رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

۱۰ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

قال الصادق علیه‌السلام: قوله عزوجل: «إهدنا الصراطَ المستقیمَ» یقول: أرشدنا للزم الطریق المؤدی إلى محبتک والمبلغِ إلى جنتک من أن نتبعَ أهوائَنا فنعطبَ، ونأخذَ بآرائنا فنهلکَ، فإنَّ مَنِ اتَّبعَ هوائَه وأعجبَ برأیِه کان کرجلٍ سمعتُ غثاءَ الناس تُعَظِّمُه وتصفُه، فأحببتَ لقائَه مِن حیث لا یعرفنی لأنظر مقدارَه ومحلَّه فرأیتُه فی موضع قد احدقوا به جماعة من غثاء العامة فوقفت منتبذا عنهم، متغشیا بلثام أنظر إلیه وإلیهم، فما زال یراوغهم حتى خالف طریقهم، وفارقهم، ولم یقر. فتفرقت جماعة العامة عنه لحوائجهم، وتبعته أقتفی أثره، فلم یلبث أن مر بخباز فتغفله فأخذ من دکانه رغیفین مسارقة، فتعجبت منه، ثم قلت فی نفسی: لعله معامله، ثم مر بعده بصاحب رمان، فما زال به حتى تغفله فأخذ من عنده رمانتین مسارقة، فتعجبت منه، ثم قلت فی نفسی: لعله معامله ثم أقول وما حاجته إذا إلى المسارقة، ثم لم أزل أتبعه حتى مر بمریض، فوضع الرغیفین والرمانتین بین یدیه، ومضى وتبعته، حتى استقر فی بقعة من صحراء، فقلت له: یا أبا عبد الله لقد سمعت بک وأحببت لقائک، فلقیتک لکنی رأیت منک ما شغل قلبی، وأنی سائلک عنه لیزول به شغل قلبی.

قال: ما هو؟

قلت: رأیتک مررت بخباز وسرقت منه رغیفین، ثم بصاحب الرمان فسرقت منه رمانتین.

فقال لی: قبل کل شئ حدثنی من أنت؟

قلت: رجل من ولد آدم من أمة محمد صلى الله علیه وآله.

قال: حدثنی ممن أنت؟

قلت: رجل من أهل بیت رسول الله.

قال: أین بلدک؟

قلت: المدینة.

قال: لعلک جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیه‌السلام؟

قلت: بلى.

قال لی: فما ینفعک شرف أصلک مع جهلک بما شرفت به، وترکک علم جدک وأبیک، لأنه لا ینکر ما یجب أن یحمد ویمدح فاعله.

قلت: وما هو؟

قال: القرآن کتاب الله.

قلت: وما الذی جهلت؟

قال: قول الله عز وجل: (من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها ومن جاء بالسیئة فلا یجزى إلا مثلها) وأنی لما سرقت الرغیفین، کانت سیئتین، ولما سرقت الرمانتین، کانت سیئتین، فهذه أربع سیئات، فلما تصدقت بکل واحد منها کانت أربعین حسنة، أنقص من أربعین حسنة أربع سیئات، بقی ست وثلاثون. قلت: ثکلتک أمک! أنت الجاهل بکتاب الله! أما سمعت قول الله عز وجل: «إنما یتقبل الله من المتقین» سورة مائده (5) آیة 27. إنک لما سرقت رغیفین، کانت سیئتین، ولما سرقت الرمانتین کانت سیئتین، ولما دفعتها إلى غیرها من غیر رضا صاحبها، کنت إنما أضفت أربع سیئات إلى أربع سیئات، ولم تضف أربعین حسنة إلى أربع سیئات، فجعل یلاحینی فانصرفتُ وترکتُه. الإحتجاج، للطّبرسی، ج2، ح243، ص286.

