رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

وَ رُوِیَ‌ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ قَالَ لِرَجُلٍ مِنْ بَنِی سَعْدٍ: أَ لَا أُحَدِّثُکَ عَنِّی وَ عَنْ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ؟ أَنَّهَا کَانَتْ عِنْدِی فَاسْتَقَتْ بِالْقِرْبَةِ حَتَّى أَثَّرَ فِی صَدْرِهَا وَ طَحَنَتْ بِالرَّحَى حَتَّى مَجِلَتْ یَدَاهَا وَ کَسَحَتِ الْبَیْتَ حَتَّى اغْبَرَّتْ ثِیَابُهَا وَ أَوْقَدَتْ تَحْتَ الْقِدْرِ حَتَّى دَکِنَتْ ثِیَابُهَا فَأَصَابَهَا مِنْ ذَلِکَ ضُرٌّ شَدِیدٌ، فَقُلْتُ لَهَا: لَوْ أَتَیْتِ أَبَاکِ فَسَأَلْتِهِ خَادِماً یَکْفِیکِ حَرَّ مَا أَنْتِ فِیهِ مِنْ هَذَا الْعَمَلِ، فَأَتَتِ النَّبِیَّ صلّی الله علیه و آله فَوَجَدَتْ‌ عِنْدَهُ حُدَّاثاً فَاسْتَحْیَتْ فَانْصَرَفَتْ فَعَلِمَ صلّی الله علیه و آله أَنَّهَا قَدْ جَاءَتْ لِحَاجَةٍ، فَغَدَا عَلَیْنَا وَ نَحْنُ فِی لِحَافِنَا، فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَیْکُمْ، فَسَکَتْنَا وَ اسْتَحْیَیْنَا لِمَکَانِنَا، ثُمَّ قَالَ: السَّلَامُ عَلَیْکُمْ‌. فَسَکَتْنَا، ثُمَّ قَالَ: السَّلَامُ عَلَیْکُمْ، فَخَشِینَا إِنْ لَمْ نَرُدَّ عَلَیْهِ أَنْ یَنْصَرِفَ وَ قَدْ کَانَ یَفْعَلُ ذَلِکَ‌ فَیُسَلِّمُ ثَلَاثاً فَإِنْ أُذِنَ لَهُ وَ إِلَّا انْصَرَفَ، فَقُلْنَا: وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، ادْخُلْ، فَدَخَلَ وَ جَلَسَ عِنْدَ رُءُوسِنَا، ثُمَّ قَالَ: یَا فَاطِمَةُ، مَا کَانَتْ حَاجَتُکِ أَمْسِ عِنْدَ مُحَمَّدٍ؟ فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ نُجِبْهُ أَنْ یَقُومَ، فَأَخْرَجْتُ رَأْسِی، فَقُلْت:ُ أَنَا وَ اللَّهِ أُخْبِرُکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّهَا اسْتَقَتْ بِالْقِرْبَةِ حَتَّى أَثَّرَ فِی صَدْرِهَا وَ جَرَّتْ بِالرَّحَى حَتَّى مَجِلَتْ یَدَاهَا وَ کَسَحَتِ الْبَیْتَ حَتَّى اغْبَرَّتْ ثِیَابُهَا وَ أَوْقَدَتْ تَحْتَ الْقِدْرِ حَتَّى دَکِنَتْ ثِیَابُهَا، فَقُلْتُ لَهَا: لَوْ أَتَیْتِ أَبَاکِ فَسَأَلْتِهِ خَادِماً یَکْفِیکِ حَرَّ مَا أَنْتِ فِیهِ مِنْ هَذَا الْعَمَلِ، قَالَ: أَ فَلَا أُعَلِّمُکُمَا مَا هُوَ خَیْرٌ لَکُمَا مِنَ الْخَادِمِ؟ إِذَا أَخَذْتُمَا مَنَامَکُمَا فَکَبِّرَا أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِینَ تَکْبِیرَةً وَ سَبِّحَا ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِینَ تَسْبِیحَةً وَ احْمَدَا ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِینَ تَحْمِیدَةً، فَأَخْرَجَتْ فَاطِمَةُ علیهاالسلامُ رَأْسَهَا وَ قَالَتْ: رَضِیتُ عَنِ اللَّهِ وَ عَنْ رَسُولِهِ، رَضِیتُ عَنِ اللَّهِ وَ عَنْ رَسُولِهِ‌. مَن لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص320، ح947 و علل الشرایع، ج2، باب 88، علة تسبیح فاطمة علیهاالسلام، ص366، ح1.

