رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

روایت61-رسمِ وفاداری!

قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم: قال تَعَالَی: مَنْ أحْدَثَ وَ لَمْ یتَوَضَّأْ فَقَدْ جَفَانِی وَ مَنْ تَوَضَّأ وَ لَمْ یُصَلِّ رَکعَتَینِ فَقَدْ جَفَانِی وَ مَنْ صَلَّی رَکعَتَینِ وَ لم یَدعُنِی فقد جفانی وَ من أحدث و توضَّأ و صلَّی و دعَا وَ لَمْ أجِبْهُ فَقَدْ جَفَوْتُهُ وَ لَسْتُ بِرَبٍّ جَافٍ. ارشادالقلوب، ج1، ص94.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند متعال می‌فرماید: هرکس از او حدثی سر بزند (و وضویش باطل شود) و (دوباره) وضو نگیرد، به‌من جفا کرده، و هرکس (بعد از این‌که از او حدثی سر زد) وضو بگیرد و دو رکعت نماز نخواند، در حق من بی‌وفایی نموده است، و هرکس (پس از باطل شدن وضو و گرفتن وضوی مجدد) دو رکعت نماز بخواند و از من چیزی نخواهد، رسم وفا را به‌جا نیاورده است، اما اگر کسی که حدثی از او سر زده، وضو بگیرد و دو رکعت نماز بخواند و از من چیزی بخواهد و من دعایش را مستجاب نکنم، در حقش رسم وفا را به‌جا نیاورده‌ام و من پرودگار بی‌وفایی نیستم!

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قال أبوبصیر: کان لی جارٌ یتبع السلطانَ، فاصاب مالاً فاتّخذ قیاناً و کان یجمع الجموعَ و یشرب المسکرَ و یؤذینی، فشکوتُه إلى نفسه غیر مرّة فلم ینتهِ، فلمّا ألححتُ علیه قال: یا هذا أنا رجلٌ مبتلى و أنت رجل معافَى لو عَرَّفتَنی لصاحبک رجوتُ أن یستنقذنی اللّهُ بک، فوقع ذلک فی قلبی، فلمّا صرتُ إلى أبی عبد اللّه ذکرتُ له حالَه فقال لی: إذا رجعتَ إلى الکوفة فإنّه سیأتیک فقل له یقول لک جعفرُ بن محمّد: دَع ما أنت علیه و أضمنُ لکَ على اللّهِ الجنّة، قال: فلمّا رجعتُ إلى الکوفة أتانی فیمن أتى، فاحتبستُه حتّى خلا منزلی فقلتُ: یا هذا إنّی ذکرتُک لأبی عبد اللّه، فقال: اقرأه السلامَ و قل له: یترک ما هو علیه و أضمنُ له على اللّهِ الجنّةَ، فبکى ثمّ قال: اللّه، أقال لک جعفر هذا؟ قال: فحلفتُ له أنّه قال لی ما قلتُ لک. فقال لی: حسبُک و مضى. فلمّا کان بعد أیّامٍ بعثَ إلیّ و دعانی فإذا هو خلفَ بابِ داره عریانٌ، فقال لی: یا أبا بصیر ما بقی فی منزلی شی‌ءٌ إلّا و قد أخرجتُه و أنا کما ترى، فمشیتُ إلى إخواننا فجمعتُ له ما کسوتُه به، ثمّ لم یأتِ علیه إلّا أیّامٌ یسیرةٌ حتّى بعثَ إلیّ أنّی علیلٌ فَأتِنیِ، فجعلتُ أختلفُ إلیه و أعالِجه حتّى نزل به الموتُ، فکنتُ عنده جالساً و هو یجود بنفسه ثمّ غُشی علیه غشیة ثمّ أفاقَ فقال: یا أبا بصیرٍ قد وفى صاحبُک لنا، ثمّ ماتَ، فحججتُ فأتیتُ أبا عبد اللّه فاستأذنتُ علیه، فلمّا دخلتُ قال لی- ابتداءً من داخلِ البیتِ و إحدى رجلیَّ فی الصحنِ و أخرى فی دهلیزِ داره-: یا أبا بصیرٍ قد وفینا لصاحبِک. کشف‌الغمة فی معرفةالأئمة، المحدث الإربلی، ج2، ص726.