امام صادق علیه‌السلام در تفسیر پنجمین آیة سوره حمد: «إهدنا الصراطَ المستقیمَ» می‌فرماید: خداوند می‌فرماید: ما را برای دست برنداشتن از راهی که منجر به‌محبّت تو می‌شود و ما را به‌بهشتت می‌رساند، راهنمایی فرما، تا از هواهای خود پیروی نکنیم، که اگر از هواهای خود پیروی کنیم، نابود خواهیم شد، و یا به‌نظرات خود عمل کنیم که با این کار هلاک می‌شویم؛ زیرا هرکس از هوای خود پیروی کند و دچار خودبینی شود، مثل آن مردی می‌شود که شنیدم خس و خاشاک‌های مردم از او به‌بزرگی یاد و از او تعریف می‌کنند، لذا دوست داشتم به‌طور ناشناس او را ملاقات کنم، تا ببینم در چه اندازه و جایگاهی است. او را در جایی دیدم که گروهی از مردم عوامِ مانندِ خس و خاشاک، اطرافش حلقه زده بودند. من در حالی که خود را با دهان‌بندی پوشانده بودم، با فاصلة دور از آن‌ها ایستادم و به‌او و آنان نگاه می‌کردم. آن مرد، پیوسته آنان را فریب می‌داد تا این‌که راهش از آنان جدا شد و به‌راه دیگری رفت، اما اصلاً قرار نداشت. عوام از دورش پراکنده شده و به‌دنبال کارهایشان رفتند. امّا من به‌دنبال و پیِ او رفتم، تا این‌که به‌یک نانوایی رسید و حواس نانوا را پرت کرد و از او دو نان دزدید! من از او تعجّب کردم، ولی با خود گفتم: شاید با او حساب دارد. بعد به‌انار فروشی رسید و قدری با او بود تا در یک لحظه که حواسش را پرت کرد، از او دو انار دزدید! من از او تعجّب کردم، ولی باز با خود گفتم: شاید با او حساب دارد، ولی دوباره به‌خود گفتم: اگر با او حساب دارد چرا باید بدزدد؟! همچنان او را دنبال کردم تا این‌که رسید به‌یک بیمار، و دو قرص نان و دو انار را جلوی او گذاشت و رفت. او را دنبال کردم تا این‌که به‌مکانی در بیابان وارد شد. به‌او گفتم: ای بندة خدا، من چیزهایی در مورد تو شنیدم، و دوست داشتم تو را ببینم، و دیدمت، ولی از تو چیزی دیدم که دلم را به‌خود مشغول نموده است، و حالا از تو می‌پرسم تا دل‌مشغولی من از بین برود. گفت: چه دیدی؟ گفتم: دیدم که از نانوا دو قرص نان دزدیدی و از انار فروش هم دو عدد انار. گفت: قبل از هر چیز برایم بگو تو کیستی؟ گفتم: مردی از فرزندان آدم، از امتِّ محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم. گفت: برایم بگو که از چه خاندانی هستی؟ گفتم: مردی از اهل بیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم. گفت: شهرت کجا است و در کجا ساکن هستی؟ گفتم: در مدینه. گفت: شاید تو جعفر بن محمّد بن علیّ بن حسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم‌السلام هستی؟ گفتم: آری. گفت: شرافت ریشه‌ات با جهلت نسبت به‌آنچه به‌وسیلة آن، شرافت پیدا کردی و دانش جدّ و پدرت را ترک کردی، نفعی به‌تو نمی‌دهد، و گرنه چیزی را که باید مورد ستایش قرار داد و فاعلش را مدح کرد، انکار نمی‌کردی! گفتم: آن چیز چیست؟ گفت: قرآن، کتاب خدا! گفتم: چه چیزی را من نمی‌دانم؟ گفت: این سخن خدای متعال را که می‌فرماید: هرکس کار نیکی بیاورد، ده چندانِ آن، پاداش دارد، و هرکس کار بدی بیاورد، جز مانند آن مجازات نشود؛ من که دو قرص نان دزدیدم، دو گناه مرتکب شدم، و وقتی دو انار دزدیدم، دو گناه انجام دادم، که می‌شود چهار گناه، وقتی که آن چهار تا را صدقه دادم، شد چهل حسنه، از این چهل حسنه، چهار گناه را کم کن، برای من سی و شش کار خوب باقی ماند! گفتم: مادرت به‌عزایت بنشیند! جاهل واقعی به‌قرآن تو هستی! آیا این فرمایش خداوند متعال را در قرآن نشنیدی که می‌فرماید: خدا فقط از پرهیزکاران می‌پذیرد؟! تو وقتی که دو قرص نان دزدیدی، دو گناه انجام دادی، و وقتی که دو انار سرقت کردی دو گناه دیگر مرتکب شدی، و وقتی که آن‌ها را به‌غیر صاحب خود دادی، به‌آن چهار گناه، چهار گناه دیگر افزودی، نه این‌که چهل حسنه کسب کرده باشی تا آن چهار گناه را از آن کم کنی! امّا او از عقاید باطل خود دست بردار نبود و با من جرّ و بحث و جدل می‌کرد، لذا من دیگر گفتگوی با او را رها کرده و از او جدا شده و برگشتم.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیهماالسلام قَالَ: لَا تُسَلِّمُوا عَلَى الْیَهُودِ وَ لَا عَلَى النَّصَارَى وَ لَا عَلَى الْمَجُوسِ وَ لَا عَلَى عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ وَ لَا عَلَى مَوَائِدِ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ الشِّطْرَنْجِ وَ النَّرْدِ وَ لَا عَلَى الْمُخَنَّثِ وَ لَا عَلَى الشَّاعِرِ الَّذِی یَقْذِفُ الْمُحْصَنَاتِ وَ لَا عَلَى الْمُصَلِّی وَ ذَلِکَ لِأَنَّ الْمُصَلِّیَ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَرُدَّ السَّلَامَ لِأَنَّ التَّسْلِیمَ مِنَ الْمُسَلِّمِ تَطَوُّعٌ وَ الرَّدَّ عَلَیْهِ فَرِیضَةٌ وَ لَا عَلَى آکِلِ الرِّبَا وَ لَا عَلَى رَجُلٍ جَالِسٍ عَلَى غَائِطٍ وَ لَا عَلَى الَّذِی فِی الْحَمَّامِ وَ لَا عَلَى الْفَاسِقِ الْمُعْلِنِ بِفِسْقِهِ. خصال صدوق، ج2، ابواب الاثنی عشر، ص254، ح9.