نقل شده است که امیرالمؤمنین علیه‌السلام به‌مردی از قبیلة بنی اسد فرمود: آیا برایت از خودم و فاطمة زهرا نقل نکنم؟ همانا او همسرم من بود، و آن قدر با مَشک آب کشید که در سینه‌اش اثر گذاشت، و آن قدر با آسیاب آرد کرد تا این‌که دست‌هایش پینه زد، و آن قدر خانه را جارو کرد که لباس‌هایش غبارآلود شد، و آن قدر زیر دیگ را شعله‌ور ساخت که لباس‌هابیش سیاه شد، و در اثر این کارها، زحمت و مشقّت فراوانی متحمّل شد، به‌او عرض کردم: خوب است که نزد پدرت رفته و از او خدمتگزاری درخواست کنی، تا کمی از سختی و مشقتی که بر دوش شما است، را کم‌کند، فاطمه نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله رفت و در آنجا جمعی را دید که مشغول صحبت کردن با آن حضرت بودند، خجالت کشید و برگشت، رسول خدا صلّی الله علیه و آله متوجّه شد که فاطمه برای کاری نزد ایشان آمده است، لذا صبح روز بعد آمد در حالی که ما در رختخواب بودیم، برای اجازه گرفتن فرمود: السلام علیکم، ما ساکت شدیم و چون زیر لحاف بودیم خجالت کشیدیم به‌آن حضرت اجازه دهیم وارد شود، برای دوّمین بار فرمود: السلام علیکم، و ما جواب ندادیم، برای بار سوّم فرمود: السلام علیکم، ما ترسیدیم که این بار هم اگر جواب سلامش را ندهیم برگردد؛ زیرا عادت آن بزرگوار این بود که اگر سه بار سلام کرد و کسی جوابش را نداد، برمی‌گشت، عرض کردیم: و علیک السلام ای رسول خدا، وارد شوید، حضرت وارد شد و [در حالی که ما هر دو، لحاف را روی سرمان کشیده بودیم،] کنارِ سرِ ما نشست، و فرمود: فاطمه جان، دیروز با من چه‌کار داشتی؟ من ترسیدم که اگر جوابش را ندهیم برخیزد و برود، لذا سرم را از زیر لحاف بیرون آورده و عرض کردم: ای رسول خدا، به‌خدا قسم من به‌شما خبر می‌دهم، همانا فاطمه آن قدر با مَشک آب کشید که بر روی سینه‌اش اثر گذاشت، و آن قدر با آسیاب آرد کرد که دست‌هایش پینه بست، و آن قدر خانه را جارو کرد که لباس‌هایش را گرد و غبار گرفت، و آن قدر زیرِ دیگ را مشتعل نمود که لباس‌هایش سیاه و دودی شد، من به‌او پیشنهاد دادم که اگر مایلی نزد پدرت برو و از او خدمتگزاری طلب کن، تا کمی از زحمتِ کارهایی که بر دوشت است کاسته شود، حضرت فرمود: آیا به‌شما چیزی نیاموزم که برایتان از خدمتگزار بهتر است؟ هر وقت به‌بستر خود رفتید تا بخوابید، سی وچهار مرتبه بگویید الله اکبر، و سی و سه مرتبه بگویید سبحان الله و سی و سه مرتبه بگویید الحمدلله، فاطمه [که تا این لحظه سرش زیر لحاف بود،] سر خود را از زیر لحاف بیرون آورد و عرض کرد: از خدا و رسولش راضی شدم، از خدا و رسولش راضی شدم!  

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ قَالَ: إِنَّ أَبِی نَظَرَ إِلَى رَجُلٍ وَ مَعَهُ ابْنُهُ یَمْشِی وَ الْإبْنُ مُتَّکِئٌ عَلَى ذِرَاعِ الْأَبِ، قَالَ: فَمَا کَلَّمَهُ أَبِی عَلَیْهِ‌السَّلَامُ مَقْتاً لَهُ حَتَّى فَارَقَ الدُّنْیَا. اصول کافی، ترجمة سیّد هاشم رسولی، ج4، ص50، باب العقوق، ح8.