ابوبصیر می‌گوید: در کوفه همسایه‌ای داشتم که وابستة به‌دربار، و از این راه ثروتی به‌دست آورده و کنیزان آوازه‌خوانی گرفته و افرادی را دور خود جمع کرده بود و مسکرات می‌نوشید و مرا اذیت می‌کرد، ابتدا چندین بار نزد خودش از او شکایت کردم، اما او گوشش بدهکار نبود، و چون بر خواستة خود پافشاری کردم، گفت: فلانی، من مردی گرفتار هستم، اما تو مثل من گرفتار هستی، اگر بتوانی بیماری مرا برای امامت بگویی، امیدوارم خداوند مرا به‌وسیلة تو نجات دهد. این سخن به‌قلبم نشست. وقتی به‌محضر امام صادق علیه‌السلام شرفیاب شدم، حال او را برای آن حضرت بازگو کردم. حضرت فرمود: وقتی به‌کوفه برگشتی وی نزد تو می‌آید، به‌او بگو: جعفر بن محمد، به‌تو می‌گوید: از گناهانت دست بردار، من هم از طرف خدا برایت بهشت را ضمان هستم! ابوبصیر می‌گوید: چون به‌کوفه برگشتم، اشخاصی به‌دیدنم آمدند، او هم آمد، او را نگه داشتم تا منزلم خلوت شد، به‌او گفتم: فلانی، حال تو را برای امام صادق علیه‌السلام بازگو کردم، حضرت فرمود: سلام مرا به‌او برسان و به‌او بگو: از کارهای بد خود دست بردارد، من هم برایش از طرف خدا بهشت را ضمانت می‌کنم. آن مرد گریست، آن‌گاه گفت: تو را به‌خدا، آیا جعفر به‌تو چنین چیزی گفته است؟ برایش قسم خوردم که آنچه را به‌تو گفتم عین فرمایشات آن حضرت است. گفت: دیگر لازم نیست چیزی بگویی، و رفت. پس از چند روز، کسی را نزد من فرستاد تا پیشش بروم. وقتی رفتم و درِ خانه‌اش را زدم، در حالی که برهنه بود، آمد پشت در، و گفت: ای ابوبصیر، هرچه در خانه داشتم از منزل بیرون بردم، و من همین‌طوری هستم که داری می‌بینی! نزد برخی از برادرانمان رفتم و برایش چند لباس جمع کردم و به‌او دادم تا خود را بپوشاند. چند روز بیشتر نگذشت که به‌کسی پیغام داد که من مریض هستم، نزد من آی. من به‌دیدنش می‌رفتم و به‌درمانش می‌پرداختم، تا این‌که مرگ سراغش آمد. لحظة احتضار در نزد او نشسته بودم، حالتِ غشی به‌او دست داد و دوباره به‌هوش آمد، و گفت: ای ابوبصیر، امامِ تو به‌قول خود برای ما وفا کرد، و سپس جان داد. پس به‌حج رفتم و به‌محضر امام صادق علیه‌السلام شرفیاب شدم، و اجازة ورود خواستم، همین‌که وارد منزل آن حضرت شدم، بدون آن‌که سخنی بگویم، در حالی که یک پایم در حیاط بود و دیگری در راهروی منزل ایشان، از داخل اتاق، فرمود: ای ابوبصیر، ما برای همسایه‌ات به‌قول خود وفا کردیم!   