قَالَ الصَّادِقِ علیه‌السلام: ثَلَاثَةٌ لَا یُسَلَّمُونَ الْمَاشِی مَعَ جَنَازَةٍ وَ الْمَاشِی إِلَى الْجُمُعَةِ وَ فِی بَیْتِ الْحَمَّامِ. خصال صدوق، ج1، باب الثلاثة، ح27، ص116.

أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام قَالَ: نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یُسَلَّمَ عَلَى أَرْبَعَةٍ عَلَى السَّکْرَانِ فِی سُکْرِهِ وَ عَلَى مَنْ یَعْمَلُ التَّمَاثِیلَ وَ عَلَى مَنْ یَلْعَبُ بِالنَّرْدِ وَ عَلَى مَنْ یَلْعَبُ بِالْأَرْبَعَةَ عَشَرَ وَ أَنَا أَزِیدُکُمُ الْخَامِسَةَ أَنْهَاکُمْ أَنْ تُسَلِّمُوا عَلَى أَصْحَابِ الشِّطْرَنْجِ‌. خصال صدوق، ج1، باب الأربعة، ص221، ح72.

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ وَ یَرْدُدْنَ عَلَیْهِ السَّلَامَ وَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام یُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ وَ کَانَ یَکْرَهُ أَنْ یُسَلِّمَ عَلَى الشَّابَّةِ مِنْهُنَّ وَ یَقُولُ أَتَخَوَّفُ أَنْ یُعْجِبَنِی صَوْتُهَا فَیَدْخُلَ عَلَیَّ أَکْثَرُ مِمَّا أَطْلُبُ مِنَ الْأَجْرِ. اصول کافی، ثقة الاسلام کلینی، ترجمه و شرح سید هاشم رسولی، ج4، کتاب العشرة، باب التسلیم علی النساء، ح1، ص464.

امام صادق از پدرش امام باقر نقل کرد که حضرت فرمود: بر این افراد سلام نکنید (سلام کردن بر این افراد مکروه یا حرام است، مگر به‌قصد اصلاح): 1-یهودیان، 2-مسیحیان، 3-زرتشتیان، 4-بُت‌پرستان، 5-کسانی که بر سر سفرة شرابخواری نشسته‌اند، 6-شطرنج‌باز (در صورتی که عرفاً از آلات قمار باشد و با شرط بندی)، 7-نردباز (در صورتی که عرفاً از آلات قمار باشد و با شرط بندی)، 8-مردی که غریزة جنسی زنان داشته باشد، 9-شاعری که به‌زنان عفیفه نسبت ناروا می‌دهد، 10-نمازگزار؛ زیرا وی قادر بر جواب سلام نیست (جواب سلام موجب پرت شدن حواس او می‌شود)؛ زیرا سلام از جانب مسلمان، مستحب و جواب سلام او واجب است، 11-رباخوار، 12-کسی که درحال قضای حاجت (مدفوع کردن) است، 13-کسی که داخل حمّام است، 14-فاسقی که فسقش آشکارا و علنی است. 15-تشییع‌کنندة جنازه، 16-کسی که در حال رفتن به‌نماز جمعه است، 17-مست در حالت مستی، 18-کسی که (برای ترویج باطل و گمراه کردن مردم و یا مفاسد دیگرى) مجسّمه می‌سازد، 19-کسی که بازی اربعة عشر (چهارده گودی و سوراخ در دو ردیف می‌سازند و مهره‌هایی در آن می‌غلطانند و بازی می‌کنند و به‌کم و زیاد مهره‌ها که می‌غلطانند بازی را ادامه می‌دهند و قرار برد و باخت دارد) می‌کند، 20-زنان جوان.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: به‌سه نفر نباید سلام کرد: 1- کسی که در حال تشییع جنازه است، 2-کسی که در حال رفتن به‌نماز جمعه است، 3- کسی که داخل حمّام است.

امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه وآله از سلام کردن بر چهار نفر نهی فرمود: 1-بر مست در هنگام مستی 2-بر کسی که مجسمه می‌سازد 3- برکسی که نرد بازی می‌کند 4-بر کسی که بازی اربعة عشر (چهارده گودی و سوراخ در دو ردیف می‌سازند و مهره‌هایی در آن می‌غلطانند و بازی می‌کنند و به‌کم و زیاد مهره‌ها که می‌غلطانند بازی را ادامه می‌دهند و قرار برد و باخت دارد) می‌کند 5-و پنجمین فرد را هم من برایتان اضافه می‌کنم: شما را از سلام کردن بر شطرنج‌بازان نهی می‌کنم.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله به‌زن‌ها سلام می‌کرد و آن‌ها نیز جواب می‌دادند، و امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز به‌زنان سلام می‌کرد، ولی از سلام کردن به‌زنان جوان ناخشنود بود، و می‌فرمود: می‌ترسم از صدایش خوشم آید، و زیادتر از آن اجری که می‌جویم، (گناه) به‌من برسد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی، قَالَ: صَلَّیْتُ فِی جَامِعِ الْمَدِینَةِ وَ إِلَى جَانِبِی رَجُلَانِ عَلَى أَحَدِهِمَا ثِیَابُ السَّفَرِ، فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ: یَا فُلَانُ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ طِینَ قَبْرِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ شِفَاءٌ مِنْ کُلِّ دَاءٍ، وَ ذَلِکَ أَنَّهُ کَانَ بِی وَجَعُ الْجَوْفِ فَتَعَالَجْتُ بِکُلِّ دَوَاءٍ فَلَمْ أَجِدْ فِیهِ عَافِیَةً، وَ خِفْتُ عَلَى نَفْسِی وَ أَیِسْتُ مِنْهَا، وَ کَانَتْ عِنْدَنَا امْرَأَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ عَجُوزٌ کَبِیرَةٌ، فَدَخَلَتْ عَلَیَّ وَ أَنَا فِی أَشَدِّ مَا بِی مِنَ الْعِلَّةِ، فَقَالَتْ لِی: یَا سَالِمُ، مَا أَرَى عِلَّتَکَ کُلَّ یَوْمٍ إِلَّا زَائِدَةَ فَقُلْتُ لَهَا: نَعَمْ. قَالَتْ: فَهَلْ لَکَ أَنْ أُعَالِجَکَ فَتَبْرَأَ بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقُلْتُ لَهَا: مَا أَنَا إِلَى شَیْ‌ءٍ أَحْوَجَ مِنِّی إِلَى هَذَا، فَسَقَتْنِی مَاءً فِی قَدَحٍ، فَسَکَتَتْ عَنِّی الْعِلَّةُ، وَ بَرِئْتُ حَتَّى کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بِی عِلَّةٌ قَطُّ. فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ أَشْهُرٍ دَخَلَتْ عَلَیَّ الْعَجُوزُ فَقُلْتُ لَهَا: بِاللَّهِ عَلَیْکِ یَا سَلَمَةُ- وَ کَانَ اسْمُهَا سَلَمَةَ- بِمَا ذَا دَاوَیْتِنِی فَقَالَتْ: بِوَاحِدَةٍ مِمَّا فِی هَذِهِ السُّبْحَةِ- مِنْ سُبْحَةٍ کَانَتْ‌ فِی یَدِهَا- فَقُلْتُ: وَ مَا هَذِهِ السُّبْحَةُ فَقَالَتْ: إِنَّهَا مِنْ طِینِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ. فَقُلْتُ لَهَا: یَا رَافِضِیَّةُ دَاوَیْتِنِی بِطِینِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ، فَخَرَجَتْ مِنْ عِنْدِی مُغْضَبَةً وَ رَجَعَتْ وَ اللَّهِ عِلَّتِی کَأَشَدِّ مَا کَانَتْ وَ أَنَا أُقَاسِی مِنْهَا الْجَهْدَ وَ الْبَلَاءَ، وَ قَدْ وَ اللَّهِ خَشِیتُ عَلَى نَفْسِی، ثُمَّ أَذَّنَ الْمُؤَذِّنُ فَقَامَا یُصَلِّیَانِ وَ غَابَا عَنِّی. الأمالی، ط دار الثقافة، الشیخ الطوسی،  ج1، ص 319.

حسین محمد ابوعبدالله ازدی می‌گوید: از پدرم شنیدم که گفت: در مسجد جامع مدینه نماز گزارم. در کنارم دو مرد بودند که بر تن یکی از آنان لباس سفر بود. یکی از آن دو برای دیگری گفت: فلانی، آیا خبر نداری که تربت امام حسین علیه‌السلام شفای همة بیماری‌ها است؟ زیرا من شکم درد داشتم و برای درمان، از هر دارویی استفاده کردم، اما دردم خوب نشد، و برجان خویش ترسیدم و از آن چشم پوشیدم. نزد ما پیرزنی فرتوت از اهل کوفه بود، او نزد من آمد، در حالی که من در بدترین حالت از شکم درد بودم، و به‌من گفت: ای سالم، چه شده می‌بینم هر روز بیماری‌ات بدتر می‌شود؟ گفتم: همین‌طور است، گفت: می‌خواهی تو را درمان کنم تا به‌اذن خدای عزوجل خوب شوی؟ گفتم: بیش از هرچیز محتاج آنم. کاسه‌ای آب به‌من داد و من آن را نوشیدم، بلافاصله دردم خوب شد، و بیماریم برطرف شد مثل این‌که اصلاً من هرگز مریض نبودم! بعد از گذشت چند ماه، همان پیرزن نزد من آمد، به‌او گفتم: ای سَلَمَه، تو را به‌خدا با چه چیزی مرا درمان کردی؟ در حالی که به‌تسبیحی که در دستش بود اشاره می‌کرد، گفت: با یکی از این دانه‌های این تسبیح! گفتم: این چه تسبیحی است؟ گفتم: از خاک قبر امام حسین علیه‌السلام است. به‌او گفتم: ای رافضی، مرا با خاک قبر حسین درمان کردی؟! این را گفتم و با عصبانیّت از نزد او خارج شدم. به‌خدا قسم دردم با شدیدترین وضعی که داشت بر من عود کرد! و من هنوز از این بیماری در زحمت و بلا هستم و به‌خدا قسم بر جان خویش بیمناکم! در این لحظه مؤذن صدایش به‌اذان بلند شد و آن دو برخاستند و نماز خواندند و دیگر آنان را ندیدم.      

