رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

۲۸ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ: ثَلَاثٌ مِنْ أَشَدِّ مَا عَمِلَ الْعِبَادُ؛ إِنْصَافُ الْمؤْمِنِ مِنْ نَفْسِهِ وَ مُوَاسَاةُ الْمَرْءِ أَخَاهُ وَ ذِکْرُ اللَّهِ عَلَی کُلِّ حَالٍ وَ هُوَ أَنْ یَذْکُرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ الْمَعْصِیَةِ یَهُمُّ بِهَا فَیَحُولُ ذِکْرُ اللَّهِ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ تِلْکَ الْمَعْصِیَةِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» سوره أعراف (7) آیه 201. خصال صدوق، ج1، ص131، ح138.

از ابوبصیر نقل شده و او از امام باقر علیه‌السلام نقل کرده است که آن حضرت فرمود: سه‌کار است که از سخت‌ترین اعمالی است که بندگان خدا انجام می‌دهند:

1-رعایت بی‌طرفی در تمام امور

2-وهمدردی با برادرش

3-و در هرحال به‌یاد خدا بودن؛ و آن عبارت است از این‌که خدای متعال را هنگامی که می‌خواهد گناهی انجام دهد، یاد کند و آن یاد خدا، میان او و آن گناه مانع می‌شود، و این معنای فرمایش خداوند متعال است که در قرآن می‌فرماید: همانا هنگامی که اشخاصِ خداترس، گرفتارِ وسوسة شیطانی شوند به‌یاد [خدا] می‌افتند و ناگهان بینا می‌شوند.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِیرٍ قَالَ: کُنْتُ مُزَامِلًا لِجَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ فَلَمَّا أَنْ کُنَّا بِالْمَدِینَةِ دَخَلَ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ فَوَدَّعَهُ وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ وَ هُوَ مَسْرُورٌ حَتَّى وَرَدْنَا الْأُخَیْرِجَةَ أَوَّلَ مَنْزِلٍ نَعْدِلُ مِنْ فَیْدَ إِلَى الْمَدِینَةِ یَوْمَ جُمُعَةٍ فَصَلَّیْنَا الزَّوَالَ فَلَمَّا نَهَضَ بِنَا الْبَعِیرُ إِذَا أَنَا بِرَجُلٍ طُوَالٍ آدَمَ مَعَهُ کِتَابٌ فَنَاوَلَهُ جَابِراً فَتَنَاوَلَهُ فَقَبَّلَهُ وَ وَضَعَهُ عَلَى عَیْنَیْهِ وَ إِذَا هُوَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَى جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ وَ عَلَیْهِ طِینٌ أَسْوَدُ رَطْبٌ فَقَالَ لَهُ مَتَى عَهْدُکَ بِسَیِّدِی فَقَالَ السَّاعَةَ فَقَالَ لَهُ قَبْلَ الصَّلَاةِ أَوْ بَعْدَ الصَّلَاةِ فَقَالَ بَعْدَ الصَّلَاةِ فَفَکَّ الْخَاتَمَ وَ أَقْبَلَ یَقْرَؤُهُ وَ یَقْبِضُ وَجْهَهُ حَتَّى أَتَى عَلَى آخِرِهِ ثُمَّ أَمْسَکَ الْکِتَابَ فَمَا رَأَیْتُهُ ضَاحِکاً وَ لَا مَسْرُوراً حَتَّى وَافَى الْکُوفَةَ فَلَمَّا وَافَیْنَا الْکُوفَةَ لَیْلًا بِتُّ لَیْلَتِی فَلَمَّا أَصْبَحْتُ أَتَیْتُهُ إِعْظَاماً لَهُ فَوَجَدْتُهُ قَدْ خَرَجَ عَلَیَّ وَ فِی عُنُقِهِ کِعَابٌ قَدْ عَلَّقَهَا وَ قَدْ رَکِبَ قَصَبَةً وَ هُوَ یَقُولُ أَجِدُ مَنْصُورَ بْنَ جُمْهُورٍ أَمِیراً غَیْرَ مَأْمُورٍ وَ أَبْیَاتاً مِنْ نَحْوِ هَذَا فَنَظَرَ فِی وَجْهِی وَ نَظَرْتُ فِی وَجْهِهِ فَلَمْ یَقُلْ لِی شَیْئاً وَ لَمْ أَقُلْ لَهُ وَ أَقْبَلْتُ أَبْکِی لِمَا رَأَیْتُهُ وَ اجْتَمَعَ عَلَیَّ وَ عَلَیْهِ الصِّبْیَانُ وَ النَّاسُ وَ جَاءَ حَتَّى دَخَلَ الرَّحَبَةَ وَ أَقْبَلَ یَدُورُ مَعَ الصِّبْیَانِ وَ النَّاسُ یَقُولُونَ جُنَّ جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ جُنَّ فَوَ اللَّهِ مَا مَضَتِ الْأَیَّامُ حَتَّى وَرَدَ کِتَابُ هِشَامِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ إِلَى وَالِیهِ أَنِ انْظُرْ رَجُلًا یُقَالُ لَهُ- جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ الْجُعْفِیُّ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَیَّ بِرَأْسِهِ فَالْتَفَتَ إِلَى جُلَسَائِهِ فَقَالَ لَهُمْ مَنْ جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ الْجُعْفِیُّ قَالُوا أَصْلَحَکَ اللَّهُ کَانَ رَجُلًا لَهُ عِلْمٌ وَ فَضْلٌ وَ حَدِیثٌ وَ حَجَّ فَجُنَّ وَ هُوَ ذَا فِی الرَّحَبَةِ مَعَ الصِّبْیَانِ عَلَى الْقَصَبِ یَلْعَبُ مَعَهُمْ قَالَ فَأَشْرَفَ عَلَیْهِ فَإِذَا هُوَ مَعَ الصِّبْیَانِ یَلْعَبُ عَلَى الْقَصَبِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی عَافَانِی مِنْ قَتْلِهِ قَالَ وَ لَمْ تَمْضِ الْأَیَّامُ حَتَّى دَخَلَ مَنْصُورُ بْنُ جُمْهُورٍ الْکُوفَةَ وَ صَنَعَ مَا کَانَ یَقُولُ جَابِرٌ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص396، ح7.