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وَ کَانَ [رَسُولُ اللهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ] یَرْتَقِی اَلْمِنْبَرَ، فَآمَنَ عِنْدَ کُلِّ مِرْقَاةٍ، فَسُئِلَ عَنْ ذَلِکَ، فَقَالَ: دَعَا جَبْرَئِیلُ وَ آمَنْتُ، قَالَ: مَنْ أَدْرَکَ وَالِدَیْهِ، وَ لَمْ یُؤَدِّ حَقَّهُمَا فَلاَ غَفَرَ اَللَّهُ لَهُ، فَقُلْتُ: آمِینَ، ثُمَّ قَالَ: مَنْ ذُکِرْتَ بَیْنَ یَدَیْهِ، فَلَمْ یُصَلِّ عَلَیْکَ، فَلاَ غَفَرَ اَللَّهُ لَهُ، فَقُلْتُ: آمِینَ، ثُمَّ قَالَ: مَنْ أَدْرَکَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ لاَ یَتُوبُ، فَلاَ غَفَرَ اَللَّهُ لَهُ، فَقُلْتُ: آمِینَ. لب اللباب، قطب الدین راوندی، ج1، المجلس الرابع عشر، ص162.

رسول خدا صلی الله علیه و آله داشت از منبر (سه پلة خود) بالا می‌رفت، پا را روی هر پله‌ای می‌گذاشت می‌فرمود: آمین. علّت امر را جویا شدند، فرمود: جبرئیل دعا کرد و من آمین گفتم؛ [در پلة اوّل] گفت: هرکس پدر و مادر خود را درک کند و حقّشان را ادا نکند، خدا او را نیامرزد، گفتم: آمین، سپس [در پلة دوّم] گفت: هرکس در نزد وی، نام تو برده شود و بر تو صلوات نفرستد، خدایش نیامرزد، گفتم: آمین، سپس [در پلة سوم] گفت: هرکس ماه رمضان را درک کند، و توبه نکند، خدایش نیامرزد، گفتم: آمین.  

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مرحوم محمد نبیّ تویسرکانی می‌نویسد: مورد اعتمادترین اساتید بزرگم، مرحوم ملامحسن تویسرکانی نقل کرده است: مقدّس اردبیلی در اوایل تحصیلش در حجره‌ای تنها بود. یکی از طلاب مشتاق شد که با او هم حجره گردد، اما مقدس اردبیلی به‌این کار راضی نبود، و آن طلبه بر خواستة خود، اصرار زیادی کرد، تا این‌که مقدس اردبیلی به‌صورت مشروط راضی شد، و آن شرط این بود که احدی را بر حالاتی که از وی می‌بیند مطلع نکند، و آن طلبه هم پذیرفت. این طلبه مدتی با مقدس اردبیلی هم‌حجره شد. در این مدت آن دو در تنگدستی عجیبی قرار گرفتند، به‌گونه‌ای که حتی از تهیة غذایی برای زنده ماندن هم ناتوان بودند و این حالت آن قدر سخت و طاقت‌فرسا بود که ضعف و شکستگی و سایر آثارش در ظاهر آن طلبه آشکار گردید. مردی او را دید و از حالش مطلع شد و علت بدحالی وی را جویا شد. آن مرد طلبه، ابتدا سعی کرد از حال خود چیزی نگوید، ولی بعد از بافشاری، التماس و اصرار، وی را از حالشان باخبر می‌کند. آن شحص می‌رود و با خود قدری غذا و مبلغی پول می‌آورد، و به‌آن طلبه می‌گوید: این غذا و پول مال تو و رفیقت. وقتی مقدس اردبیلی می‌آید، آن طلبه، داستان را برایش نقل و از ماجرا او را باخبر می‌کند. مقدس اردبیلی می‌گوید: چرا حالمان را برایش گفتی و پیمانت را شکستی؟ آن مرد طلبه از مقدس عذر خواهی کرده و می‌گوید: چه کنم؟ او خیلی اصرارو پافشاری کرد. مقدس ار دبیلی به‌او گفت: دیگر زمان جدایی میان من و تو رسید، و از آنجا که غذا و پول رزق الهی است، نصف آنها از آنِ من و نیم دیگر مالِ توست. اتفاقاً همان شب، مقدس اردبیلی محتلم شد و برای غسل کردن و آماده شدن برای شب‌زنده‌داری به‌حمام رفت، ولی چون هنوز زمان باز کردن در حمام نرسیده بود، حمامی در را باز نکرد. مقدس اردبیلی مزد وی را افزایش داد تا در را باز کند، ولی او قبول نکرد، مقدس اردبیلی باز هم اجرتش را بالاتر بود، تا آن‌که تمام سهم خود را به‌او پیشنهاد داد و حمامی پذیرفت و در را باز کرد، و مقدس به‌داخل حمام رفت و غسل کرد و به‌منزل خویش برگشت و مشغول نماز شب خویش گردید. هر مقام بالایی که خداوند متعال به‌مقدس اردبیلی داد، برگشت به‌همان شب می‌کند! لئالی‌الأخبار، محمّد نبی تویسرکانی، ج1، ص115.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وقال سوید بن غفلة: دَخلتُ عَلىَ أمیرالمؤمنینَ علیه‌السلام بعد مابُویع بالخلافةِ وهو جالسٌ على حصیرٍ صغیرٍ، ولیس فی البیتِ غیرُه، فقلت: یا أمیرالمؤمنین بیدک بیتُ المال ولستُ أرى فی بیتک شیئاً ممّا یُحتاجُ إلى البیت؟ فقال علیه‌السلام: یا ابنَ غفلة إنَّ اللبیبَ لایَتَأثَّثُ فی دارِ النقلة، ولنا دارُ أمنٍ قد نَقَلنَا إلیها خَیرَ متاعِنا، وإنَّا عَن قلیلٍ إلیها صائرونَ. بحار الأنوار، ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسی، ج70، ص321.