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَصَّ رُسُلَهُ بِمَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَامْتَحِنُوا أَنْفُسَکُمْ فَإِنْ کَانَتْ فِیکُمْ فَاحْمَدُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ ذَلِکَ مِنْ خَیْرٍ وَ إِنْ لَا تَکُنْ فِیکُمْ فَاسْأَلُوا اللَّهَ وَ ارْغَبُوا إِلَیْهِ فِیهَا قَالَ فَذَکَرَهَا عَشَرَةً الْیَقِینَ وَ الْقَنَاعَةَ وَ الصَّبْرَ وَ الشُّکْرَ وَ الْحِلْمَ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ وَ السَّخَاءَ وَ الْغَیْرَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمُرُوءَةَ قَالَ وَ رَوَى بَعْضُهُمْ بَعْدَ هَذِهِ الْخِصَالِ الْعَشَرَةِ وَ زَادَ فِیهَا الصِّدْقَ وَ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ. اصول کافی، للکلینی، ترجمه و شرح سیّد جواد مصطفوی، باب المکارم، ج3، ص93، ح2.

از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است که آن حضرت فرمود: همانا خداوند عزَّوجلَّ پیامبرانش را به‌مکارم اخلاق (صفاتی که موجب شرف و بزرگواری انسان می‌شود) اختصاص داده است، پس خودتان را بیازمایید، اگر این ویژگی‌ها در شما بود، خدا را ستایش کنید، و بدانید که وجود این صفات در شما از خوبی است، و اگر این ویژگی‌ها در شما نبود، پس از خدا بخواهید و در دادن این صفات به‌شما، به‌او امید داشته باشید؛ راوی می‌گوید: حضرت ده صفت را مکارم اخلاق دانست؛ 1-یقین، 2-قناعت، 3-صبر، 4-شکر، 5-سعة صدر، 6-خوش اخلاقی، 7-سخاوت، 8-غیرت، 9-شجاعت، 10-مردانگی. راوی می‌گوید: و بعضی از روات بعد از این ویژگی‌های ده‌گانه، دو صفت دیگر را ذکر کرده است: 11-راست‌گویی، 12-امانت‌داری.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

روزی سلطان محمود غزنوی به‌دیوان حکومتی رفت در حالی‌که همۀ ارکان دولت در آنجا حضور داشتند. سلطان گوهری گرانبها از جیبِ خود درآورد و به‌وزیر گفت: قیمت این گوهر چقدر است؟ وزیر گفت: بیش از صد خروار طلا. در این لحظه سلطان بدو گفت: این گوهر را بشکن. وزیر که شکستن گوهر را حیف می‌دانست از شکستن آن امتناع کرد. سلطان به‌آن وزیر آفرین گفت و خلعتی بخشید. سپس به‌فراشباشی گفت: این گوهر را بشکن. او نیز به‌دلیل حیف دانستن آن، از این کار تن زد و سلطان بدو نیز خلعت بخشید. سلطان بر همین منوال نیز همۀ شخصیت‌های برجستۀ حکومتی را امتحان کرد، تا آنکه نوبت به‌ایاز رسید. ایاز گفت: قیمت این گوهر را نمی‌توانم وصف کنم، ولی چون سلطان امر به‌شکستن آن می‌کند. آن را می‌شکنم. در این لحظه دو قطعه سنگ از آستین خود درآورد و آن گوهر را خُرد و متلاشی کرد. امیران، ایاز را به‌خاطر این کار نکوهیدند، ولی ایاز گفت: اطاعت از سلطان بالاتر از این گوهر است. سلطان خواست امیران را به‌خاطر نافرمانی بکُشد، ولی ایاز پا در میانی کرد. مأخذ این حکایت، حکایتی است که در مصیبت نامة عطار آمده است (مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی، ص 193) .

بود جامی لعل در دست ایاس    قیمت او برتر از حدّ و قیاس

شاه گفتش بر زمین زن پیش خویش    بر زمین زد تا که شد صد پاره بیش

شور در خیل و سپاه افتاد از او    کان همه کس را گناه افتاد از او

هرکسش می‌گفت ای شوریده رای   قیمت این کس نداند جز خدای

تو چنین بشکستی آخِر شَرم دار    عزتش بردی و افکندیش خوار؟

شاه از آن حرکت تبسم می‌نمود    خویشتن فارغ به‌مردم می‌نمود

آن یکی گفت این جهان افروز جام    از چه بشکستی چنین خوار ای غلام؟

گفت: فرمان بردن این شَه مرا      برتر از ماهی بود تا مَه مرا

تو به‌سوی جام می‌کردی نگاه    لیک من از جان به‌سوی قولِ شاه

بنده آن بهتر که بر فرمان رود    جام چه بوَد چون سخن در جان رود؟

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مرحوم حاج میرزا علی آقا اعلی اللّه مقامه، ارتباط قوی و بسیار شدیدی با پیغمبر اکرم و خاندان پاکش صلوات اللّه و سلامه علیهم داشت. این مرد در عین این‌که فقیه (در حدّ اجتهاد) و حکیم و عارف و طبیب و ادیب بود و در بعضی از قسمت‌ها، مثلاً طبّ قدیم و ادبیّات، از طرز اول بود و «قانون» بوعلی را تدریس می‌کرد، از خدمتگزاران آستان مقدّس حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام بود؛ منبر می‌رفت و موعظه می‌کرد و ذکر مصیبت می‌فرمود؛ کمتر کسی بود که در پای منبر این مردِ عالمِ مخلصِ متّقی بنشیند و منقلب نشود؛ خودش هنگام وعظ و ارشاد که از خدا و آخرت یاد می‌کرد، در حال یک انقلاب روحی و معنوی بود و محبّت خدا و پیامبرش و خاندان پیامبر در حدّ اشباع او را به‌سوی خود می کشید؛ با ذکر خدا دگرگون می‌شد؛ مصداق قول خدا بود:

اَلَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اَللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ. سورة أنفال (8) آیة2.

