رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

۳۲۳ مطلب با موضوع «حکایات اخلاقی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

در دورانِ رهبریِ شیخ انصاری که وجوهِ شرعیِ بسیاری به‌وی می‌رسید، خانواده‌اش از نظر معیشتی در وضع سختی به‌سر می‌بردند و هزینة ناچیزی که شیخ برای خانه کنار می‌گذاشت، برای گذران زندگی کافی نبود. از این‌رو، همسرش نزد یکی از عالمان که پیش شیخ احترام و منزلتی داشت، از کمیِ مقرّریِ خانه، شکایت کرد و از او خواست تا در این باره با شیخ گفت‌وگو کند تا اندکی بر آن افزوده شود. آن عالِم، خدمتِ شیخ رفت و خواستة خانواده را بیان کرد. شیخ به‌سخنان وی به‌طور کامل گوش داد، ولی هیچ نگفت. وقتی به‌خانه آمد، به‌همسرش فرمود: لباس‌های مرا شست‌وشو ده و آب‌های چرکین آن‌ها را نگه‌دار و دور مریز. همسرِ شیخ، به‌فرمودة شیخ عمل کرد. شیخ فرمود: آب‌های چرکین را بیاور! وقتی که آب‌ها را آورد، به‌همسرش گفت: بنوش! او گفت: بنوشم؟ یعنی چه؟ انسان از این چیزها متنفّر است و عاقل چنین نمی‌کند. شیخ فرمود: این مال‌هایی که پیش من است، در نظرم مانندِ همین آبِ چرکین است. همان‌گونه که تو نمی‌توانی و نمی‌خواهی از این آب بنوشی، من هم حقّ ندارم و برایم جایز نیست تا به‌شما بیش از آن‌چه اکنون می‌دهم، بپردازم؛ زیرا این سرمایه‌ها، حقوقِ فقیران است و شما با دیگر نیازمندان در نظرم یکسانید. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص38، به‌نقل از سیمای فرزانگان، ص 429.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

شیخ منصور انصاری، برادر شیخ مرتضی انصاری، در زمان مرجعیّتِ عامّة شیخ، به‌قصد زیارت راهی مشهد مقدّس شد. هنگام حرکت، شیخِ انصاری به‌او فرمود: در این سفر، خواه ناخواه، میان تو و شاه و امیرانِ دولت ایران، ملاقاتی روی خواهد داد. عزّتِ نفست را از دست مده و از آن‌ها پولی قبول مکن و بدین‌وسیله، خود را بندة آنان نساز! ولی اگر چیزی از ایشان پذیرفتی، دیگر پیش من نیا و در بازگشت از مشهد، در دزفول بمان! دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، ص38، به‌نقل از سیمای فرزانگان، ص 399.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

بازرگانانِ بغداد، مبلغِ قابل توجّهی از حلال‌ترین سرمایة خود را برای شیخ انصاری فرستاده و پیغام دادند که این مبلغ از وجوهِ شرعی نیست تا شما اشکال کرده و آن را مصرف نکنید، بلکه از سرمایة خود ما است که می‌خواهیم به‌شما ببخشیم تا در کهولتِ سنّی که دارید، در رفاه باشید. شیخ آن وجه را نپذیرفت و فرمود: حیف نیست حال که عمری را به‌فقر گذرانده‌ام، در این آخرِ عمر خود را غنی کنم و نامم از فهرستِ فقیران محو شود و در آخرت، از مقام آن‌ها بازمانم؟! دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، ص38، به‌نقل از زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری، ص 111؛ سیمای فرزانگان، ص 398.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

دارایی شیخ هنگام وفات، معادل هفده تومان پولِ ایرانی بود که همان مقدار هم بدهی داشت، به‌گونه‌ای که بازماندگانش توانایی برگزاری مراسم عزا را نداشتند و یکی از اشرافِ وقت، آن را به‌عهده گرفت. شیخ انصاری از حقوقِ شرعی استفاده نمی‌کرد و حتی یک پول از حقوقِ فقیران را تصرّف نکرد. دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، ص37، به‌نقل از شرح حال رجال ایران، ج6، ص261؛ زندگانی و شخصیّتِ شیخِ انصاری، صص112و113؛ ریحانةالأدب، ج1، ص192؛ سیمای فرزانگان، ص458.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

هنگامی که شیخ انصاری خواست دخترش را به‌ازدواج برادرزاده‌اش، شیخ محمّدحسن انصاری، درآورد، حاج محمّد صالح کبه، وکیل شیخ در بغداد، به‌نجف آمد و از ایشان خواست تا اجازه دهد وی تمام مخارج این امرِ خیر را از مال خویش بپردازد. شیخ اجازه نداد و نپذیرفت و مراسم عروسی را با جهیزیة بسیار ناچیز انجام داد. دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، ص36، به‌نقل از زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری، ص 112.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