نـعمان بن بشیر گوید: با جابربن یزید جعفى هم‌کجاوه [سوار بر شتر بودیم در حالی که او در یک‌طرف کجاوه (محمل) و من در یک‌طرف کجاوه قرار داشتیم این را مزامل گویند.] بودم. جابر، در ‌مدینه، خدمت امام باقر علیه‌السلام رسید و از ایشان خداحافظى کرد و شادمان از نزدشان بیرون شـد. تـا این‌که روز جـمـعـه به‌چاه «اُخیرجه» رسیدیم و آنجا نخستین منزلى است که از فید [نام قلعه‌ای در مسیر مکه.] به‌سوى مدینه بر می‌گردیم. چون نماز ظهر را خواندیم و شترمان برخاست که حرکت کند، مرد بلند قامتِ گندم‌گونى را دیدم که نامه‌اى همراه داشت و آن‌را به‌جابر داد. جابر آن را گرفت و بوسید و بر دیـدگان خود گـذاشـت. آن نامه از سوی امام باقر برای جابر بن یزید بود. بر آن نامه گِلی سیاه‌رنگِ تازه خورده بود.

جـابـر از پیک پرسید: چه زمانی نزد آقایم بودى؟ گفت: هم اکنون. جابر دوباره پرسید: پیش از نماز یا بعد از نماز؟ پاسخ داد: بعد از نماز. جابر مُهرِ نامه را برداشت و شروع به‌خواندن آن کرد و چهره‌اش را درهـم مى کشید تا به‌آخر نامه رسید. سپس نامه را نگه‌داشت و تا کوفه او را خـنـدان و شـادان نـدیـدم. شـبـانـگاه که به‌کوفه رسیدیم، شب خوابیدم. چون صبح شد، به‌خاطر احـتـرام و بـزرگداشت او نزدش رفتم، دیدمش بیرون شده به‌جانب من مى‌آید، و بُجول‌ها [قاب یا قاپ، استخوان مچِ پای گوسفند است؛ که آن را بجول، بژول و بچول هم گفته‌اند. هر گوسفند چهار عدد قاپ دارد. ویکی پدیا، دانشنامة آزاد.] را به‌گردنش آویخته و بر نى سوار شده مى‌گوید: مـنـصـور بـن جـمـهـور را فـرمـانـدهـى مـى‌بـیـنـم کـه فـرمـانبر نیست، و اشعارى از این قبیل مى‌خواند.

او بـه‌مـن نـگـریـست و من به‌او، نه‌او چیزى به‌من گفت و نه‌من به‌او چیزی گفتم.

از آنچه دیده بودم، شروع به‌گریستن نمودم. کودکان و مردم گرد ما جمع شدند. جابر آمد تا وارد زمین فراخ شد و با کودکان مى‌چرخید مردم مى‌گفتند: جابر بن یزید دیوانه شد، دیوانه شد.

بـه‌خـدا سـوگـنـد که چند روز بیش نگذشت که از جانب هشام بن عبدالملک نامه‌اى به‎فرماندارش رسـیـد که مردى را که نامش جابربن یزید جعفى است پیدا کن و گردنش را بزن و سرش را بـراى مـن بـفـرست. فرماندار، رو به‌اهل مجلس کرد و گفت‌: جابربن یزید جُعفى کیست؟ گفتند: خدا تو را اصـلاح کـنـد، وی مـردى بـود دانـشـمـند و فاضل و محدِّث که حج‌گزارد و دیوانه شد، و اکـنـون در زمین فراخ برنى سوار مى‌شود و با کودکان بازى مى‌کند!