مؤمنان فقط آن کسانی هستند که چون یاد خدا شود دل‌هایشان ترسان شود و چون آیات او بر آنها تلاوت شود ایمانشان را بیفزاید و بر خدای خویش توکّل کنند.

نام رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله یا امیرالمؤمنین علیه‌السلام را که می‌برد اشکش جاری می‌شد. یک سال حضرت آیت‌اللّه بروجردی أعلی اللّه مقامه از ایشان برای منبر در منزل خودشان در دهة عاشورا دعوت کردند؛ منبر خاصی داشت؛ غالباً از نهج‌البلاغه تجاوز نمی‌کرد. ایشان در منزل آیت‌اللّه منبر می‌رفت و مجلسی را که افراد آن اکثر از اهل علم و طلاّب بودند سخت منقلب می‌کرد، به‌طوری که از آغاز تا پایان منبر ایشان، جز ریزش اشک‌ها و حرکت شانه‌ها چیزی مشهود نبود. مجموعة آثار استاد شهید مطهری، ج1، ص237.

شهید آیت‌الله مرتضی مطهری رضوان الله علیه می‌گوید: از استاد خودم عالم جلیل القدر، مرحوم آقای حاج میرزا علی آقا شیرازی أعلی اللهُ مقامَه که از بزرگترین مردانی بود که من در عمر خود دیده‌ام و به‌راستی نمونه‌ای از زهّاد و عبّاد و اهل یقین و یادگاری از سلف صالح بود که در تاریخ خوانده‌ایم؛ جریان خوابی را به‌خاطر دارم که نقل آن بی‌فایده نیست.

در تابستان سال 1320 و سال 1321، من از قم به‌اصفهان رفتم و برای اولین باز در اصفهان با آن مرد بزرگوار آشنا شدم و از محضرش استفاده کردم. البتّه این آشنایی، بعد تبدیل به‌ارادت شدید از طرف من و محبت و لطف استادانه و پدرانه از طرف آن مرد بزرگ شد به‌طوری که بعدها ایشان به‌قم آمدند و در حجرة ما بودند و آقایان علمای بزرگ که همه به‌ایشان ارادت می‌ورزیدند در آنجا از ایشان دیدن می‌کردند.

در سال 1320 که برای اولین بار به‌اصفهان رفتم، هم مباحثة گرامیم که اهل اصفهان بود و یازده سال تمام با هم هم مباحثه بودیم و اکنون از مدرّسین و مجتهدین بزرگ حوزة علمیة قم است به‌من پیشنهاد کرد که در مدرسة صدر، عالم بزرگی است که نهج‌البلاغه تدریس می‌کند، بیا برویم به‌درس او. این پیشنهاد برای من سنگین بود؛ طلبه‌ای که «کفایة الاصول» می‌خواند، چه حاجت دارد که به‌پای تدریس نهج‌البلاغه برود؟! نهج‌البلاغه را خودش مطالعه می‌کند و با نیروی اصل برائت و استصحاب مشکلاتش را حل می‌نماید!

چون ایام تعطیل بود و کاری نداشتم و به‌علاوه پیشنهاد از طرف هم‌مباحثه‌ام بود پذیرفتم؛ رفتم اما زود به‌اشتباه بزرگ خودم پی بردم، دانستم که نهج‌البلاغه را من نمی‌شناختم و نه تنها نیازمندم به‌فراگرفتن از استاد، بلکه باید اعتراف کنم که نهج البلاغه، استاد درست و حسابی ندارد. به‌علاوه دیدم با مردی از اهل تقوا و معنویت روبرو هستم که به‌قول ما طلاب «مِمّن ینبغی أن یُشَدَّ إلیه الرّحالُ»: «از کسانی است که شایسته است از راه‌های دور بار سفر ببندیم و فیض محضرش را دریابیم».

او خودش یک نهج‌البلاغه «مجسَّم» بود، مواعظ نهج‌البلاغه در اعماق جانش فرو رفته بود. برای من محسوس بود که روح این مرد با روح امیرالمؤمنین علیه‌السلام پیوند خورده و متّصل شده است. راستی من هر وقت حساب می‌کنم، بزرگترین ذخیرة روحی خودم را درک صحبت این مرد بزرگ می‌دانم؛ رضوان الله تعالی علیه و حشره مع أولیائه الطاهرین والائمة الطیبین.

