنْ سَأَلَنَا أَعْطَیْنَاهُ وَ مَنِ اسْتَغْنَی أَغْنَاهُ اللَّهُ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، بَابُ الْقَنَاعَةِ، ص139، ح8. بحارالأنور، ج70، ص177، ح19.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: تنگدستی بر مردی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله فشار آورد، زنش به او‌گفت: کاش نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌رفتی و از او درخواست کمک می‌کردی، مرد نزد پیامبر رفت، تا چشم پیامبر صلی الله علیه و آله به‌او افتاد، فرمود: هرکس از ما چیزی بخواهد به‌او می‌دهیم، ولی هرکس بی‌نیازی بجوید خدایش او را بی‌نیاز کند! مرد با خود گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله غیر از من شخص دیگری را اراده نمی‌کند. به‌سوی زنش برگشت و ماجرا را برایش بازگو کرد. زن گفت: رسول خدا هم مثل ما بشر است، به‌او مشکلمان را بگو. مرد نزد پیامبر آمد، همین‌که چشم پیامبر صلی الله علیه و آله به‌او افتاد، فرمود: هرکس از ما چیزی بخواهد به‌او می‌دهیم، ولی هرکس بی‌نیازی بجوید خدایش او را بی‌نیاز کند! و این عمل تا سه بار تکرار شد، پس از آن، مرد دست به‌کار شد و کلنگی را امانت گرفت و به‌کوهی رفت و از آن بالا رفت، و هیزمی قطع کرد و آورد و آن را در برابر تقریباً سیصد و پنجاه گرم آرد فروخت و آردها را آورد و غذا درست کردند و خوردند، روز بعد هیزم بیشتری قطع کرد و آورد و فروخت و پول بیشتری به‌دست آورد، اندک اندک با پشتکار و پس انداز کردن توانست کلنگی خریداری کند، باز هم تلاش کرد تا توانست دو شتر جوان و غلامی خریداری کند، و ثروتمند و توانگر و پولدار شد، در این هنگام، باری دیگر نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و رفت برای آن حضرت تعریف کرد که چگونه سه بار خدمت ایشان رسید و چه گفتند و چه شنید، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به‌تو گفتم: هرکس از ما چیزی بخواهد به‌او می‌دهیم، ولی هرکس بی‌نیازی بجوید خدایش او را بی‌نیاز کند!

به قول ملک‌الشعرای بهار:

بروکار می‌کن مگو چیست کار   که سرمایة جاودانی است کار

و به‌قول سعدی علیه‌الرحمة:

نابرده رنج گنج میسر نمی‌‌شود    مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قال أبوبصیر: کان لی جارٌ یتبع السلطانَ، فاصاب مالاً فاتّخذ قیاناً و کان یجمع الجموعَ و یشرب المسکرَ و یؤذینی، فشکوتُه إلى نفسه غیر مرّة فلم ینتهِ، فلمّا ألححتُ علیه قال: یا هذا أنا رجلٌ مبتلى و أنت رجل معافَى لو عَرَّفتَنی لصاحبک رجوتُ أن یستنقذنی اللّهُ بک، فوقع ذلک فی قلبی، فلمّا صرتُ إلى أبی عبد اللّه ذکرتُ له حالَه فقال لی: إذا رجعتَ إلى الکوفة فإنّه سیأتیک فقل له یقول لک جعفرُ بن محمّد: دَع ما أنت علیه و أضمنُ لکَ على اللّهِ الجنّة، قال: فلمّا رجعتُ إلى الکوفة أتانی فیمن أتى، فاحتبستُه حتّى خلا منزلی فقلتُ: یا هذا إنّی ذکرتُک لأبی عبد اللّه، فقال: اقرأه السلامَ و قل له: یترک ما هو علیه و أضمنُ له على اللّهِ الجنّةَ، فبکى ثمّ قال: اللّه، أقال لک جعفر هذا؟ قال: فحلفتُ له أنّه قال لی ما قلتُ لک. فقال لی: حسبُک و مضى. فلمّا کان بعد أیّامٍ بعثَ إلیّ و دعانی فإذا هو خلفَ بابِ داره عریانٌ، فقال لی: یا أبا بصیر ما بقی فی منزلی شی‌ءٌ إلّا و قد أخرجتُه و أنا کما ترى، فمشیتُ إلى إخواننا فجمعتُ له ما کسوتُه به، ثمّ لم یأتِ علیه إلّا أیّامٌ یسیرةٌ حتّى بعثَ إلیّ أنّی علیلٌ فَأتِنیِ، فجعلتُ أختلفُ إلیه و أعالِجه حتّى نزل به الموتُ، فکنتُ عنده جالساً و هو یجود بنفسه ثمّ غُشی علیه غشیة ثمّ أفاقَ فقال: یا أبا بصیرٍ قد وفى صاحبُک لنا، ثمّ ماتَ، فحججتُ فأتیتُ أبا عبد اللّه فاستأذنتُ علیه، فلمّا دخلتُ قال لی- ابتداءً من داخلِ البیتِ و إحدى رجلیَّ فی الصحنِ و أخرى فی دهلیزِ داره-: یا أبا بصیرٍ قد وفینا لصاحبِک. کشف‌الغمة فی معرفةالأئمة، المحدث الإربلی، ج2، ص726.

