رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

حاج مؤمن [عباسعلی شاهچراغیان علیه الرحمة] نقل کرد که در اوّل جوانی شوق زیادی به‌زیارت و ملاقات حضرت حجت علیه‌السلام در من پیدا شد که مرا بیقرار نمود تا اینکه خوردن و آشامیدن را بر خودم حرام کردم تا وقتی که آقا را ببینم (و البتّه این عهد از روی نادانی و شدّت اشتیاق بود) دو شبانه روز هیچ نخوردم، شب سوّم اضطراراً قدری آب خوردم، حالت غشوه عارضم شد، در آن‌حال حضرت حجّت علیه‌السلام را دیدم و به‌من تعرّض [اعتراض] فرمود که چرا چنین می‌کنی و خودت را به‌هلاکت می‌اندازی؟! برایت طعام می‌فرستم بخور. پس‌به حال خود آمدم، ثُلث از شب گذشته، دیدم مسجد (مسجد سردزک) خالی است و کسی در آن نیست و درِ مسجد را کسی می‌کوبد، آمدم در را گشودم دیدم شخصی عبا بر سر دارد، به‌‎طوری که شناخته نمی‌شود، از زیر عبا ظرفی پر از طعام به‌من داد و دو مرتبه فرمود: بخور و به‌کسی نده و ظرف آن را زیر منبر بگذار، و رفت. داخل مسجد آمدم دیدم برنج طبخ شده با مرغ بریان است، از آن خوردم و لذّتی چشیدم که قابل وصف نیست. فردا پیش از غروب آفتاب، مرحوم میرزا محمد باقر که از اخیار و ابرار آن زمان بود آمد، اوّل مطالبة ظرف‌هارا کرد و بعد مقداری پول در کیسه کرده بود به‌من داد و فرمود: تو را امر به‌سفر فرموده‌اند، این پول را بگیر و به‌اتفاق جناب آقا سیّد هاشم (پیشنماز مسجد سردزک) که عازم مشهد مقدّس است برو و در راه بزرگی را ملاقات می‌کنی و از او بهره می‌بری. حاجی مؤمن گفت: با همان پول به‌اتفاق مرحوم آقا سیّد هاشم حرکت کردیم تا تهران، وقتی که از تهران خارج شدیم پیری روشن ضمیر اشاره کرد، اتومبیل ایستاد پس با اجازة مرحوم آقا سید هاشم (چون اتومبیل دربست به‌اجارة ایشان بود) سوار شد و پهلوی من نشست. در اثنای راه، اندرزها و دستورالعمل‌های بسیاری به‌من داد و ضمناً پیش‌آمدِ مرا تا آخر عمر به‌من خبر داد و نیز آن‌چه خیرِ من در آن بود برایم گزارش می داد و آنچه خبر داده بود به‌تمامش رسیدم و مرا از خوردن طعام قهوه‌خانه‌ها نهی می‌فرمود و می‌فرمود: لقمة شبهه‌ناک برای قلب ضرر دارد، با او سفره‌ای بود هر وقت میل به‌طعام می‌کردم از آن نان تازه بیرون می‌آورد و به‌من می‌داد و گاهی کشمش سبز بیرون می‌آورد و به‌من می‌داد، تا رسیدیم به‌قدمگاه، فرمود: اجل من نزدیک است و من به‌مشهد مقدس نمی‌رسم وچون مرُدم، کفن من همراهم است و مبلغ دوازده تومان دارم، با آن مبلغ، قبری در گوشة صحن مقدّس برایم تدارک کن و امر تجهیزم با جناب آقا سیّد هاشم است. حاجی گفت: وحشت کردم و مضطرب شدم، فرمود: آرام بگیر و تا مرگم نرسد به‌کسی چیزی مگو و به‌آن‌چه خدا خواسته راضی باش. چون به‌کوه طُرُق (سابقاً راه زوار از آن بود) رسیدیم، اتومبیل ایستاد. مسافرین پیاده شدند و مشغول سلام کردن به‌حضرت رضا علیه‌السلام شدند و شاگرد راننده، سرگرم مطالبة گنبدنما شد، دیدم آن پیر محترم به‌گوشه‌ای رفت و متوجّهِ قبرِ مطهَّر گردید، پس از سلام و گریة بسیار گفت: بیش از این لیاقت نداشتم که به‌قبر شریفت برسم. پس رو به‌قبله خوابید و عبایش را بر سر کشید. پس از لحظه‌ای به‌بالینش رفتم، عبا را پس زدم، دیدم از دنیا رفته است. از ناله و گریه‌ام مسافرین جمع شدند، قدری حالاتش را که دیده بودم برایشان نقل کردم، همه منقلب و گریان شدند و جنازة شریفش را با آن ماشین به‌شهر آورده و در صحن مقدّس مدفون گردید. داستان‌های شگفت، شهید آیت الله سید محمد حسین دستغیب، ص74، ش34.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