من از این مردِ بزرگ، داستان‌ها دارم. از جمله به‌مناسبت بحث، رؤیائی (و خوابی) است که نقل می‌کنم:

ایشان یک روز ضمن درس در حالی که دانه‌های اشکشان بر روی محاسن سفیدشان می‌چکید این خواب را نقل کردند، فرمودند:

«درخواب دیدم مرگم فرا رسیده است؛ مردن را همان‌طوری که برای ما توصیف شده است، درخواب یافتم؛ خویشتن را جدا از بدنم می‌دیدم، و ملاحظه می‌کردم که بدن مرا به‌قبرستان برای دفن حمل می‌کنند. مرا به‌گورستان بردند و دفن کردند و رفتند. من تنها ماندم و نگران که چه بر سر من خواهد آمد؟! ناگاه سگی سفید را دیدم که وارد قبر شد. در همان حال حس کردم که این سگ، تندخویی من است که تجسّم یافته و به‌سراغ من آمده است. مضطرب شدم. در اضطراب بودم که حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام تشریف آوردند و به‌من فرمودند: غُصِّه نخور، من آن را از تو جدا می‌کنم. مجموعة آثار استاد شهید مطهری، ج1، ص235.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

مُحَمَّدُ بْنُ عَلَاءٍ وَ سَعْدٌ الْإِسْکَافُ عَنْ سَعْدٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام ذَاتَ یَوْمٍ إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ الْأَنْصَارِ مِنْ أَهْلِ الْجَبَلِ بِهَدَایَا وَ أَلْطَافٍ وَ کَانَ فِیمَا أُهْدِیَ إِلَیْهِ جِرَابٌ فِیهِ قَدِیدُ وَحْشٍ فَنَشَرَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قُدَّامَهُ ثُمَّ قَالَ خُذْ هَذَا الْقَدِیدَ فَأَطْعِمْهُ الْکَلْبَ فَقَالَ الرَّجُلُ وَ لِمَ فَقَالَ إِنَّ الْقَدِیدَ لَیْسَ بِذَکِیٍّ فَقَالَ الرَّجُلُ لَقَدِ اشْتَرَیْتُهُ مِنْ رَجُلٍ مُسْلِمٍ قَالَ فَرَدَّهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فِی الْجِرَابِ کَمَا کَانَ ثُمَّ قَالَ لِلرَّجُلِ قُمْ فَأَدْخِلْهُ الْبَیْتَ فَضَعْهُ فِی زَاوِیَةِ الْبَیْتِ فَفَعَلَ وَ قَدْ تَکَلَّمَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ بِکَلَامٍ لَا أَعْرِفُهُ وَ لَا أَدْرِی مَا هُوَ فَسَمِعَ الرَّجُلُ الْقَدِیدَ وَ هُوَ یَقُولُ یَا عَبْدَ اللَّهِ لَیْسَ مِثْلِی یَأْکُلُهُ الْإِمَامُ وَ لَا أَوْلَادُ الْأَنْبِیَاءِ إِنِّی لَسْتُ بِذَکِیٍّ فَحَمَلَ الرَّجُلُ الْجِرَابَ حَتَّى مَرَّ عَلَى کَلْبٍ فَأَلْقَاهُ إِلَیْهِ فَأَکَلَهُ الْکَلْبُ. مناقب آل بی طالب، ابن شهرآشوب، ج4، ص222.

سعد اسکاف مى‌گوید: روزى نزد امام صادق علیه‌السّلام بودم که مردى از فرزندان انصار از اهالى جبل (کشورهاى اطراف خزر را جبل مى‌گفتند)، با هدایا وتحفه‌هایی که با خود آورده بود، وارد شد. در میان آن‌ها کیسه‌اى از گوشت نمک زده و خشک شده از حیوانات وحشی (مانند آهو، کل و قوچ) بود. حضرت آن را بیرون آورد و جلوی خود گذاشت فرمود: این گوشت را بگیر و به‌سگ بده. آن مرد عرض کرد: چرا؟ حضرت فرمود: چون گوشت ذبح شرعی نشده است. آن مرد گفت: آن را از مرد مسلمانى خریده‌ام! امام گوشت را به حال اولش، به‌کیسه برگرداند. بعد به‌آن مرد فرمود: برخیز و آن را به‌این اطاق ببر و در گوشه‌اى قرار بده. آن مرد نیز چنان کرد. امام علیهالسلام سخنی گفت که من آن را نفهمیدم و نمی دانم چه فرمود، در این لحظه آن مرد از گوشت شنید که گفت: «اى بندة خدا، امام و فرزندان پیامبران مانند مرا نمى‌خورند؛ چون من ذبح شرعی نشده‌ام (میته و مردار هستم). آن مرد، کیسه را برداشت (و با خود برد) تا به‌سگی رسید، آن را جلو سگ انداخت، و سگ آن را خورد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْخَثْعَمِیِّ، قَرِیبِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ، قَالَ: أَعْطَانِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ خَمْسِینَ دِینَاراً فِی صُرَّةٍ، فَقَالَ لِی: ادْفَعْهَا إِلَى رَجُلٍ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ، وَ لَا تُعْلِمْهُ أَنِّی أَعْطَیْتُکَ شَیْئاً. قَالَ: فَأَتَیْتُهُ، فَقَالَ: مِنْ أَیْنَ هَذِهِ جَزَاهُ اللَّهُ خَیْراً، فَمَا یَزَالُ کُلَّ حِینَ یَبْعَثُ بِهَا، فَنَکُونُ مِمَّا نَعِیشُ فِیهِ إِلَى قَابِلٍ، وَ لَکِنْ لَا یَصِلُنِی جَعْفَرٌ بِدِرْهَمٍ فِی کَثْرَةِ مَالِهِ. الأمالی، للطّوسی، مجلس یوم الجمعة السابع من شعبان سنة سبع و خمسین و أربعمائة، 37، ح12، ص950.