فرماندار آمد و از بلندى نـگریست، او را دید که با بچه‌ها، بر نى سوار است و بازى مى‌کند. گفت: خدا را شکر که مـرا از کـشتن او معاف نمود. روزگارى نگذشت که منصور بن جمهور وارد کوفه شد و آنچه را جابر مى‌گفت انجام داد. [جـابر، از اصحاب سرِّ امام باقر علیه‌السلام، خـبـر غیبى خود را در مورد منصور بن جمهور، از آن حضرت استفاده کرده بود؛ زیرا منصور بن جمهور از جانب یـزیـدبـن ولیـد، بـعـد از عـزل یـوسـف بـن عـمـر، در سال 126 فرماندار کوفه شد و آن 12 سال بعد از شهادت امام باقر علیه‌السلام بود.]

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ قَالَ: بَیْنَا أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ عَلَى الْمِنْبَرِ إِذْ أَقْبَلَ ثُعْبَانٌ مِنْ نَاحِیَةِ بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ الْمَسْجِدِ فَهَمَّ النَّاسُ أَنْ یَقْتُلُوهُ فَأَرْسَلَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ أَنْ کُفُّوا فَکَفُّوا وَ أَقْبَلَ الثُّعْبَانُ یَنْسَابُ ‌حَتَّى انْتَهَى إِلَى الْمِنْبَرِ فَتَطَاوَلَ فَسَلَّمَ عَلَى أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ فَأَشَارَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ إِلَیْهِ أَنْ یَقِفَ حَتَّى یَفْرُغَ مِنْ خُطْبَتِهِ وَ لَمَّا فَرَغَ مِنْ خُطْبَتِهِ أَقْبَلَ عَلَیْهِ فَقَالَ مَنْ أَنْتَ فَقَالَ عَمْرُو بْنُ عُثْمَانَ خَلِیفَتِکَ عَلَى الْجِنِّ وَ إِنَّ أَبِی مَاتَ وَ أَوْصَانِی أَنْ آتِیَکَ فَأَسْتَطْلِعَ رَأْیَکَ وَ قَدْ أَتَیْتُکَ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ فَمَا تَأْمُرُنِی بِهِ وَ مَا تَرَى فَقَالَ لَهُ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أَنْ تَنْصَرِفَ فَتَقُومَ مَقَامَ أَبِیکَ فِی الْجِنِّ فَإِنَّکَ خَلِیفَتِی عَلَیْهِمْ قَالَ فَوَدَّعَ عَمْرٌو أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ وَ انْصَرَفَ فَهُوَ خَلِیفَتُهُ عَلَى الْجِنِّ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَیَأْتِیکَ عَمْرٌو وَ ذَاکَ الْوَاجِبُ عَلَیْهِ قَالَ نَعَمْ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص397، بَابُ أَنَّ الْجِنَّ یَأْتِیهِمْ فَیَسْأَلُونَهُمْ عَنْ مَعَالِمِ دِینِهِمْ وَ یَتَوَجَّهُونَ فِی أُمُورِهِمْ‌، ح6.