سوید بن غفله می‌گوید: زمانی که مردم به‌خلافت با امیرمؤمنان علی علیه‌السلام بیعت کرده بودند، روزی خدمت ایشان شرفیاب شدم. دیدم روی حصیر کوچکی نشسته است. در آن خانه جز آن حصیر چیز دیگری نبود. عرض کردم: یا علی! بیت المال در اختیار شما است، در این خانه جز این حصیر چیزی دیگر از لوازم یافت نمی‌شود! فرمود: سوید بن غفله! عاقل در مسافرخانه و خانه‌ای که باید از آنجا نقل مکان کند، تهیه وسایل نمی‌نماید. ما خانه‌ای با آرامش خاطر داریم که بهترین اسباب خود را به‌آنجا منتقل کرده‌ایم، و ما به‌زودی به‌سوی آن خانه (آخرت) رهسپار خواهیم شد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

استاد موحدی می‌گوید: مرحوم والد فرمودند: گاهی ایشان (آیت‌الله العظمی سید حسین بروجردی) به‌واسطة کثرت مشاغل، از موعد مقرر، چند دقیقه‌ای دیرتر به‌درس حاضر می‌شد. یک روز که ایشان دیر تشریف آوردند، یکی از علماء اعتراض کردند و گفتند: وقت طلاب ضایع می‌شود. آقا فرمود: چرا شما وقت خود را تلف می‌کنید؟ من این دوازده جزء قرآن را که الآن حفظم، از همین وقت‌ها استفاده کرده‌ام، شما هم بی‌کار ننشینید، این چند دقیقه‌ای که من دیر رسیدم، مشغول حفظ قرآن باشید. مردان علم در میدان عمل، سید نعمت‌الله حسینی، ج1، ص213.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