ابوجعفر خثعمی که از نزدیکان اسماعیل بن جابر است چنین می‌گوید: امام صادق علیه‌السلام به‌من کیسه‌ای که پنجاه دینار در آن بود، مرحمت کرده و فرمودند: این سکّه‌های طلا را به‌مردی از بنی هاشم بده و به‌او اطّلاع نده که من این پول را به‌تو داده‌ام. ابوجعفر می‌گوید: من به‌نزد آن مرد رفتم [و پنجاه دینار را به‌وی دادم]، گفت: این پول‌ها از کجاست؟ خدا جزای خیر به وی بدهد، این شخص مدام هر از چندی همین مبلغ را می‌فرستد، که زندگی ما تا سال بعد با همان پول می‌گذرد، ولی جعفر (امام صادق علیه‌السلام) با ثروت زیادش هیچ کمکی به‌ما نمی‌کند!

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عن محمدِ بنِ مسلمٍ قالَ: سمعتُ أبا جعفرٍ علیه‌السلام وجعفرَ بنَ محمدٍ علیه‌السلام یقولان: إنَّ اللهَ عَوَّضَ الحسینَ علیه‌السلام مِن قتله أنَّ الإمامةَ مِن ذرّیّتِه وَالشَّفَاءَ فِی تُربَتِهِ، وإجابةَ الدُّعَاءِ عِندَ قَبرِهِ، وَلا تُعَدَّ أیَّامُ زائریهِ جائیاً وراجعاً مِن عُمرهِ. وسائل الشیعة، ج10، 37-بابُ تأکدِ استحبابِ زیارة الحسین بن علی علیهماالسلام و وجوبِها کفایة، ح1912-34، ص329.

محمد بن مسلم می‌گوید: از امام باقر و صادق علیهماالسلام شنیدم که می‌فرمودند: خداوند در عوض شهادت امام حسین علیه‌السلام به‌ایشان چهار پاداش اختصاصی مرحمت فرموده است؛ 1-امامت از نسل ایشان است، 2-در تربت آن حضرت شفا است، 3-در زیر گنبد مطهّر ایشان دعا مستجاب است، 4-زائران آن حضرت، در مدّت زیارت ایشان، از زمان رفت تا هنگام برگشت، از عمرشان حساب‌ نمی‌شود.    

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ: کَانَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ رَجُلٌ فَدَعَا اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَهُ غُلَاماً ثَلَاثَ سِنِینَ، فَلَمَّا رَأَى أَنَّ اللَّهَ لَا یُجِیبُهُ قَالَ: یَا رَبِّ، أَ بَعِیدٌ أَنَا مِنْکَ فَلَا تَسْمَعُنِی أَمْ قَرِیبٌ أَنْتَ مِنِّی فَلَا تُجِیبُنِی؟ قَالَ: فَأَتَاهُ آتٍ فِی مَنَامِهِ فَقَالَ: إِنَّکَ تَدْعُو اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُنْذُ ثَلَاثِ سِنِینَ بِلِسَانٍ بَذِی‌ءٍ وَ قَلْبٍ عَاتٍ غَیْرِ تَقِیٍ‌ وَ نِیَّةٍ غَیْرِ صَادِقَةٍ، فَأَقْلِعْ عَنْ بَذَائِکَ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ قَلْبُکَ وَ لْتَحْسُنْ نِیَّتُکَ. قَالَ: فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذَلِکَ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ فَوُلِدَ لَهُ غُلَامٌ. اصول کافی، مرحوم کلینی، ترجمة سید هاشم رسولی محلاتی، ج4، ص16، بابُ البذاء، ح7.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: در بنی‌اسرائیل مردی بود، که سه سال پیوسته دعا می‌کرد که خدا به‌او پسری بدهد (و دعایش مستجاب نمی‌شد)، چون مشاهده کرد که خدا جوابش را نمی‌دهد، عرض کرد: پروردگارا، آیا من از تو دورم که سخنم را نمی‌شنوی یا (با این‌که) به‌من نزدیک هستی و جوابم را نمی‌دهی؟ در خواب شخصی نزدش آمد و به‌او گفت: تو سه سال تمام خدای متعال را با زبانی بد و هرزه، و دلی سرکش و ناپرهیزکار و نیّتی نادرست می‌خوانی، پس باید از هرزه‌گویی خارج شوی، و دلت پرهیزکار، و نیّتت درست گردد (تا دعایت مستجاب شود). حضرت فرمود: آن مرد به دستور عمل کرد، سپس دعا کرد، و خدا را خواند و دارای پسری شد.

پس از شرایط استجابت دعا، پاکی زبان، پرهیزکاری دل و درستی نیّت است، و این منافاتی با وعدة خدا در اجابت دعا ندارد.

  • مرتضی آزاد