رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

۳۲۳ مطلب با موضوع «حکایات اخلاقی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

روزی شیخ انصاری، درسش را تعطیل می‌کند. شاگردان که از این تعطیلیِ نابه‌هنگام ناراحت شده بودند، نزد میرزای شیرازی می‌روند و از وی می‌خواهند با شیخ صحبت کند و او را برای ادامه دادن درس راضی سازد. وقتی میرزا علّتِ تعطیلیِ درس را جویا می‌شود، شیخ می‌فرماید: نوشته‌های من به‌دست یکی از عالمان رسیده است و او به‌مطالب من ایرادهایی گرفته و آن‌ها را برایم فرستاده است. وقتی آن نقدها را خواندم، دیدم ایرادها به‌بحث‌های من وارد نیست و ارتباطی با سخنان من ندارد. این ماجرا سبب شد که با خود فکر کنم نکند ایرادهایی نیز که ما به‌عالمان گذشته می‌گیریم، چنین باشد. از آن‌جا که آن‌ها زنده نیستند و نمی‌توانند از خود دفاع کنند، می‌ترسم ظلمی به‌آن‌ها کرده باشم. بنابراین، بیش از این، درس گفتن مسئولیت دارد. میرزا می‌گوید: میانِ شما و آن آقا فرق است. او مطالب شما را به‌تنهایی بررسی کرده است، ولی شما مدّت‌ها فکر می‌کنید. سپس اشکالاتی را که به‌نظرتان می‌رسد، در جمع مجتهدان مطرح می‌سازید. این مجتهدان، مدافعِ عالمانِ گذشته‌اند و در فکر برطرف کردن اشکال‌ها و پاسخ به‌آن‌ها هستند. اگر سرانجام مطلبی تصویب شود، تنها نظر شما نیست، بلکه به‌تصویبِ تمامِ این مجتهدها رسیده است. پس از این استدلال بود که شیخ در درسشان حاضر شد. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص45.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

گویند: شخصی در طراده (نوعی قایق و کشتی کوچک) پیشِ شیخِ انصاری نشسته بود. وقتی موقعیّت را برای صحبت کردن با شیخ مناسب یافت، گفت: جمعی از من خواسته‌اند تا شرحی فارسی بر نهج‌البلاغه بنگارم، ولی به‌آنان گفته‌ام بسیاریِ کارها، مرا از چنین کاری بازمی‌دارد و چند عذر دیگر هم آورد. شیخ فرمود: می‌گفتی سواد فارسی ندارم، جان خود را آسوده می‌کردی! دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص44، به‌نقل از زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری، ص108.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

گویند: گروهی از اهالی نجف می‌خواستند نام مادر حضرت موسی را بدانند و از این‌که آن را از شیخ انصاری بپرسند، خجالت می‌کشیدند. از این‌رو، به‌پسر بچّه‌ای یاد دادند که هنگام بیرون آمدنِ شیخ از حرمِ مطهّر، درِ کفش‌داری این مسأله را از شیخ بپرسد. پسر بچه نیز چنین کرد. شیخ بی‌درنگ با لهجة دزفولی فرمود: اسمش مارموس بوده! (یعنی مادر موسی)؛ چون دزفولی‌ها به‌مادر (به‌صورت مخفَّفِ آن) مار می‌گویند. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص44، به‌نقل از زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری، ص107.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

روزی در طراده (نوعی قایق و کشتی کوچک) بودیم که جناب استاد و برادرش (شیخ منصور)، جمعی از شاگردانِ استاد و ملامحمد خلیفه (شخصی ساده، پرخور و تنبل) نیز حضور داشتند. اوّلِ ظهر، آقاشیخ منصور به‌شیخ عرض کرد: وقت ناهار رسیده است. شیخ فرمود: زود است. دیگری گفت: آقا وقت است. باز ایشان فرمود: زود است. بنده نیز گفتم: آقا وقت است. باز فرمود: زود است. در این هنگام، ملامحمّد خلیفه عرض کرد: آقا وقت خوردن است. آن جناب فرمود: حالا اجماع محقَّق شد. ملامحمّد در علمِ خوردن، نظیرِ سیّدِمرتضی است در عالمانِ فقه، که هرگاه با فرقه‌ای هم‌رأی شد، اجماع با آن فرقه محقّق می‌شود! دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص43، به‌نقل از زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص107.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حاج شیخ مهدی نجفی، که از بزرگانِ عالمانِ اصفهان بود و در مسجدِ امام، نمازِ جماعت برپا می‌کرد، می‌گوید: شخصی کتابی نوشته و آن را خدمت شیخ انصاری آورده بود و می‌گفت: در نوشتنِ این کتاب زحمت‌ها کشیده و رنج‌ها برده‌ام و آن را به‌ضریح‌های مقدّس متبرک کرده‌ام. حال، آورده‌ام تا شما تقریظی بر آن بنویسید. شیخ، پس از قدری سکوت فرمود: زیبنده بود آن را با آب فرات هم متبرّک می‌نمودی! دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص43، به‌نقل از زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص107.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