منها أنّه سمع یوماً إلى أبی حنیفة یذکر لأصحابه أنّ مِن مقالةِ جعفرٍ الصادقِ علیه‌السّلام ثلاثةً لا أقبلها منه یقول: إنّ الشیطانَ یُعذّب بالنَّار مع أنّ خلقتَه منها، و لا یتأذّی الشی‌ءُ بما هو من سنخه، و یقول: بنفی الرؤیةِ عن اللّهِ مع أنّه شى‌ءٌ موجود لابدّ فیه من الرؤیةِ، و یقول: باستناد أفعال العباد إلى أنفسهم و النصوصُ على خلافه فَاُلهِمَ بهلولُ فی جوابه عَن کلِّ ذلک بأن أخذ مَدَرَةً مِنَ الأرض و ضَرَب بها وجهَ أبی‌حنیفة بحیث قد شجّه و أدماه فتبعه القومُ إلى أن وقعوا علیه و أتوا به إلى دار الخلیفة رعایةً لنسبته منه، و معهم أبوحنیفة فالتفتَ بهلول إلیه فی محضر الرشید. قال: ما أشهدک فی هذا المقام للشکایة منّی، فقال أبوحنیفة: ألمٌ أصابنى من رمیتک إلیَّ فقال: و أینَ هذا الألمُ الّذى تدّعیه، و لیس بمُبصَرٍ فیک. ثمّ کیف أنت تأذیتَ من مَدَرَةٍ و أصلُک مِن ترابٍ. ثمّ کیف نسبتَها إلیَّ، و کان الأمرُ بید غیرى. فبُهِتَ أبوحنیفة، و عرف أنّه لم یَرُدَّ بذلک إلّا جوابَ تشکیکاته و قام من المجلس منکوباً. روضات الجنات فی أحوال العلماء و السادات، الموسوی الخوانساری، محمد باقر، ج2، ص147.

یکی از مناظرات لطیف بهلول با ابوحنیفه این است که روزی بهلول شنید ابوحنیفه به‌یاران خود می‌گوید: از سخنان جعفر صادق علیه‌السلام این سه مطلب است که من قبول ندارم؛ او می‌گوید: شیطان به‌آتش عذاب می‌شود، با این‌که خود از آتش آفریده شده است، و هیچ چیزی از همنوع خود متأذّی نمی‌گردد، همچنین او معتقد به‌عدم امکان مشاهدة خداوند است، با این‌که او هم یکی از موجودات است و باید دیده شود، و نیز اعتقادش بر این است که اعمال بندگان مستند به‌خودشان است، در حالی که نصوص برخلاف این مطلب است، و نصوص، کارهای انسان‌ها را مستند به‌خداوند می‌داند. به‌بهلول چنین الهام شد که در پاسخ وی از هر سه اشکال، این کار را بکند؛ کلوخی را برداشت و آن را به‌صورت ابوحنیفه زد، به‌طوری که آن را زخمی و خون آلود کرد. مردم به‌دنبالش رفتند و او را گرفتند و چون از منسوبین خلیفه بود، وی را نزد وی بردند، در حالی که ابوحنیفه هم همراهشان بود. بهلول در محضر هارون الرشید رو به‌ابوحنیفه کرد و گفت: برای چه این‌جا آمده‌ای تا از من شکایت کنی؟ ابوحنیفه گفت: برای دردی که از پرتاب کلوخ به‌سوی من، بر من وارد شد. بهلول گفت: این دردی که ادّعا می‌کنی کجاست؟ آخر آن درد در تو دیده نمی‌شود. ثانیاً تو چگونه از کلوخی که تماماً از خاک است آزرده شدی و حال آن‌که خلقتِ تو از خاک است؟ ثالثاً چگونه پرتابِ کلوخ را به‌من نسبت می‌دهی، در حالی که صدور این کار از غیر من؛ یعنی خداوند است بوده است؟ ابوحنیفه متحیر ماند و فهمید که بهلول با پرتاب یک کلوخ خواسته جواب آن سه ایراد باطلی را که به‌امام صادق علیه‌السلام وارد کرده است بدهد، و در حالی که طعم تلخِ شکست را چشیده بود، از مجلس برخاست و رفت.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حکایت72-عشقِ ناخالص!