ابوبصیر می‌گوید: در کوفه همسایه‌ای داشتم که وابستة به‌دربار، و از این راه ثروتی به‌دست آورده و کنیزان آوازه‌خوانی گرفته و افرادی را دور خود جمع کرده بود و مسکرات می‌نوشید و مرا اذیت می‌کرد، ابتدا چندین بار نزد خودش از او شکایت کردم، اما او گوشش بدهکار نبود، و چون بر خواستة خود پافشاری کردم، گفت: فلانی، من مردی گرفتار هستم، اما تو مثل من گرفتار هستی، اگر بتوانی بیماری مرا برای امامت بگویی، امیدوارم خداوند مرا به‌وسیلة تو نجات دهد. این سخن به‌قلبم نشست. وقتی به‌محضر امام صادق علیه‌السلام شرفیاب شدم، حال او را برای آن حضرت بازگو کردم. حضرت فرمود: وقتی به‌کوفه برگشتی وی نزد تو می‌آید، به‌او بگو: جعفر بن محمد، به‌تو می‌گوید: از گناهانت دست بردار، من هم از طرف خدا برایت بهشت را ضمان هستم! ابوبصیر می‌گوید: چون به‌کوفه برگشتم، اشخاصی به‌دیدنم آمدند، او هم آمد، او را نگه داشتم تا منزلم خلوت شد، به‌او گفتم: فلانی، حال تو را برای امام صادق علیه‌السلام بازگو کردم، حضرت فرمود: سلام مرا به‌او برسان و به‌او بگو: از کارهای بد خود دست بردارد، من هم برایش از طرف خدا بهشت را ضمانت می‌کنم. آن مرد گریست، آن‌گاه گفت: تو را به‌خدا، آیا جعفر به‌تو چنین چیزی گفته است؟ برایش قسم خوردم که آنچه را به‌تو گفتم عین فرمایشات آن حضرت است. گفت: دیگر لازم نیست چیزی بگویی، و رفت. پس از چند روز، کسی را نزد من فرستاد تا پیشش بروم. وقتی رفتم و درِ خانه‌اش را زدم، در حالی که برهنه بود، آمد پشت در، و گفت: ای ابوبصیر، هرچه در خانه داشتم از منزل بیرون بردم، و من همین‌طوری هستم که داری می‌بینی! نزد برخی از برادرانمان رفتم و برایش چند لباس جمع کردم و به‌او دادم تا خود را بپوشاند. چند روز بیشتر نگذشت که به‌کسی پیغام داد که من مریض هستم، نزد من آی. من به‌دیدنش می‌رفتم و به‌درمانش می‌پرداختم، تا این‌که مرگ سراغش آمد. لحظة احتضار در نزد او نشسته بودم، حالتِ غشی به‌او دست داد و دوباره به‌هوش آمد، و گفت: ای ابوبصیر، امامِ تو به‌قول خود برای ما وفا کرد، و سپس جان داد. پس به‌حج رفتم و به‌محضر امام صادق علیه‌السلام شرفیاب شدم، و اجازة ورود خواستم، همین‌که وارد منزل آن حضرت شدم، بدون آن‌که سخنی بگویم، در حالی که یک پایم در حیاط بود و دیگری در راهروی منزل ایشان، از داخل اتاق، فرمود: ای ابوبصیر، ما برای همسایه‌ات به‌قول خود وفا کردیم!   