از جابر نقل شده و او از امام باقر علیه‌السلام نقل کرده که حضرت فرمود: یک‌روز که حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام روی منبر قرار داشت ناگهان ماری از جانب یکی از درهای مسجد به‌طرف حضرت آمد.

مردم خواستند او را بکشند تا به‌کسی آسیبی نزند. امیرمؤمنان علیه‌السلام کسی را نزد آنان فرستاد که دست نگه‌دارید، آنان هم دست نگه‌داشتند. مار می‌خزید و جلو می‌آمد تا به‌منبر رسید. سرِ خود را بلند کرد و بر امیرمؤمنان علیه‌السلام سلام کرد.

حضرت به‌او اشاره کرد که صبر کند تا ایشان خطبة خود را به‌پایان برساند. چون سخنرانی آن حضرت به‌آخر رسید، رو به‌آن مار کرد و فرمود: تو کیستی؟ عرض کرد: عمرو بن عثمان، جانشین شما بر جنیان هستم و پدرم از دنیا رفته است و به من وصیت کرده که به محضر شما شرفیاب شوم و از تصمیم شما باخبر شوم. اکنون ای امیرمؤمنان، به‌خدمت شما رسیده‌ام، پس مرا به‌چه‌چیز دستور می‌دهید و نظرتان چیست؟

امیرمؤمنان علیه‌السلام به‌او فرمود: تو را به‌تقوای الهی سفارش می‌کنم و به‌این‌که برگردی و نایب پدرت در میان جنیان گردی؛ زیرا تو جانشین من بر آنان هستی. عمرو از امیرمؤمنان خداحافظی کرد و رفت. پس او جانشین آن حضرت است در میان جنیان.

جابر می‌گوید: به‌حضرت باقر علیه‌السلام عرض کردم: فدایت شوم! آیا عمرو نزد شما می‌آید و او همچنان در مسند جانشینی است؟ فرمود: آری.  

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ: قَالَ تَعَالَی: مَنْ أحْدَثَ وَ لَمْ یتَوَضَّأْ فَقَدْ جَفَانِی وَ مَنْ تَوَضَّأ وَ لَمْ یصَلِّ رَکعَتَینِ فَقَدْ جَفَانِی وَ مَنْ صَلَّی رَکعَتَینِ وَ لَمْ یَدْعُنِی فَقَدْ جَفَانِی وَ مَنْ أحْدَثَ وَ تَوَضَّأَ وَ صَلَّی وَ دَعَا وَ لَمْ اُجِبْهُ فَقَدْ جَفَوْتُهُ وَ لَسْتُ بِرَبٍّ جَافٍ. ارشادالقلوب، ج1، ص94.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند متعال می‌فرماید: هرکس از او حدثی سر بزند (و وضویش باطل شود) و (دوباره) وضو نگیرد، به‌من جفا (بی وفایی) کرده، و هرکس (بعد از این‌که از او حدثی سر زد) وضو بگیرد و دو رکعت نماز نخواند، در حق من بی‌وفایی نموده است، و هرکس (پس از باطل شدن وضو و گرفتن وضوی مجدد) دو رکعت نماز بخواند و از من چیزی نخواهد، رسم وفا را به‌جا نیاورده است، اما اگر کسی که حدثی از او سر زده، وضو بگیرد و دو رکعت نماز بخواند و از من چیزی بخواهد و من دعایش را مستجاب نکنم، در حقّش رسم وفا را به‌جا نیاورده‌ام و من پرودگار بی‌وفایی نیستم!