سیّدعلی دزفولی، از یکی از خویشاوندانش نقل کرده است: در نجف اشرف، به‌سببِ فقری که داشتم، خدمت شیخ انصاری رسیدم و او را از حالم آگاه ساختم. شیخ فرمود: در حال حاضر از وجوه شرعی چیزی نزد من نیست، ولی نزد فلانی برو و بگو دوسال نمازِ استیجاری به‌تو بدهد. پول آن‌ها را برای خود بردار؛ نمازها را من می‌خوانم! دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص42، به‌نقل از زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری، ص106؛ سیمای فرزانگان، ص361؛ فقهای نامدار، ص329 داستان را به‌شکل دیگری نقل کرده است.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

آقا شیخ منصور، سبط الشیخ انصاری از پدرش نقل می‌کند: یکی از عالمانِ بزرگ در خواب دید به‌مجلسی وارد شده است که پیغمبر در آن‌جا تشریف دارد و ائمة هدی علیهم‌السلام یکی پس از دیگری در سمت راست آن حضرت و عالمان شیعه به‌ترتیبِ زمانی، در طرفِ چپِ حضرت رسول صلّی الله علیه و آله وسلم نشسته‌اند. در این هنگام، شیخ وارد شد و خواست زیر دست صاحب جواهر (استادش) بنشیند، ولی پیغمبر به‌او امر فرمود که نزد حضرت ولیِّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد. شیخ از جهت احترام، در نشستن در آن محلِّ شریف تأمل داشت تا آن‌که حضرت برای بار دوّم دستور داد و شیخ پذیرفت و در خدمت امام زمان علیه‌السلام نشست. وقتی حاضران، علّت را پرسیدند، پیامبر فرمود: او در زندگی، کمال احترام را نسبت به‌فرزندان و ذرّیّة من به‌جا می‌آورد، به‌گونه‌ای که هیچ‌کدام از شما (عالمان) از این جهت به‌پایة او نرسیده‌اید. از این‌رو، این مقام و منزلت از میان شما به‌او اختصاص داده شد. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص42، به‌نقل از زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری، ص 105.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

شیخ انصاری، چند روزی دیرتر از وقت همیشگی برای تدریس حاضر شد. وقتی سبب را پرسیدند، فرمود: یکی از سادات به‌تحصیل علوم دینی مایل گشته، ولی کسی حاضر نشده است که برای او مقدّمات بگوید. به‌همین دلیل، من خودم درس او را به‌عهده گرفته‌ام. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص42، به‌نقل از زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص102؛ سیمای فرزانگان، ص291.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

هنگامی که نزدیک بیست هزار تومان نزد شیخ آورده بودند و او به‌تقسیم آن مشغول بود، شخصی آمد و چهار تومان طلب خود را از شیخ می‌خواست و می‌گفت: برای شما مقداری گندم آورده بودم و مبلغ آن هنوز پرداخت نشده و طول کشیده است. شیخ فرمود: چند روز دیگر مهلت بدهید. آن مرد پذیرفت و رفت. پرسیدند: یا شیخ! این مقدار سرمایه در دست شما است، چرا طلبِ مردِ کاسب را ندادید و از او مهلت خواستید؟ فرمود: این‌ها مالِ فقیران است و ربطی به‌من ندارد و از مالِ خود چیزی ندارم. می‌خواهم این فرش را بفروشم و ادایِ دین کنم. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص40، به‌نقل از زندگانی و شخصیّتِ شیخِ انصاری، ص 114.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عالم بزرگوار آقامیرزامحمّدتقی اردوبادی از مظفّرالدین‌شاهِ قاجار و او نیز از یکی از عالمان نقل می‌کند: وقتی در نجف اشرف، محضرِ شیخِ انصاری حاضر می‌شدم، شبی در عالم واقعه، شیطان را دیدم که چند ریسمان در دست داشت. پرسیدم: این‌ها را برای چه به‌دست گرفته‌ای؟ گفت: این‌ها را به‌مردم می‌بندم و به‌سمتِ خود می‌کشم. در روز گذشته یکی از این‌ها را به‌گردنِ شیخ مرتضی انصاری انداختم و از اتاقش تا بیرون کوچه کشیدم، ولی در میان کوچه از قید رها شد و برگشت. وقتی بیدار شدم، خوابِ خود را نزد شیخ عرض کردم. شیخ فرمود: شیطان راست گفته است. شیطان دیروز می‌خواست به‌لطایف‌الحیل مرا گول زند؛ زیرا چیزی در خانه لازم شده بود و من پولی نداشتم. با خود گفتم یک قِران از سهمِ امام را که نزدِ من بی‌مصرف مانده است، به‌عنوان قرض برمی‌دارم و سپس ادا می‌کنم. وقتی آن پول را برداشتم و به‌کوچه آمدم، پشیمان شدم و آن را به‌جای اوّلش برگرداندم. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص40، به‌نقل از زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص 114.

  • مرتضی آزاد