وروى غیره [أی غیرُ البرسی فی مشارق الأنوار] أنَّ سلیمانَ علیه‌السلامُ رأى عصفوراً یقولُ لعصفورةٍ: لم تمنعین نفسکِ منِّی؟ ولو شئتُ أخذتُ قبَّة سلیمان بمنقاری فألقیتُها فی البحر، فتبسم سلیمان من کلامه ثم دعاهما وقال للعصفور: أتطیقُ أن تفعل ذلک؟ فقال: لا یارسول الله، ولکنَّ المرءَ قد یُزَیِّنُ نفسَه ویُعَظِّمُهَا عند زوجته، والمحبُّ لایُلامُ على ما یقولُ، فقال سلیمانُ للعصفورةِ: لم تمنعینهُ مِن نفسکِ وهو یُحِبُّکِ؟ فقالت: یانَبِیَّ اللهِ إنَّه لیسَ محبّاً ولکنَّه مُدِّعٍ، لأنَّه یُحِبُّ معی غیری، فأثَّر کلامُ العصفورةِ فی قلبِ سلیمانَ، وبکى بکاءً شدیداً واحتجبَ عنِ النَّاسِ أربعینَ یوماً یدعو اللهَ أن یُفَرِّغَ قلبَهُ لمحبته وأن لا یُخَالِطَهَا بمحبةِ غیرِهِ. بحار الأنوار، ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسی، ج14، ص95.

علامة مجلسی رضوان الله علیه نقل می‌کند: حضرت سلیمان علیه‌السلام چشمش به‌گنجشک نری افتاد که به‌گنجشک ‌مادّه‌ای می‌گوید: چرا از من فاصله می‌گیری و در برابر خواسته‌های من تسلیم نمی‌شوی؟ اگر بخواهم بارگاه سلیمان را با منقارم می‌گیرم و به‌دریا می‌اندازم! سلیمان علیه‌السلام از سخن گنجشکِ نر تبسّم نمود، آن‌گاه هر دو را فراخواند، و به‌گنجشکِ نر گفت: آیا زورت می‌رسد که این کار را بکنی؟ گفت: ای رسول خدا، نه! ولی گاهی مرد خود را زینت و در برابر زنش بزرگ نشان می‌دهد، و عاشق بر آنچه می‌گوید سرزنش نمی‌شود! پس از آن، حضرت سلیمان به‌گنجشک مادّه گفت: چرا خواستة شوهرت را اجابت نمی‌کنی، آخر او عاشق توست؟ گنجشکِ مادّه گفت: ای پیامبر خدا، او عاشق نیست، بلکه فقط ادّعای عاشقی می‌کند؛ زیرا همزمان، غیر از من را هم دوست دارد! این سخنِ گنجشکِ مادّه چنان در حضرت سلیمان تأثیر کرد که شروع کرد های های گریستن، و تا چهل روز از نظر مردم پنهان شد و در این مدّت از خدا می‌خواست که دلش را برای محبّت خود خالی کند و با محبّت خودش، هیچ محبّتِ دیگری را مخلوط نکند.       