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَیْهِ‌اَلسَّلاَمُ: مَنْ تَطَهَّرَ ثُمَّ أَوَى إِلَى فِرَاشِهِ بَاتَ وَ فِرَاشُهُ کَمَسْجِدِهِ فَإِنْ ذَکَرَ أَنَّهُ لَیْسَ عَلَى وُضُوءٍ فَتَیَمَّمَ مِنْ دِثَارِهِ کَائِناً مَا کَانَ لَمْ یَزَلْ فِی صَلاَةٍ مَا ذَکَرَ اَللَّهَ. وسائل الشیعة، ج1، ص378، 9- باب استحباب النوم علی طهارة و لو علی تیممٍ، ح1001.

امام صادق علیه‌السّلام فرمود: هرکس طهارت داشته باشد یا وضو بسازد، آن‌گاه به‌بسترِ خویش رود، شب را در حالى به‌صبح می‌رساند که بسترش همچون مسجد او باشد. و اگر پس از رفتن در بستر، به‌یاد آورد که وضو ندارد، پس بر همان روانداز خود تیمم کند، به‌هر حال که باشد چه با وضو و چه با تیمم، تا وقتى ذکر خداوند عزّ و جلّ‌ مى‌کند، پیوسته در حال نماز محسوب مى‌شود و ثواب آن را دارد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قَالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ: اَوْصَانِی رَبِّی بِتِسْعٍ: اَوْصَانِی بِالْاِخْلَاصِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلانِیَةِ، وَ الْعَدْلِ فِی الرِّضَا وَ الْغَضَبِ، وَ الْقَصْدِ فِی الْفَقْرِ وَ الْغِنی، وَ اَنْ أعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَنی، وَ اُعطِیَ مَنْ حَرَمَنی، وَ آَصِلَ مَنْ قَطَعَنی، وَ اَنْ یَکُونَ صَمْتی فِکْراً، وَ مَنْطِقِی ذِکْراً، وَ نَظَرِی عِبْراً. تحف‌العقول، ص 36.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: پروردگار متعال، مرا به‌نُه چیز سفارش نمود:

1-کار برای خدا، در آشکار و پنهان،

2-رعایت دادگری در خشنودی و خشم،

3-رعایت میانه‌روی در نیازمندی و احتیاج و توانمندی و ثروت،

4-واین‌که کسی را که در حقّ من ستم روا داشته است ببخشم، 5-واین‌که انعام دهم و ببخشم به‌کسی که مرا محروم گردانده است،

6-و به دیدار خویشاوندانی بروم که با من قطع رابطه نموده‌اند،

7-و این‌که سکوت و خاموشیم اندیشه،

8- و سخن‌گفتنم، یادآوری خداوند،

9-و نگاهم درس‌گرفتن و پند باشد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قَالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ: إذَا أحَبَّ اللهُ عَبْداً ألْهَمَهُ ثَمَانَ خِصَالٍ. قیِلَ: وَ مَا هِیَ یَا رَسُولَ اللهِ؟! قَالَ: غَضُّ الْبَصَرِ عَنْ مَحَارِمِ النَّاسِ، وَالْخَوْفُ مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، وَالْحَیَاءُ، وَالتَّخَلُّقُ بِأخْلَاقِ الصَّالِحِینَ، وَالصَّبْرُ، وَأدَاءُالْأمَانَةِ، وَالصِّدْقُ، وَالسَّخَاءُ. المواعظ العددیة للمشکینی، ص 336.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هرگاه خداوند بنده‌ای را به‌صورت ویژه دوست بدارد، هشت صفت را به‌او الهام می‌کند. عرض شد: آنها کدام صفات است ای رسول خدا؟! فرمود:

1- پوشیدن چشم از نوامیس مردم

2-ترس از خدای متعال

3-شرم از انجام کارهای ضدِّ اخلاق و ضدّ ادب

4-آراسته شدن به‌اخلاق صالاحان

5-بردباری

6-امانتداری

7-راستی در گفتار و کردار و دوری کردن از دروغ و خلاف واقع

8-بذل و بخشش و اجتناب از بخل و خست.   