امام باقر علیه‌السلام فرمود: پدرم (امام سجاد علیه‌السلام) مردی را دید که با پسرش مشغول قدم زدن است، در حالی که پسر به‌شانة پدرش تکیه کرده بود، پدرم از شدت عصبّانیت تا پایان عمر، با آن پسر صحبت نکرد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

در احوالات امام حسن علیه‌السلام آمده که روزى مردى از شام که تحت تأثیر تبلیغات بنى‌امیه قرار گرفته بود، در کوچه‌هاى مدینه به‌حضرت رسید، و بدون تأمل، شروع به‌دشنام دادن و ناسزا گفتن به‌حضرت کرد، [قابل توجه است که شام در زمان خلافت عمر فتح شد، نخستین کسى که حکومت شام را در اسلام به او دادند، یزید بن ابوسفیان بود، دو سال حکومت کرد، و مرد و پس از آن برادرش معاویة بن ابى‌سفیان متصدى حکومت این استان پرنعمت شد؛ بیست سال حکومت شام را او عهده‌دار بود، و حتى در زمان عمر که زود به زود عزل و نصب‌ها صورت مى‌گرفت، او بر جاى خود ثابت بود، پس از بیست سال به فکر افتاد که خلافت کلّ مسلمین را بدست گیرد و پس از خونریزى‌هاى زیاد بالاخره به آرزوى خود رسیده و بیست سال دیگر خلیفه بود، به این جهات مردم شام از اولین روزى که چشم به جهان اسلام گشوده بودند، زیر دست امویان بودند، و عداوت و خصومت امویان با هاشمیان بر کسى پوشیده نیست، بنابراین مردم شام نام اسلام را با دشمنى على علیه‌السلام با هم قبول کردند و گویا دشمنى آل‌على علیه‌السلام از ارکان دین آنها بود و این بود که خلق و خوى شامیان اینگونه معروف شد.] حضرت سکوت کرده، تا خوب عقده‌هایش خالى شد، سپس فرمودند: «من فکر مى‌کنم تو در این شهر غریب باشى، و امر بر تو مشتبه شده؛ اگر منزل ندارى، منزل ما متعلق به تو است، اگر بدهکارى من قبول مى‌کنم که بدهى تو را بدهم، اگر گرسنه‌اى تو را سیر مى‌کنم». چنان حضرت با او برخورد کردند که اصلاً در فکرش خطور نمى‌کرد. چنان مجذوب شد که گفت: یابن رسول الله، اگر قبل از این ملاقات به‌من مى‌گفتند، بدترین افراد زیر این آسمان کیست، تو را و پدرت را معرفى مى‌کردم، ولى الآن به‌عنوان نیک‌ترین افراد معرفى مى‌کنم، چنان فریفتة اخلاق آن حضرت شد که تا در مدینه بود، در منزل حضرت و سر سفرة آن حضرت بود. این داستان را مى‌توانید در کتاب‌هاى: «الکامل لِلمُبرّد، جلد 1، صفحه 235 و بحارالانوار و آداب النفس عارف حکیم سید محمد عیناثى، جلد 2، صفحه 71، مطالعه کنید و ما خلاصه و مضمون آن را نقل کردیم، شبیه این داستان را محدث قمى در کتاب نفثة المصدور، صفحه 4 و آیت الله مطهرى، در جلد 1، داستان راستان آورده‌اند.

با بداندیش هم نکوئى کن      دهنِ سگ به‌لقمه دوخته به

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قَالَ قَالَ عَلِیٌّ علیه‌السلامُ:‌ اسْتَأْذَنَ أَعْمَى عَلَى فَاطِمَةَ علیهاالسلامُ فَحَجَبَتْهُ فَقَالَ‌ رَسُولُ اللَّه صلّی الله علیه و آله: لِمَ حَجَبْتِهِ وَ هُوَ لَا یَرَاکِ؟ فَقَالَتْ علیهاالسلامُ: إِنْ لَمْ یَکُنْ یَرَانِی فَأَنَا أَرَاهُ وَ هُوَ یَشَمُّ الرِّیحَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله: أَشْهَدُ أَنَّکِ بَضْعَةٌ مِنِّی. بحارالأنوار، ج43، ح16، ص91، به‌نقل از النوادر، ط دار الکتاب، الراوندی، السّیّد فضل الله، ج1، ص13.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام مى‌فرماید: مردِ نابینایى اجازه گرفت تا به‌محضر حضرت زهرا سلام الله علیها برسد و بعد از اجازه، به‌خانة آن حضرت آمد و زهرا علیهاالسلام خود را از او پوشاند. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به‌ایشان فرمود: چرا از آن نابینا خود را پوشاندی در حالى که او تو را نمى‌بیند؟ فاطمه علیهاالسلام در جواب عرض کرد: اگر او مرا نمى‌بیند من که او را مى‌بینم و او بو را استشمام مى‌کند! رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: شهادت مى‌دهم که تو پارة تن من هستى.