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قَالَ رَجُلٌ لِلصَّادِقِ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ، دُلَّنِی عَلَى اللهِ مَا هُوَ؟ فَقَدْ أکْثَرَ عَلَیَّ الْمُجَادِلُونَ وَحَیَّرُونِی، فَقَالَ لَهُ: یَا عَبْدَ اللهِ هَلْ رَکِبْتَ سَفِینَةً قَطُّ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَهَلْ کَسَرَ بِکَ حَیْثُ لَا سَفِینَةَ تُنْجِیکَ وَلَا سِبَاحَةَ تُغْنِیکَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَهَلْ تَعَلَّقَ قَلْبُکَ هُنَالِکَ أنَّ شَیْئاً مِنَ الْأشْیَاءِ قَادِرٌ عَلَى أنْ یُخَلِّصَکَ مِنْ وَرْطَتِکَ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، قَالَ الصَّادِقُ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ: فَذَلِکَ الشَّیْءُ هُوَ اللهُ الْقَادِرُ عَلَى الْإنْجَاءِ حَیْثُ لَا مُنْجِیَ، وَعَلَى الْإغَاثَةِ حَیْثُ لَا مُغِیثَ. التوحید للصدوق، ص231.

مردی به‌امام صادق علیه‌السلام عرض کرد: ای پسر پیامبر خدا، مرا بر خداوند راهنمایی کن که خدا چیست؛ زیرا جرّ و بحث‌کنندگان با من، زیاد شده و مرا دچار شکّ و دودلی کرده‌اند. حضرت به‌او فرمود: ای بندة خدا، آیا هرگز سوار کشتی شده‌ای؟ عرض کرد: آری. فرمود: آیا شده است که کشتی‌ات بشکند، به‌طوری که نه کِشتی دیگری باشد که تو را نجات دهد و نه بتوانی با شنا خود را نجات دهی؟ عرض کرد: آری. فرمود: آیا در آن هنگام، دلت متوجّه چیزی شده است که می‌تواند تو را از مرگ نجات دهد؟ عرض کرد: آری. امام صادق علیه‌السلام فرمود: همان چیز، آن خدای توانمند بر نجات دادن است در جایی که نجاتبخش و کمک رسانی نیست، و خدای قادر بر نجات دادن است در جایی که هیچ فریادرسی نیست.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ: دَخَلَ ابْنُ أبِی الْعَوْجَاءِ عَلَى الصَّادِقِ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ: یَا ابْنَ أبِی الْعَوْجَاءِ أنْتَ مَصْنُوعٌ أمْ غَیْرُ مَصْنُوعٍ؟ قَالَ: لَسْتُ بِمَصْنُوعٍ، فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ: فَلَوْ کُنْتَ مَصْنُوعاً کَیْفُ کُنْتَ؟ فَلَمْ یُحِرْ [مشتق از ح و ر: فلم یَرُدَّ جواباً] ابْنُ أبِی الْعَوْجَاءِ جَوَاباً، وَقَامَ وَخَرَجَ. الإحتجاج، الطبرسی، أبومنصور، ج2، ص200، ح214.

هشام بن حکم می‌گوید: ابن ابی العوجاءِ (ملحدِ دهریِ مشهور) بر امام صادق علیه‌السلام وارد شد. امام به‌او فرمود: ای ابن ابی العوجاء، تو مصنوع هستی یا نه؟ گفت: مصنوع نیستم. امام فرمود: اگر مصنوع بودی؛ چگونه بودی؟ ابن ابی العوجاء متحیّر ماند و نتوانست پاسخی بدهد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حجت‌الاسلام حاج میرزا حسن نوری همدانی نقل می‌کرد: در ایامی که مرحوم [علامة] امینی صاحب کتاب ارزندة الغدیر به‌ایران تشریف آورده بود، در یک مجلسی که چند نفر در خدمت ایشان نشسته بودند، شخصی به‌ایشان عرض کرد: آقا، من اگر به‌حضرت اباالفضل العباس عقیده نداشته باشم چه ضرری به‌حال من دارد و حال آن‌که آن حضرت نه پیغمبر است و نه امام و نه معصوم؟ آن عالم جلیل وقتی این سؤال را شنید، حرکتی به‌خود داد و با ناراحتی فرمود: ابوالفضل العباس علیه‌السلام که سهل است، اگر به‌بند کفش من که نوکر آن حضرتم، توهین و بی احترامی کنی خداوند تو را به‌رو درآتش جهنم می‌اندازد. مردان علم در میدان عمل، سید نعمت‌الله حسینی، ج1، ص198.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

