رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

روزی در طراده (نوعی قایق و کشتی کوچک) بودیم که جناب استاد و برادرش (شیخ منصور)، جمعی از شاگردانِ استاد و ملامحمد خلیفه (شخصی ساده، پرخور و تنبل) نیز حضور داشتند. اوّلِ ظهر، آقاشیخ منصور به‌شیخ عرض کرد: وقت ناهار رسیده است. شیخ فرمود: زود است. دیگری گفت: آقا وقت است. باز ایشان فرمود: زود است. بنده نیز گفتم: آقا وقت است. باز فرمود: زود است. در این هنگام، ملامحمّد خلیفه عرض کرد: آقا وقت خوردن است. آن جناب فرمود: حالا اجماع محقَّق شد. ملامحمّد در علمِ خوردن، نظیرِ سیّدِمرتضی است در عالمانِ فقه، که هرگاه با فرقه‌ای هم‌رأی شد، اجماع با آن فرقه محقّق می‌شود! دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص43، به‌نقل از زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص107.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

حاج شیخ مهدی نجفی، که از بزرگانِ عالمانِ اصفهان بود و در مسجدِ امام، نمازِ جماعت برپا می‌کرد، می‌گوید: شخصی کتابی نوشته و آن را خدمت شیخ انصاری آورده بود و می‌گفت: در نوشتنِ این کتاب زحمت‌ها کشیده و رنج‌ها برده‌ام و آن را به‌ضریح‌های مقدّس متبرک کرده‌ام. حال، آورده‌ام تا شما تقریظی بر آن بنویسید. شیخ، پس از قدری سکوت فرمود: زیبنده بود آن را با آب فرات هم متبرّک می‌نمودی! دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص43، به‌نقل از زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص107.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

سیّدعلی دزفولی، از یکی از خویشاوندانش نقل کرده است: در نجف اشرف، به‌سببِ فقری که داشتم، خدمت شیخ انصاری رسیدم و او را از حالم آگاه ساختم. شیخ فرمود: در حال حاضر از وجوه شرعی چیزی نزد من نیست، ولی نزد فلانی برو و بگو دوسال نمازِ استیجاری به‌تو بدهد. پول آن‌ها را برای خود بردار؛ نمازها را من می‌خوانم! دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص42، به‌نقل از زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری، ص106؛ سیمای فرزانگان، ص361؛ فقهای نامدار، ص329 داستان را به‌شکل دیگری نقل کرده است.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

آقا شیخ منصور، سبط الشیخ انصاری از پدرش نقل می‌کند: یکی از عالمانِ بزرگ در خواب دید به‌مجلسی وارد شده است که پیغمبر در آن‌جا تشریف دارد و ائمة هدی علیهم‌السلام یکی پس از دیگری در سمت راست آن حضرت و عالمان شیعه به‌ترتیبِ زمانی، در طرفِ چپِ حضرت رسول صلّی الله علیه و آله وسلم نشسته‌اند. در این هنگام، شیخ وارد شد و خواست زیر دست صاحب جواهر (استادش) بنشیند، ولی پیغمبر به‌او امر فرمود که نزد حضرت ولیِّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد. شیخ از جهت احترام، در نشستن در آن محلِّ شریف تأمل داشت تا آن‌که حضرت برای بار دوّم دستور داد و شیخ پذیرفت و در خدمت امام زمان علیه‌السلام نشست. وقتی حاضران، علّت را پرسیدند، پیامبر فرمود: او در زندگی، کمال احترام را نسبت به‌فرزندان و ذرّیّة من به‌جا می‌آورد، به‌گونه‌ای که هیچ‌کدام از شما (عالمان) از این جهت به‌پایة او نرسیده‌اید. از این‌رو، این مقام و منزلت از میان شما به‌او اختصاص داده شد. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص42، به‌نقل از زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری، ص 105.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

شیخ انصاری، چند روزی دیرتر از وقت همیشگی برای تدریس حاضر شد. وقتی سبب را پرسیدند، فرمود: یکی از سادات به‌تحصیل علوم دینی مایل گشته، ولی کسی حاضر نشده است که برای او مقدّمات بگوید. به‌همین دلیل، من خودم درس او را به‌عهده گرفته‌ام. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص42، به‌نقل از زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص102؛ سیمای فرزانگان، ص291.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