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وصاح أبلیسُ لعنه اللهُ فی أبالسته، فاجتَمَعوُا إلیه، فقالوا: ما الَّذی أفزعک یا سیدَنا؟ فقال لهم: ویلکم، لقد أنکرت السماء والأرض منذ اللیلة، لقد حدثَ فی الأرض حدثٌ عظیمٍ ما حدثَ مثلُه منذُ رُفِع عیسى بنُ مریم، فأخرِجوا وانظُروا ما هذا الحدثُ الَّذی قد حدثَ، فافترقوا ثم اجتمعوا إلیه، فقالوا: ما وَجدنا شیئاً. فقال إبلیس: أنا لهذا الامرِ. ثم انغمسَ فی الدنیا، فجالَها حتى انتهى إلى الحرم، فوجد الحرمَ محفوفاً بالملائکةِ، فذهبَ لِیَدخُلَ، فَصَاحُوا بِهِ فرجع، ثم صار مثل الصر-وهو العصفور - فَدَخَلَ مِن قِبَلِ حراء، فقال له جبرئیلُ: وراءک لعنک الله. فقال له: حرف أسألک عنه یا جبرئیل، ما هذا الحدثُ الَّذی حدث منذ اللیلة فی الأرض؟ فقال له: وُلِدَ محمد صلى الله علیه وآله. فقال له: هل لی فیه نصیبٌ؟ قال: لا. قال: ففی أمَّتِهِ؟ قال: نعم. قال: رضیتُ. الأمالی، الشیخ الصدوق، ج1، ص361.  

یکى از حوادث عجیب شب ولادت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله این بود که ابلیس با شیون و فریاد، شیطان‌ها را به‌حضور خود طلبید، همۀ شیطان‌ها به‌گرد او اجتماع کردند و به‌او گفتند: اى سرور ما! چه چیز تو را این‌گونه بى‌تاب و وحشت‌زده کرده است؟ ابلیس به‌آنها گفت: واى بر شما! امشب وضع آسمان و زمین دگرگون شده، و این نشانۀ آن است که در زمین حادثۀ بسیار عظیمى رخ داده، که از زمان عروج حضرت عیسى علیه‌السّلام تاکنون، چنین اتّفاقى رخ نداده است، پراکنده شوید و به‌جستجو بپردازید و ببینید این حادثۀ عجیب چیست که رخ داده است؟! شیطانها در سراسر سرزمین پراکنده شدند، و سپس نزد ابلیس آمده و گفتند: چیز تازه‌اى در زمین نیافتیم. ابلیس گفت: من خود براى این کار مهم (جستجو و پیدا کردن حادثه) سزاوارتر از شما هستم، آن‌گاه ابلیس به‌صورت گنجشکى در آمد و از جانب کوه حراء که در یک فرسخى مکّه قرار دارد، وارد مکّه شد. در این هنگام جبرئیل علیه‌السّلام به‌او نهیب زد: بازگرد! خدا تو را لعنت کند. ابلیس گفت: اى جبرئیل! یک سؤال از تو دارم، این حادثه که از امشب، در زمین رخ داده چیست؟ جبرئیل در جواب گفت: محمّد صلّى اللّه علیه و آله چشم به‌جهان گشوده است. ابلیس گفت: آیا من در او بهره‌اى دارم؟ [مى‌توانم او را فریب دهم؟] جبرئیل فرمود: نه. ابلیس گفت: آیا در امّتش راه نفوذ و بهره‌گیرى دارم؟ جبرئیل فرمود: آرى. ابلیس گفت: به‌همین مقدار راضى شدم.

  • مرتضی آزاد