محمد رازی در کتاب «التقوی» نوشته است: یک روز در تهران آقای [شیخ محمّدتقی] بافقی مریض بود و ما به‌ملاقات ایشان رفته بودیم. یکی از آقایان اهل منبر برای شفای ایشان روضة امام حسین علیه‌السلام را خواند. آقای بافقی گریة زیادی کرد، بعد فرمود: علی بن مهزیار، بیست مرتبه به‌مکّه رفت که بلکه امام زمان عجل الله تعالی فرجه را زیارت کند، تا آن‌که در مرتبة بیستم به‌زیارت آن حضرت موفق شد و حال آن‌که اگر یک مرتبه به‌کربلا می‌آمد، در همان مرتبة اول آن حضرت را زیارت می‌کرد! مردان علم در میدان عمل، سید نعمت‌الله حسینی، ج1، ص198.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی الرَّبِیعِ الشَّامِیِّ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام:‌ مَنْ أُعْجِبَ بِنَفْسِهِ هَلَکَ، وَ مَنْ أُعْجِبَ بِرَأْیِهِ هَلَکَ، وَ إِنَّ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ علیه‌السلام قَالَ: دَاوَیْتُ الْمَرْضَى فَشَفَیْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أَبْرَأْتُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَالَجْتُ الْمَوْتَى فَأَحْیَیْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَالَجْتُ الْأَحْمَقَ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَى إِصْلَاحِهِ، فَقِیلَ: یَا رُوحَ اللَّهِ وَ مَا الْأَحْمَقُ؟ قَالَ: الْمُعْجَبُ بِرَأْیِهِ وَ نَفْسِهِ، الَّذِی یَرَى الْفَضْلَ کُلَّهُ لَهُ لَا عَلَیْهِ وَ یُوجِبُ الْحَقَّ کُلَّهُ لِنَفْسِهِ وَ لَا یُوجِبُ عَلَیْهَا حَقّاً فَذَاکَ الْأَحْمَقُ الَّذِی لَا حِیلَةَ فِی مُدَاوَاتِهِ‌. الإختصاص، الشیخ المفید، ص221. استاد جرجانی، 27/1/1402، منزل خودشان.

ابوربیع شامی می‌گوید: امام صادق علیه‌السلام فرمود: هرکس خودپسند باشد، هلاک شده است، و هرکس خود رأی باشد، به‌فنا رفته است، و همانا عیسی بن مریم علیه‌السلام گفت: بیماران را معالجه کردم و به‌اذن خدا شفایشان دادم، و به‌اذن خدا، نابینای مادرزاد و آنکه دچاربیمارى پیسى بود را خوب کردم، و مرده‌ها را  معالجه کردم و به‌اذن خدا آنان را زنده کردم، و احمق را معالجه کردم، ولی نتوانستم اصلاحش کنم! سؤال شد: یا روح‌الله، احمق کیست؟ فرمود: خودرأی و خودپسند؛ آن‌که تمام برتری را از آن خود می‌داند و هیچ‌کس را از خود برتر نمی‌داند، و تمام حق را به‌خود می‌دهد، و هیچ وظیفه‌ای برای خود قائل نیست، این شخص همان احمقی است که هیچ راهی برای درمانش وجود ندارد!        