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِیرٍ قَالَ: کُنْتُ مُزَامِلًا لِجَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ فَلَمَّا أَنْ کُنَّا بِالْمَدِینَةِ دَخَلَ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام فَوَدَّعَهُ وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ وَ هُوَ مَسْرُورٌ حَتَّى وَرَدْنَا الْأُخَیْرِجَةَ أَوَّلَ مَنْزِلٍ نَعْدِلُ مِنْ فَیْدَ إِلَى الْمَدِینَةِ یَوْمَ جُمُعَةٍ فَصَلَّیْنَا الزَّوَالَ فَلَمَّا نَهَضَ بِنَا الْبَعِیرُ إِذَا أَنَا بِرَجُلٍ طُوَالٍ آدَمَ مَعَهُ کِتَابٌ فَنَاوَلَهُ جَابِراً فَتَنَاوَلَهُ فَقَبَّلَهُ وَ وَضَعَهُ عَلَى عَیْنَیْهِ وَ إِذَا هُوَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَى جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ وَ عَلَیْهِ طِینٌ أَسْوَدُ رَطْبٌ فَقَالَ لَهُ مَتَى عَهْدُکَ بِسَیِّدِی فَقَالَ السَّاعَةَ فَقَالَ لَهُ قَبْلَ الصَّلَاةِ أَوْ بَعْدَ الصَّلَاةِ فَقَالَ بَعْدَ الصَّلَاةِ فَفَکَّ الْخَاتَمَ وَ أَقْبَلَ یَقْرَؤُهُ وَ یَقْبِضُ وَجْهَهُ حَتَّى أَتَى عَلَى آخِرِهِ ثُمَّ أَمْسَکَ الْکِتَابَ فَمَا رَأَیْتُهُ ضَاحِکاً وَ لَا مَسْرُوراً حَتَّى وَافَى الْکُوفَةَ فَلَمَّا وَافَیْنَا الْکُوفَةَ لَیْلًا بِتُّ لَیْلَتِی فَلَمَّا أَصْبَحْتُ أَتَیْتُهُ إِعْظَاماً لَهُ فَوَجَدْتُهُ قَدْ خَرَجَ عَلَیَّ وَ فِی عُنُقِهِ کِعَابٌ قَدْ عَلَّقَهَا وَ قَدْ رَکِبَ قَصَبَةً وَ هُوَ یَقُولُ أَجِدُ مَنْصُورَ بْنَ جُمْهُورٍ أَمِیراً غَیْرَ مَأْمُورٍ وَ أَبْیَاتاً مِنْ نَحْوِ هَذَا فَنَظَرَ فِی وَجْهِی وَ نَظَرْتُ فِی وَجْهِهِ فَلَمْ یَقُلْ لِی شَیْئاً وَ لَمْ أَقُلْ لَهُ وَ أَقْبَلْتُ أَبْکِی لِمَا رَأَیْتُهُ وَ اجْتَمَعَ عَلَیَّ وَ عَلَیْهِ الصِّبْیَانُ وَ النَّاسُ وَ جَاءَ حَتَّى دَخَلَ الرَّحَبَةَ وَ أَقْبَلَ یَدُورُ مَعَ الصِّبْیَانِ وَ النَّاسُ یَقُولُونَ جُنَّ جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ جُنَّ فَوَ اللَّهِ مَا مَضَتِ الْأَیَّامُ حَتَّى وَرَدَ کِتَابُ هِشَامِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ إِلَى وَالِیهِ أَنِ انْظُرْ رَجُلًا یُقَالُ لَهُ- جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ الْجُعْفِیُّ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَیَّ بِرَأْسِهِ فَالْتَفَتَ إِلَى جُلَسَائِهِ فَقَالَ لَهُمْ مَنْ جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ الْجُعْفِیُّ قَالُوا أَصْلَحَکَ اللَّهُ کَانَ رَجُلًا لَهُ عِلْمٌ وَ فَضْلٌ وَ حَدِیثٌ وَ حَجَّ فَجُنَّ وَ هُوَ ذَا فِی الرَّحَبَةِ مَعَ الصِّبْیَانِ عَلَى الْقَصَبِ یَلْعَبُ مَعَهُمْ قَالَ فَأَشْرَفَ عَلَیْهِ فَإِذَا هُوَ مَعَ الصِّبْیَانِ یَلْعَبُ عَلَى الْقَصَبِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی عَافَانِی مِنْ قَتْلِهِ قَالَ وَ لَمْ تَمْضِ الْأَیَّامُ حَتَّى دَخَلَ مَنْصُورُ بْنُ جُمْهُورٍ الْکُوفَةَ وَ صَنَعَ مَا کَانَ یَقُولُ جَابِرٌ. اصول کافی، ترجمة مرحوم سید جواد مصطفوی، ج2، بابُ أنَّ الجِنَّ یأتیهم فیسألونهم عن معالم دینهم و یتوجَّهون فی أمورهم، ص245، ح7.

نعمان بن بشیر می‌گوید: با جابر بن یزید جُعفى هم کجاوه (کالسکه) بودم، چون به‌مدینه رسیدیم، جابر خدمت امام باقر علیه‌السلام رسید و از او خداحافظى کرد و شادمان از نزدش بیرون شد، تا روز جمعه به‌چاه «اُخَیرَجه» رسیدیم و آنجا نخستین منزلی است که از فید به‌سوى مدینه برمی‌گردیم، چون نماز ظهر را گزاردیم و شترِ ما حرکت کرد، مرد بلند قامتِ گندم‌گونى پیدا شد که نامه‌اى داشت و آن را به‌جابر داد. جابر آن را گرفت و بوسید و بر دیده گذاشت، در آن نوشته شده بود: از جانب محمد بن على به‌سوى جابر بن یزید، و بر آن نامه مهر سیاه و ترى بود. جابر [که هنوز نامه را نخوانده بود] به‌او گفت: کى نزد آقایم بودى؟ گفت: هم اکنون، جابر گفت: پیش از نماز یا بعد از نماز؟ گفت: بعد از نماز، جابر مُهر را برداشت و شروع به‌خواندن کرد و چهره‌اش را درهم می‌کشید تا به‌آخر نامه رسید، سپس نامه را نگهداشت و تا به‌کوفه رسید او را خندان و شادان ندیدم. شبانگاه به‌کوفه رسیدیم، من خوابیدم، چون صبح شد، به‌خاطر احترام و بزرگداشت او نزدش رفتم، دیدمش بیرون شده به‌جانب من مى‌آید. و گلوبندى از قاب استخوان به‌گردنش آویخته و بر نى سوار شده، می‌گوید: منصور بن جمهور را فرماندهى می‌بینم که فرمانبر نیست، و أشعارى از این قبیل میخواند. او به‌من نگریست و من به‌او می‌نگریستم، نه او چیزى به‌من گفت و نه من به‌او چیزی گفتم، من از وضعى که از او دیدم شروع به‌گریستن نمودم، کودکان و مردم اطرافِ ما جمع شدند، و او آمد تا وارد رحبه شد و با کودکان میچرخید مردم میگفتند: دیوانه شد جابر بن یزید، دیوانه شد. بخدا سوگند که چند روز بیش نگذشت که از جانب هشام بن عبد الملک نامه‌ئى بوالیش رسید که مردى را که نامش جابر بن یزید جعفى است پیدا کن و گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست، والى متوجه اهل مجلس شد و گفت: جابر بن یزید جعفى کیست؟ گفتند: خدا ترا اصلاح کند. مردى بود دانشمند و فاضل و محدث که حج گزارد و دیوانه شد، و اکنون در میدان پهناور «رحبه» بر نى سوار مى‌شود و با کودکان بازى می‌کند، والى آمد و از بلندى نگریست، او را دید بر نى سوار است و با بچه‌ها بازى مى‌کند، گفت: خدا را شکر که مرا از کشتن او برکنار داشت، روزگارى نگذشت که منصور بن جمهور وارد کوفه شد و آنچه جابر می‌گفت عملى شد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ اَلْحَسَنِ اَلْقَطَّانُ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَارَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ اَلصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهماالسلام: لَیْسَ مِنْ شِیعَتِنَا مَنْ أَنْکَرَ أَرْبَعَةَ أَشْیَاءَ: الْمِعْرَاجَ وَ اَلْمُسَاءَلَةَ فِی اَلْقَبْرِ وَ خَلْقَ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ وَ اَلشَّفَاعَةَ. رسائل شیخ صدوق رضوان الله علیه، ترجمة حمیدرضا شیخی، صفات الشیعة، ص288، ح69. موضوع فرمایشات استاد جرجانی در تاریخ 21/7/1402، مسجد جوادالأئمة علیهم‌السلام.

محمد بن عماره از پدرش نقل کرده است که گفت: امام صادق علیه‌السلام فرمود: از شیعیان ما نیست کسی که چهار چیز را انکار کند: 1-معراج، 2-و سؤال [نکیر و منکر] در قبر، 3- و آفریده شدن بهشت و جهنّم، 4-و شفاعت.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وَ قَالَ علیه‌السلام: لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ وَ لاَ عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ وَ لاَ کَرَمَ کَالتَّقْوَى وَ لاَ قَرِینَ کَحُسْنِ الْخُلْقِ وَ لاَ مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ وَ لاَ قَائِدَ کَالتَّوْفِیقِ وَ لا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ وَ لاَ رِبْحَ کَالثَّوَابِ وَ لاَ وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ وَ لاَ زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِی الْحَرَامِ وَ لاَ عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ وَ لاَ عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ وَ لاَ إِیمَانَ کَالْحَیَاءِ وَ الصَّبْرِ وَ لاَ حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ وَ لاَ شَرَفَ کَالْعِلْمِ وَ لاَ عِزَّ کَالْحِلْمِ وَ لاَ مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ. ترجمه و شرح نهج البلاغة، فیض الإسلام، حکمت109، ص1139- با استفاده از بخشی از فرمایشات استاد در تاریخ 18/7/1402 جلسة موسی بن جعفر علیه‌السلام.

امیرمؤمنان علی علیه‌السلام فرمود: 1-هیچ ثروتی پرسودتر از خردمندی نیست، 2-و هیچ تنهایی وحشتناک‌تر از خودبینی نیست، 3-و هیچ خردی مانند اندیشه و آینده‌نگری نیست، 4-و هیچ جود و سخاوتی مانند پرهیزکاری نیست، 5-و هیچ همنشینی مانند خوش‌اخلاقی نیست، 6-و هیچ میراثی مانند ادب نیست، 7-و هیچ پیشوا و رهبری مانند توفیق نیست، 8-و هیچ داد و ستدی مانند عمل صالح نیست، 9-و هیچ سودی مانند پاداش الهی نیست، 10-و هیچ تقوای والایی مانند توقّف در برابر شبهه نیست، 11-و هیچ بی‌رغبتی مانند بی‌میلی به‌حرام نیست، 12-و هیچ دانشی مانند اندیشیدن نیست، 13-و هیچ عبادتی مانند انجام واجبات نیست، 14-و هیچ ایمانی مانند خجالت کشیدن (از خدا) و بُردباری نیست، 15-و هیچ نجابتی مانند فروتنی نیست، 16-و هیچ سربلندی و بزرگی مانند دانش نیست، 17-و هیچ شکست‌ناپذیری مانند سعة صدر و تحمّل نیست، 18-و هیچ پشتیبانی مطمئن‌تر از مشورت کردن نیست.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عن جابرٍ، عن أبی‌جعفرٍ علیه‌السلامُ، قال: کان فیما وعظ به لقمانُ علیه‌السلام ابنَهُ أن قال: یابُنَیَّ، إن تک فی شکٍّ من الموتِ فارفع عن نفسک النومَ ولن تستطیعَ ذلک، و إن کنتَ فی شکٍّ من البعث فادفع عن نفسِک الإنتباهَ ولن تستطیعَ ذلک، فإنک إذا فکرت علمت أن نفسک بید غیرک وإنما النوم بمنزلة الموت وإنما الیقظة بعدالنوم بمنزلة البعث بعدالموت. القصص للرّاوندی، ص190، 1-فصل فی حدیث لقمان علیه‌السلام، ح239.