ناصرالدّین‌شاه در سفر مشهد به‌خدمت فیلسوفِ معروف، ملّاهادی سبزواری رسید. او را روی گلیمی کهنه دید و فیلسوف با همان وضع فقیرانه از او پذیرایی کرد. شاه، روزی به‌یکی از خاصّان خود گفت: ملاهادی را مردی بسیار زاهد یافتم. آن شخص گفت: شیخ انصاری از او هم زاهدتر بود؛ زیرا دنیا به‌شیخ روی آورد، ولی شیخ آن را نخواست، ولی دنیا به‌ملاهادی سبزواری روی نکرد. شاه قاجار گفت: آری! دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، ص36، به‌نقل از استادالفقها، ص 165.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

شخصی عبای بسیار خوبی را به‌عنوان هدیه به‌شیخ انصاری تقدیم کرد. شیخ عبا را پوشید و از آن بسیار تعریف و از آورندة آن تشکر کرد. سپس به‌ملّارحمت‌اللّه، خادم خود، دستور داد تا عبا را به‌بازار ببرد و بفروشد و با پولِ آن چند عبا بخرد. خادم چنین کرد. آن‌گاه شیخ، عباها را به‌طلاب نیازمند داد و خود یکی از آن‌ها را برداشت و پوشید. دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، ص35، به‌نقل از استادالفقها، ص 165.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

میرزاحبیب اللّه رشتی، از شاگردان عالم و زاهد شیخ انصاری بود. روزی بر منبرِ درس گفت: شیخ استاد، علمش را به‌من و ریاست و سیاستش را به‌میرزای شیرازی داد، ولی زهدش را با خود برد. یکی از شاگردان از پای منبر به‌او گفت: جناب استاد! شما نیز بسیار زاهدید. میرزا حبیب اللّه با این‌که خود انسان وارسته‌ای بود، پاسخ داد: ما و شما معنای واقعی زهد را نفهمیده‌ایم. به‌یاد دارم در سفری که در خدمت شیخ به‌زیارت کربلا می‌رفتیم، در میانة راه، توشه و غذای سفرِ ما تمام شد. از یک روستا، ظرفِ ماستی آوردند تا شیخ آن را بخرد و با نانش میل کند. شیخ، بهای ظرف ماست را از فروشنده پرسید. وی جواب داد: چهار پول (هر چهل پول برابر با یک ریال بوده است)، در حالی که ارزش چنان ماستی در آن زمان، بیش از دو پول نبود. شیخ به‌آن شخص گفت: چون این‌جا صحرا است و ما هم به‌ماست تو نیازمندیم، من ماست را به‌بهای سه پول از تو می‌خرم، ولی ماست فروش نپذیرفت. شیخ، ماست را نخرید و نان خشک خود را در آب خیس کرد و خورد. ما سببِ این عمل را از شیخ پرسیدیم. گفت: نفسِ من، حقّ بیش از یک پول را بر من ندارد. دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، ص35، به‌نقل از استادالفقها، ص164.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

روزی همسرِ شیخِ انصاری از او خواست تا چادرشبی برای پوشانیدن رخت‌خواب‌های منزل خریداری کند. شیخ به‌دلیل تقوا و ساده زیستی‌اش، بدین کار تن در نداد. همسرِ شیخ، که از نمایان بودن رخت‌خواب‌ها در گوشة اتاق ناراحت بود، پس از ناامید شدن از جلبِ موافقتِ شیخ، در خریدِ گوشت، صرفه‌جویی می‌کرد. وی به‌جای سه‌سیر گوشت، تا مدّتی دو سیر و نیم می‌خرید و با مبلغی که از این راه پس‌انداز می‌شد، توانست یک چادرشب بخرد. وقتی شیخ، آن چادر را دید و چگونگی خرید آن را دانست، با ناراحتی گفت: افسوس که تا به‌حال، مقداری از وجوهِ بیت‌المال بی‌جهت مصرف شده است. من گمان می‌کردم سه‌سیر گوشت، حدّاقلی است که ما می‌توانیم با آن زندگی کنیم، و اکنون به‌نادرستیِ این پندار پی‌بردم. آن‌گاه دستور داد تا آن چادرشب را پس دهند و از آن روز به‌بعد، به‌جای سه‌سیر گوشت، دو سیر و نیم بخرند! دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، به‌نقل از سیمای فرزانگان، ص430.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

بالیوز، نمایندة سیاسی انگلستان در بغداد که دو سال در پی شرف‌یابی به‌خدمت شیخ بود و موفّق نشده بود، سرانجام روزی در بیابان، هنگامی که شیخ برای زیارت حضرت سلمان می‌رفت، او را از دور دید و گفت: به‌خدا سوگند، وی یا عیسی بن مریم یا نایب خاصّ او است! دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، به‌نقل از زندگانی و شخصیّتِ شیخ انصاری، ص109.

  • مرتضی آزاد