استاد موحدی می‌گوید: مرحوم والد فرمودند: روزی در منزل آیت‌الله (العظمی سید حسین) بروجردی در خدمت ایشان بودم و یک دستمال بزرگ پر از اسکناس و پول در جلو ایشان بود، به‌من فرمود: فلانی، من چندان فضیلت و برتری در خود سراغ ندارم، ولی این را می‌دانم و در خودم می‌بینم که پول نتوانسته تا امروز مرا به‌خود جلب نماید و من به‌این پول‌ها فریفته شوم. مردان علم در میدان عمل، سید نعمت‌الله حسینی، ج1، ص212.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

استاد فاضل، موحدی، در برنامة سیمای فرزانگان صبح جمعة رادیو، 24 مرداد 65، در بارة آیت‌الله العظمی مرحوم [سید حسین] بروجردی چند داستان کوتاه نقل فرمودند که ذکرش در اینجا بی فایده نیست از جمله نقل کردند: به‌علت درد پایی که آیت‌الله بروجردی داشتند همراه ایشان سفری به‌آب گرم محلات کردیم و چند روزی آنجا توقف کردیم. چون مردمِ فقیر و مستضعف آن ناحیه از تشریف فرمایی آقا آگاه شدند، برای زیارت ایشان و استفاده از وجود ایشان به‌آن محل زیاد آمده بودند. یک روز آقا دستور دادند چند رأس گوسفند خریداری شده وکشتند و گوشت همه را بین فقراء قسمت کردند و مقدار کمی نگهداشتند. موقع نهار سه سیخ کباب پخته و در میان سفره نهادند که آقا میل بفرمایند، ولی آقا فقط نان با ماست و چند عدد خیاری که در سفره بود میل می‌فرمودند و هیچ توجهی به‌کباب‌ها نداشتند. عرض کردند: آقا، گوشتِ تمامِ گوسفندها را بین فقرا قسمت کردیم و اگر سهم سرانه هم حساب کنیم این مقدار سهم شما است، چرا میل نمی‌فرمایید؟ فرمود: غیر ممکن است از کبابی که بوی آن به‌مشام فقراء رسیده من میل نمایم. پس ما هم به‌واسطة احترام ایشان نخوردیم، تا آن‌که آن کباب‌ها را بردند به‌فقرای مجاور دادند. مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، ج1، ص212.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

روزی یکی از دوستان ملا محمد تقی مجلسی؛ پدر علامه محمدباقر مجلسی، از دست همسایه خود که به‌همراه جمعی دیگر از شب تا صبح به‌لهو و لعب و نوشیدن شراب می‌پرداختند، نزد او شکایت کرد. ملا محمد تقی مجلسی به‌او گفت: امشب همسایة خود و همراهانش را برای صرف شام دعوت کن. من نیز خواهم آمد.

دوست ملا محمد تقی، بدون کوچکترین اعتراضی قبول کرد و به‌سراغ آنان رفت. رئیس آنان (عیاران) ضمن قبول دعوت با خوشحالی گفت: چه شده است که به‌طایفه ما ملحق شده‌ای؟

میزبان بدون اظهار نظر به‌خانه بازگشت و اسباب شام را فراهم ساخت. چون شب فرارسید، ملا محمد تقی زودتر از مهمانان به‌خانه دوستش آمد و در آنجا نشست. چون مهمانان وارد خانه شدند و چشمشان به‌ملا محمد تقی افتاد، متعجب شدند.