جابر از امام باقر علیه‌السلام نقل می‌کند که حضرت فرمود: در ضمن نصایح لقمان علیه‌السلام به‌پسرش این بود که گفت: پسرکم، اگر در مرگ شکّی داری، از خودت مرگ را بردار، و هرگز قادر بر این کار نخواهی بود، و اگر از برانگیخته شدن و بیرون آمدن از قبر، دچار شک شدی، از خودت بیدار شدن را دور کن، و هرگز قادر بر این کار نخواهی شد؛ زیرا اگر فکر کنی درمی‌یابی که جانت در دست دیگری است، و همانا خواب مانند مرگ است و بیداری بعد از خواب همانند برانگیخته شدن بعد از مرگ.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وقال صلّى الله علیه وآله عن جبرئیل علیه‌السلام عَنِ اللهِ تعالى [قال: قال اللهُ عزَّوجلَّ]: یا عبادی کلکم ضالٌّ إلا مَنْ هَدَیْتُهُ، فاسألونی الهُدَى أهْدِکُمْ، وکُلُّکُمْ فقیرٌ إلا مَنْ أغْنَیْتُهُ، فَاسْألُونِیَ الْغِنَی أرْزُقْکُمْ، وکُلُّکُمْ مُذْنِبٌ إلا مَنْ غَفَرْتُ [عافیتُه] فاسألونی المغفرةَ أغْفِر لکم، ومَن علم أنی ذو قدرة على المغفرة فاستغفَرنی بقدرتی، غَفَرْتُ له، ولا أبالی، ولو أنَّ أوَّلَکم وآخرَکم، وحیَّکم ومیِّتَکم، ورطبَکم ویابسَکم اجتمعوا على إنقاءِ قلبِ عبدٍ من عبادی، لم یَزیدوا فی مُلکی جناحَ بعوضةٍ، ولو أنَّ أوَّلَکم وآخرَکم، وحیَّکم ومیِّتَکم، ورطبَکم ویابسَکم اجتمعوا على إشقاءِ قلبِ عبدٍ من عبادی لم ینقصوا من مُلکی جناحَ بعوضةٍ، ولو أنَّ أوَّلَکُم وآخرَکم، وحیَّکم ومیِّتَکم، ورطبَکم ویابسَکم، اجتمعوا فتمنَّی کلُّ واحد منهم، ما بلغتْ من أمنیَّتِه، فأعطیتُه لم یتبین ذلک فی مُلکی، کما لو أنَّ أحدَکم مَرَّ على شفیر البحر، فغمس فیه إبرةً ثم انتزَعَها، وذلک بأنِّی جوادٌ ماجدٌ، واجد، عطائی کلامٌ، وعذابی کلامٌ، فإذا أردتُ شیئاً فإنَّما أقولُ له: کُن فیکونُ، یا عبادی اعملوا أفضلَ الطاعاتِ وأعظَمها لأسامحَکم وإنْ قصرتم فیما سواها واترکوا أعظمَ المعاصی وأقبحَها لئلا أناقشَکم فی رکوبِ ما عداها، إنَّ أعظمَ الطاعاتِ توحیدی، وتصدیقُ نبیِّی، والتسلیمُ لِمَنْ نَصبه بعده وهو علیُّ بن أبی طالب علیه‌السلام والأئمةُ الطاهرین من نسله صلوات الله علیهم، وإنَّ أعظمَ المعاصی [وأقبحَها] عندی الکفرُ بی وبنبیِّی، ومنابذة ولیِّ محمَّدٍ بعده علیِّ بْنِ أبی طالبٍ، وأولیائِه بعده، فإن أردتم أن تکونوا عندی فی المنظر الأعلى، والشرف الأشرف، فلا یکونَنَّ أحدٌ مِن عبادی آثرَ عندکم مِنْ مُحَمَّدٍ صلّى الله علیه وآله، وبعدَه مِن أخیه علیٍّ علیه‌السلام، وبعدهما مِن أبنائهما القائِمِینَ بأمورِ عبادی بعدهما فإنَّ مَن کانت تلک عقیدتُه جعلتُه مِن أشرافِ ملوک جنانی، واعلموا أنَّ أبغضَ الخَلق إلىَّ من تمثَّل بی وادّعَى ربوبیَّتی، وأبغضَهُم إلیَّ بعده مَنْ تَمثَّل بمحمَّدٍ، ونازعه نبوَّتَهُ وادَّعاها، وأبغَضَهُم إلیَّ بعده مَنْ تَمَثَّلَ بِوَصِیِّ مُحَمَّدٍ، ونازعه محلَّه وشرفَه، وادَّعاهُما، وأبغَضهم إلیَّ بعد هؤلاء المدَّعین - لما هم به لسخطی متعرّضون - مَنْ کان لهم على ذلک من المعاونین، وأبغضَ الخلق إلیَّ بعد هؤلاء مَنْ کان بفعلِهم مِنَ الرَّاضین، وإنْ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنَ الْمُعَاوِنِینَ، وکذلک أحبُّ الخَلْقِ إلیَّ القَوَّامونَ بِحَقِّی، وأفضلُهم لدیَّ، وأکرمُهم علیَّ محمدٌ سیِّدُ الْوَرَى، وأکرمهم وأفضلهم بعده أخو المصطفى علیٌّ المرتضى، ثُمَّ مَنْ بعده من القوَّامین بالقسط مِنْ أئمةِ الحَقِّ، وأفضل الناس بعدهم مَنْ أعانهم على حقِّهِم، وأحبُّ الخلق إلیَّ بعدهم مَنْ أحبَّهُم، وأبغضَ أعداءَهُمْ، وإن لم یُمکِنْهُ معونتُهُم. تفسیر الإمام العسکری، المنسوب إلى الإمام العسکری علیه‌السلام، ص22، ح19. بخشی از فرمایشات استاد آیت‌الله جرجانی در تاریخ 7/7/1402، مسجد جوادالأئمة علیهم‌السلام.