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عن أنس قال: قَدّمتُ إلى رسولِ اللّه صلّى اللّه علیه و آله طیراً مشویّاً فسمّى و أکل منه ثمّ قال: اللّهمّ ائتنی بأحبِّ خلقِک إلیکَ و إلیَّ، قال: فَأتَى عَلِیٌّ فَضَرَبَ البابَ، فقلتُ: من أنتَ؟ فقال: أنا علیٌّ، قالَ: قلتُ: رسولُ اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم على حاجةٍ، قال: ثمّ أکل منه لقمةً ثمّ قال مثلَ قولِه الأوّلِ، فَضرَبَ البابَ، فقلتُ: مَن أنتَ؟ فقال: أنا علیٌّ، قال: قلتُ: رسولُ اللّه صلّى اللّه علیه و آله على حاجةٍ، قال: ثمّ أکل منه لقمةَ ثمّ قال مثلَ قولِه الأوّلِ و الثانی، فضَرَبَ البابَ فقلتُ: من أنتَ؟ فقال علیٌّ: أنا، قال: قلتُ: إنّ رسول اللّه على حاجةٍ قال: ثمّ أکل منه لقمةً ثمّ قال مثلَ قولِه الأوّل و الثانی‌[و الثالث‌]، قال: فضَرَبَ البابَ و رفَعَ صوتَهُ فقال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله: یا أنس افتحِ البابَ قال: فدخلَ فلمّا رآنا تبسّمَ ثمّ قال: الحمد للّه الذّی جعلک، فإنّی أدعو فی کلّ لقمةٍ أن یأتینی اللّهُ بأحبِّ الخلقِ إلیه و إلیَّ، قال: فکنتَ أنتَ، قال: فو الّذی بعثک بالحقّ إنّی لأضرب البابَ ثلاثَ مرّاتٍ یردّنی أنسُ، قال: فقال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله: لا یُلام الرجلُ على حبِّ قومِه‌. مناقب أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب، ابن المغازلی، ج1، ص172، ح201.  

انس بن مالک می‌گوید: من پرندة بریان شده‌اى را به‌رسول خدا صلى الله علیه وآله تقدیم کردم، حضرت صلى الله علیه وآله نام خدا را برده و از آن تناول نمودند، سپس دست به‌دعا برداشته و عرض کردند: بار خدایا، بهترین شخص نزد خودت و من را به‌سویم بفرست، که ناگاه على علیه‌السلام آمد و درب منزل را کوبید. گفتم: کیستى؟ گفت: من علىّ هستم. گفتم: پیامبر کاری دارد. انس می‌گوید: سپس پیامبر از ان غذا لقمه‌ای تناول کرد، آن‌گاه همان دعای قبلی خود را تکرار فرمود، پس علیّ در را کوبید، پرسیدم: کیستی؟ گفت: من علی هستم. گفتم: رسول خدا کاری دارد. سپس پیامبر از آن غذا لقمه‌ای دیگر میل فرمود و همان دعای مرحلة اول و دوم را تکرار کرد، پس علیّ در زد، پرسیدم: کیستی؟ علیّ گفت: منم، گفتم: رسول خدا مشغول کاری است. انس می‌گوید: آن‌گاه رسول خدا از آن غذا لقمه‌ای دیگر میل فرمود و برای بار سوّم همان دعای قبلی را زمزمه فرمود، پس علیّ در زد، و صدایش را بلند کرد، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای انس، در را باز کن، انس می‌گوید: پس علیّ داخل شد، و به‌محضر پیامبر شرفیاب شدیم، وقتی آن حضرت من و علیّ را دید، تبسم کرد و سپس فرمود: ستایش مخصوص خدایی است که تو را محبوب‌ترین خلقش در نزد خودش و من، قرار داد؛ زیرا من در هر لقمه‌ای دعا می‌کردم که خداوند محبوب‌ترین خلق در نزد خودش و خودم را نزد من بفرستد، پس آن شخص تو بودی، علی گفت: پس به‌آن کسی که تو را به‌حق مبعوث کرد، من سه مرتبه است که در می‌زنم و انس مرا برمی‌گرداند، انس می‌گوید: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مرد برای دوستی فامیلش سرزنش نمی شود!       

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: طُوبَى لِمَنْ رَآنِی، وَ طُوبَی لِمَنْ رَأَى مَنْ رَآنِی، وَ طُوبَى لِمَنْ رَأَى مَنْ رَأَى مَنْ رَآنِی. الأمالی، ط دار الثقافة، الشیخ الطوسی، ج1، ص440.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خوشا به‌حال کسی که خودش مرا ببیند، و خوشا به‌حال کسی که دیدارکنندة مرا ببیند، و خوشا به‌حال کسی که دیدارکنندة دیدارکنندة ‌مرا، ببیند. به‌قول شاعر:

گر میسّر نشود بوسه زدن پایش را     هرکجا پا بنهد بوسه زنم جایش را

       بر زمینی که نشانِ کف پای تو بود      سال‌ها بوسه‌گه اهل نظر خواهد بود.     

  • مرتضی آزاد