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مرحوم محمد نبیّ تویسرکانی می‌نویسد: مورد اعتمادترین اساتید بزرگم، مرحوم ملامحسن تویسرکانی نقل کرده است: مقدّس اردبیلی در اوایل تحصیلش در حجره‌ای تنها بود. یکی از طلاب مشتاق شد که با او هم حجره گردد، اما مقدس اردبیلی به‌این کار راضی نبود، و آن طلبه بر خواستة خود، اصرار زیادی کرد، تا این‌که مقدس اردبیلی به‌صورت مشروط راضی شد، و آن شرط این بود که احدی را بر حالاتی که از وی می‌بیند مطلع نکند، و آن طلبه هم پذیرفت. این طلبه مدتی با مقدس اردبیلی هم‌حجره شد. در این مدت آن دو در تنگدستی عجیبی قرار گرفتند، به‌گونه‌ای که حتی از تهیة غذایی برای زنده ماندن هم ناتوان بودند و این حالت آن قدر سخت و طاقت‌فرسا بود که ضعف و شکستگی و سایر آثارش در ظاهر آن طلبه آشکار گردید. مردی او را دید و از حالش مطلع شد و علت بدحالی وی را جویا شد. آن مرد طلبه، ابتدا سعی کرد از حال خود چیزی نگوید، ولی بعد از بافشاری، التماس و اصرار، وی را از حالشان باخبر می‌کند. آن شحص می‌رود و با خود قدری غذا و مبلغی پول می‌آورد، و به‌آن طلبه می‌گوید: این غذا و پول مال تو و رفیقت. وقتی مقدس اردبیلی می‌آید، آن طلبه، داستان را برایش نقل و از ماجرا او را باخبر می‌کند. مقدس اردبیلی می‌گوید: چرا حالمان را برایش گفتی و پیمانت را شکستی؟ آن مرد طلبه از مقدس عذر خواهی کرده و می‌گوید: چه کنم؟ او خیلی اصرارو پافشاری کرد. مقدس ار دبیلی به‌او گفت: دیگر زمان جدایی میان من و تو رسید، و از آنجا که غذا و پول رزق الهی است، نصف آنها از آنِ من و نیم دیگر مالِ توست. اتفاقاً همان شب، مقدس اردبیلی محتلم شد و برای غسل کردن و آماده شدن برای شب‌زنده‌داری به‌حمام رفت، ولی چون هنوز زمان باز کردن در حمام نرسیده بود، حمامی در را باز نکرد. مقدس اردبیلی مزد وی را افزایش داد تا در را باز کند، ولی او قبول نکرد، مقدس اردبیلی باز هم اجرتش را بالاتر بود، تا آن‌که تمام سهم خود را به‌او پیشنهاد داد و حمامی پذیرفت و در را باز کرد، و مقدس به‌داخل حمام رفت و غسل کرد و به‌منزل خویش برگشت و مشغول نماز شب خویش گردید. هر مقام بالایی که خداوند متعال به‌مقدس اردبیلی داد، برگشت به‌همان شب می‌کند! لئالی‌الأخبار، محمّد نبی تویسرکانی، ج1، ص115.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وقال سوید بن غفلة: دَخلتُ عَلىَ أمیرالمؤمنینَ علیه‌السلام بعد مابُویع بالخلافةِ وهو جالسٌ على حصیرٍ صغیرٍ، ولیس فی البیتِ غیرُه، فقلت: یا أمیرالمؤمنین بیدک بیتُ المال ولستُ أرى فی بیتک شیئاً ممّا یُحتاجُ إلى البیت؟ فقال علیه‌السلام: یا ابنَ غفلة إنَّ اللبیبَ لایَتَأثَّثُ فی دارِ النقلة، ولنا دارُ أمنٍ قد نَقَلنَا إلیها خَیرَ متاعِنا، وإنَّا عَن قلیلٍ إلیها صائرونَ. بحار الأنوار، ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسی، ج70، ص321.

سوید بن غفله می‌گوید: زمانی که مردم به‌خلافت با امیرمؤمنان علی علیه‌السلام بیعت کرده بودند، روزی خدمت ایشان شرفیاب شدم. دیدم روی حصیر کوچکی نشسته است. در آن خانه جز آن حصیر چیز دیگری نبود. عرض کردم: یا علی! بیت المال در اختیار شما است، در این خانه جز این حصیر چیزی دیگر از لوازم یافت نمی‌شود! فرمود: سوید بن غفله! عاقل در مسافرخانه و خانه‌ای که باید از آنجا نقل مکان کند، تهیه وسایل نمی‌نماید. ما خانه‌ای با آرامش خاطر داریم که بهترین اسباب خود را به‌آنجا منتقل کرده‌ایم، و ما به‌زودی به‌سوی آن خانه (آخرت) رهسپار خواهیم شد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

استاد موحدی می‌گوید: مرحوم والد فرمودند: گاهی ایشان (آیت‌الله العظمی سید حسین بروجردی) به‌واسطة کثرت مشاغل، از موعد مقرر، چند دقیقه‌ای دیرتر به‌درس حاضر می‌شد. یک روز که ایشان دیر تشریف آوردند، یکی از علماء اعتراض کردند و گفتند: وقت طلاب ضایع می‌شود. آقا فرمود: چرا شما وقت خود را تلف می‌کنید؟ من این دوازده جزء قرآن را که الآن حفظم، از همین وقت‌ها استفاده کرده‌ام، شما هم بی‌کار ننشینید، این چند دقیقه‌ای که من دیر رسیدم، مشغول حفظ قرآن باشید. مردان علم در میدان عمل، سید نعمت‌الله حسینی، ج1، ص213.

  • مرتضی آزاد