رئیس آنان که حضور یک فرد روحانی را، مانع عیش و نوش دانست، در صدد برآمد که با حیله‌ای او را از میدان به‌در کند. لذا رو به‌ملا محمدتقی کرد و گفت: شیوه‌ای که شما در دست دارید بهتر است یا کاری که ما آن را در پیش گرفته‌ایم. ملا محمد تقی مجلسی، با لحنی ملایم و آرام گفت: خوب هرکدام شیوة کار خود را بیان و بعد قضاوت می‌کنیم که کدام بهتر است. رئیس گروه که از برخورد مؤدبانة این روحانی در شگفت مانده بود گفت: این سخن نیکویی است، درنگی کرد و سپس ادامه داد: یکی از اوصاف ما این است که وقتی نمک کسی را خوردیم دیگر به‌او خیانت نمی‌کنیم. ملا محمد تقی فرصت را غنیمت شمرد و گفت: من این مطلب را که شما گفتید قبول ندارم. اما سردستة آنان درحالی‌که قیافة حق به‌جانبی را به‌خود گرفته بود گفت: این از اصول طایفة ماست. ملا محمد تقی مجلسی با چشمانی که نور هدایت در آن برق می‌زد، نگاهی به‌آنان کرد. لحظه‌ای مکث نمود و سپس با نَفَسِ مسیحایی خود فرمود: آیا شما تا حال نمک خدا را خورده‌اید! این سخن ملا محمد تقی مجلسی همانند آب سردی بر آتش طغیان و غرور آنان فرو ریخت. سکوت سراسر مجلس را فراگرفت، رنگ خجالت بر سیمایشان نشست، زیر چشم نگاهی به‌هم کردند و بدون این‌که سخنی بگویند، خانه را ترک کردند.

صاحب‌خانه که شاهد این صحنه بود دلهره سراسر وجودش را فراگرفت. نزد ملا محمد تقی آمد و گفت: این‌که بدتر شد. ملا محمد تقی مجلسی گفت: صبر کن تا ببینم بعدها چه می‌شود و چند لحظه بعد از خارج شدن آنها ملا محمد تقی مجلسی هم به‌خانه‌اش بازگشت. صبح زود درب خانة ملا محمد تقی به‌صدا درآمد. وقتی در خانه را گشود، رئیس آن گروه را دید که پشت در خانه ایستاده است. رئیس زودتر از ملا محمد تقی سلام کرد و گفت: دیشب سخن شما مرا به‌فکر واداشت. اینک غسل کرده و توبه نموده‌ام و آمده‌ام تا شما مسائل دینی را به‌من بیاموزید. لبخند رضایت بر لبان ملا محمد تقی نشست و با روی گشاده او را به‌خانه دعوت و از او پذیرایی کرد. پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه به‌نقل از علامه مجلسى، مردى از فردا ص 24 و 25.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ: أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى علیه‌السلام أَنْ یَا مُوسَى، أَ تَدْرِی لِمَ اصْطَفَیْتُکَ بِکَلَامِی دُونَ خَلْقِی؟ قَالَ: یَا رَبِّ، وَ لِمَ ذَاکَ؟ قَالَ: فَأَوْحَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِلَیْهِ أَنْ یَا مُوسَى، إِنِّی قَلَّبْتُ عِبَادِی ظَهْراً لِبَطْنٍ فَلَمْ أَجِدْ فِیهِمْ أَحَداً أَذَلَّ لِی نَفْساً مِنْکَ؛ یَا مُوسَى، إِنَّکَ إِذَا صَلَّیْتَ وَضَعْتَ خَدَّکَ عَلَى التُّرَابِ أَوْ قَالَ: عَلَى الْأَرْضِ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی،ج2، ص123- اصول کافی، ترجمه سید جواد مصطفوی، ج3، ص187، باب التواضع، ح7.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: خدای عزوجل به‌موسی علیه‌السلام وحی فرمود که ای موسی، آیا می‌دانی چرا از میان همة مخلوقاتم تو را برای هم‌سخنی با خود برگزیدم؟ عرض کرد: برای چه ای پروردگارم! خداوند تبارک وتعالی به‌او فرمود: من بندگانم را زیر و رو کردم (همه را بررسی کردم)، در میان آنها کسی را از تو متواضع‌تر در برابر خود نیافتم؛ ای موسی، تو هنگامی که نماز می‌خوانی، چهره‌ات را بر روی خاک (و با تردید راوی)، یا روی زمین، می‌گذاری.   

  • مرتضی آزاد