در دورانِ رهبریِ شیخ انصاری که وجوهِ شرعیِ بسیاری بهوی میرسید، خانوادهاش از نظر معیشتی در وضع سختی بهسر میبردند و هزینة ناچیزی که شیخ برای خانه کنار میگذاشت، برای گذران زندگی کافی نبود. از اینرو، همسرش نزد یکی از عالمان که پیش شیخ احترام و منزلتی داشت، از کمیِ مقرّریِ خانه، شکایت کرد و از او خواست تا در این باره با شیخ گفتوگو کند تا اندکی بر آن افزوده شود. آن عالِم، خدمتِ شیخ رفت و خواستة خانواده را بیان کرد. شیخ بهسخنان وی بهطور کامل گوش داد، ولی هیچ نگفت. وقتی بهخانه آمد، بههمسرش فرمود: لباسهای مرا شستوشو ده و آبهای چرکین آنها را نگهدار و دور مریز. همسرِ شیخ، بهفرمودة شیخ عمل کرد. شیخ فرمود: آبهای چرکین را بیاور! وقتی که آبها را آورد، بههمسرش گفت: بنوش! او گفت: بنوشم؟ یعنی چه؟ انسان از این چیزها متنفّر است و عاقل چنین نمیکند. شیخ فرمود: این مالهایی که پیش من است، در نظرم مانندِ همین آبِ چرکین است. همانگونه که تو نمیتوانی و نمیخواهی از این آب بنوشی، من هم حقّ ندارم و برایم جایز نیست تا بهشما بیش از آنچه اکنون میدهم، بپردازم؛ زیرا این سرمایهها، حقوقِ فقیران است و شما با دیگر نیازمندان در نظرم یکسانید. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص38، بهنقل از سیمای فرزانگان، ص 429.