پیامبر صلّی الله علیه و آله از جبرئیل و جبرئیل از خداوند متعال نقل کرده است، که خداوند متعال فرمود: ای بندگانم، همة شما گمراهید مگر کسی که او را هدایت کنم، پس از من هدایت را بخواهید تا شما را راهنمایی‌ کنم، و همة شما فقیرید مگر کسی که بی‌نیازش کنم، پس از من بی‌نیازی را بخواهید تا آن را روزی شما کنم، و شما همگی گنهکارید مگر کسی که او را بیامرزم (از بلا حفظش کنم)، پس از من آمرزش بخواهید تا شما را بیامرزم، و هرکس بداند که من توان آمررزش دارم، پس از من طلب آمرزش کند که با قدرتم او را بیامرزم، او را می‌آمرزم، و از چیزی باکی ندارم، و اگر انسان‌های قدیم و جدید شما، زنده‌ها و مرده‌هایتان، و تَر (جوان) و خُشکتان (پیر)، همه با هم جمع شوند برای پاک کردن بنده‌ای از بندگانم، بر پادشاهی من به‌اندازة بال مگس (یا پشه‌ای) اضافه نمی‌کنند (با کمک آنها قدرتم ذرّه‌ای بیشتر نمی‌شود)، و اگر قدیم و جدیدتان، زنده و مرده‌تان، و جوان و پیرتان دست به‌دست هم دهند تا دل بنده‌ای از بندگانم را پر از بدبختی کنند (و صفات رذیلة او را زیاد کنند)، به‌اندازة بال مگس (یا پشه‌ای) از پادشاهی من کم نمی‌کنند (و نمی‌توانند بدون خواست من کاری انجام دهند)، و اگر قدیم و جدیدتان، زنده و مرده‌تان، و جوان و پیرتان، همه با هم از من چیزی بخواهند و من خواستة او را برآورده کنم، در پادشاهی من چیزی به‌حساب نمی‌آید، مثل این‌که یکی از شما از کنار دریا بگذرد و یک سوزن داخل آن فرو برد و بعد بیرون بیاورد، و این به‌خاطر  آن است که من سخی(بخشنده و جوانمرد)، بسیار کریم، و توانگرم (بی نیازم)، بخشش و عذاب من با یک سخن است، پس هرگاه چیزی را اراده کنم فقط به‌آن می‌گویم باش پس ایجاد می‌شود. ای بندگان من، برترین و بزرگترین طاعات را انجام دهید، تا شما را بیامرزم، هرچند در غیر آن طاعت کوتاهی کرده‌اید، و بزرگترین و زشت‌ترین گناهان را ترک کنید تا در ارتکاب غیر آن گناه برایتان دقّت نکنم، همانا بزرگترین طاعت‌ها، یگانه‌پرستی من است و موافقت با پیامبر من و تسلیم در برابر کسی که او را برای بعد از خودش نصب کرده است، که آن اشخاص علیّ بن ابی طالب علیه‌السلام و امامان پاک از نسل او صلوات الله علیهم هستند، و همانا بزرگترین [و زشت‌ترین] گناهان در نزد من کافر شدن به‌من و پیامبرم و دور افکندن جانشینِ محمّد بعد از او، علیّ بن ابی طالب و جانشینان او بعد از او است، پس اگر می‌خواهید نزد من در جایگاه اعلا و بلندای مرتفع‌تر قیامت قرار گیرید، نباید هیچ بنده‌ای از بندگانم برایتان برتر از محمّد صلّی الله علیه و آله و بعد از وی برادرش، علی علیه‌السلام و سپس پسرانشان که بعد از اینان عهده‌دار امور بندگانم هستند، باشد؛ زیرا هرکس بر این اعتقاد باشد من او را از برترین پادشاهان بهشتم قرار خواهم داد، و بدانید که منفورترین بندگانم در نزد من کسی است که بخواهد همانند من شود و ربوبیّت مرا ادعا کند، و بعد از او منفورترین بندگانم در نزد من کسی است که بخواهد همانند محمّد صلّی الله علیه و آله شود و با او در نبوّتش به‌نزاع برخیزد و مدّعی نبوّت او شود و آن را ادّعا کند، و بعد از او منفورترین بندگانم در نزد من کسی است که همانند جانشین محمّد صلّی الله علیه و آله شود و با او در جایگاه و شرافتش به‌نزاع برخیزد و مدّعی آن دو (جایگاه و شرافتِ جانشین پیامبر صلّی الله علیه و آله) شود و منفورترین بندگانم بعد از این مدّعیان [دروغین] که مرا شدیداً به‌خشم در آورده‌اند، کسی است که معاون آنان در این امور خلاف، شود، و منفورترین آنان در نزد من بعد از این افراد، آنهایی هستند که راضی به‌کارهای آنان باشند، هرچند در شمارِ یاری کنندگانِ آنان نباشند و همچنین محبوب‌ترین مردم در نزد من کسانی هستند که عهده‌دار [اجرای] حقّ من شوند، و برترین و گرامی‌ترین آنان در نزد من، محمّد صلّی الله علیه و آله، آقای همگان، است و گرامی‌ترین و برترین مردم بعد از محمّد صلّی الله علیه و آله برادر مصطفی، علی مرتضی است، سپس کسانی که بعد از علی علیه‌السلام هستند، که برپادارندگان عدالت؛ یعنی امامان حقّ، و برترین مردم بعد از آنان کسی است که در پیاده کردن حقّشان آنان را یاری کند، و محبوبترین مردم بعد از آنان در نزد من کسی است که آنان را دوست بدارد و از دشمنانشان متنفّر باشد، هرچند نتواند آنان را یاری نماید.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام قَالَ: إِذَا جَمَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ قَامَ مُنَادٍ فَنَادَى یُسْمِعُ النَّاسَ فَیَقُولُ: أَیْنَ الْمُتَحَابُّونَ فِی اللَّهِ؟ قَالَ: فَیَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ، فَیُقَالُ لَهُمُ: اذْهَبُوا إِلَى الْجَنَّةِ بِغَیْرِ حِسَابٍ، قَالَ: فَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ فَیَقُولُونَ: إِلَى أَیْنَ؟ فَیَقُولُونَ: إِلَى الْجَنَّةِ بِغَیْرِ حِسَابٍ، قَالَ: فَیَقُولُونَ: فَأَیُّ ضَرْبٍ ‌[حِزْبٍ] أَنْتُمْ مِنَ النَّاسِ؟ فَیَقُولُونَ: نَحْنُ الْمُتَحَابُّونَ فِی اللَّهِ، قَالَ: فَیَقُولُونَ: وَ أَیَّ شَیْ‌ءٍ کَانَتْ أَعْمَالُکُمْ؟ قَالُوا: کُنَّا نُحِبُّ فِی اللَّهِ وَ نُبْغِضُ فِی اللَّهِ، قَالَ: فَیَقُولُونَ‌: «نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ» سوره عنکبوت (29) آیه 58. اصول کافی، ترجمة سید جواد مصطفوی، ج3، باب الحب فی الله و البغض فی الله، ص191، ح8.

از ابوحمزة ثمالی نقل شده و او از امام سجاد علیه‌السلام نقل کرده است که آن حضرت فرمود: هنگامی که خداوندِ متعال اوّلین و آخرین انسان‌ها را در عرصة قیامت جمع می‌فرماید، فریاد زننده‌ای (از فرشتگان الهی) فریاد می‌زند به‌گونه‌ای‌که صدایش را به‌گوش همه می‌رساند و می‌گوید: آن‌هایی که برای خدا دوست داشتند کجایند؟ گروهی از مردم از جا برمی‌خیزند، به‌آنان گفته می‌شود: بدون حساب‌رسی بروید به‌سوی بهشت! فرشتگان آنان را می‌بینند و می‌گویند: کجا دارید می‌روید؟ جواب می‌دهند: بدون حساب داریم به‌بهشت می‌رویم! می‌پرسند: کارتان چه بوده است؟ می‌گویند: دوستی و دشمنی‌ِ ما برای خدا بوده است. فرشتگان می‌گویند: «نیکو است پاداش عمل کنندگان!».

  • مرتضی آزاد