هنگامی که نزدیک بیست هزار تومان نزد شیخ آورده بودند و او به‌تقسیم آن مشغول بود، شخصی آمد و چهار تومان طلب خود را از شیخ می‌خواست و می‌گفت: برای شما مقداری گندم آورده بودم و مبلغ آن هنوز پرداخت نشده و طول کشیده است. شیخ فرمود: چند روز دیگر مهلت بدهید. آن مرد پذیرفت و رفت. پرسیدند: یا شیخ! این مقدار سرمایه در دست شما است، چرا طلبِ مردِ کاسب را ندادید و از او مهلت خواستید؟ فرمود: این‌ها مالِ فقیران است و ربطی به‌من ندارد و از مالِ خود چیزی ندارم. می‌خواهم این فرش را بفروشم و ادایِ دین کنم. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص40، به‌نقل از زندگانی و شخصیّتِ شیخِ انصاری، ص 114.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عالم بزرگوار آقامیرزامحمّدتقی اردوبادی از مظفّرالدین‌شاهِ قاجار و او نیز از یکی از عالمان نقل می‌کند: وقتی در نجف اشرف، محضرِ شیخِ انصاری حاضر می‌شدم، شبی در عالم واقعه، شیطان را دیدم که چند ریسمان در دست داشت. پرسیدم: این‌ها را برای چه به‌دست گرفته‌ای؟ گفت: این‌ها را به‌مردم می‌بندم و به‌سمتِ خود می‌کشم. در روز گذشته یکی از این‌ها را به‌گردنِ شیخ مرتضی انصاری انداختم و از اتاقش تا بیرون کوچه کشیدم، ولی در میان کوچه از قید رها شد و برگشت. وقتی بیدار شدم، خوابِ خود را نزد شیخ عرض کردم. شیخ فرمود: شیطان راست گفته است. شیطان دیروز می‌خواست به‌لطایف‌الحیل مرا گول زند؛ زیرا چیزی در خانه لازم شده بود و من پولی نداشتم. با خود گفتم یک قِران از سهمِ امام را که نزدِ من بی‌مصرف مانده است، به‌عنوان قرض برمی‌دارم و سپس ادا می‌کنم. وقتی آن پول را برداشتم و به‌کوچه آمدم، پشیمان شدم و آن را به‌جای اوّلش برگرداندم. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص40، به‌نقل از زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص 114.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

در دورانِ رهبریِ شیخ انصاری که وجوهِ شرعیِ بسیاری به‌وی می‌رسید، خانواده‌اش از نظر معیشتی در وضع سختی به‌سر می‌بردند و هزینة ناچیزی که شیخ برای خانه کنار می‌گذاشت، برای گذران زندگی کافی نبود. از این‌رو، همسرش نزد یکی از عالمان که پیش شیخ احترام و منزلتی داشت، از کمیِ مقرّریِ خانه، شکایت کرد و از او خواست تا در این باره با شیخ گفت‌وگو کند تا اندکی بر آن افزوده شود. آن عالِم، خدمتِ شیخ رفت و خواستة خانواده را بیان کرد. شیخ به‌سخنان وی به‌طور کامل گوش داد، ولی هیچ نگفت. وقتی به‌خانه آمد، به‌همسرش فرمود: لباس‌های مرا شست‌وشو ده و آب‌های چرکین آن‌ها را نگه‌دار و دور مریز. همسرِ شیخ، به‌فرمودة شیخ عمل کرد. شیخ فرمود: آب‌های چرکین را بیاور! وقتی که آب‌ها را آورد، به‌همسرش گفت: بنوش! او گفت: بنوشم؟ یعنی چه؟ انسان از این چیزها متنفّر است و عاقل چنین نمی‌کند. شیخ فرمود: این مال‌هایی که پیش من است، در نظرم مانندِ همین آبِ چرکین است. همان‌گونه که تو نمی‌توانی و نمی‌خواهی از این آب بنوشی، من هم حقّ ندارم و برایم جایز نیست تا به‌شما بیش از آن‌چه اکنون می‌دهم، بپردازم؛ زیرا این سرمایه‌ها، حقوقِ فقیران است و شما با دیگر نیازمندان در نظرم یکسانید. دریای فقاهت، سیّدعبدالرّضا موسوی، ص38، به‌نقل از سیمای فرزانگان، ص 429.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

شیخ منصور انصاری، برادر شیخ مرتضی انصاری، در زمان مرجعیّتِ عامّة شیخ، به‌قصد زیارت راهی مشهد مقدّس شد. هنگام حرکت، شیخِ انصاری به‌او فرمود: در این سفر، خواه ناخواه، میان تو و شاه و امیرانِ دولت ایران، ملاقاتی روی خواهد داد. عزّتِ نفست را از دست مده و از آن‌ها پولی قبول مکن و بدین‌وسیله، خود را بندة آنان نساز! ولی اگر چیزی از ایشان پذیرفتی، دیگر پیش من نیا و در بازگشت از مشهد، در دزفول بمان! دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، ص38، به‌نقل از سیمای فرزانگان، ص 399.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

بازرگانانِ بغداد، مبلغِ قابل توجّهی از حلال‌ترین سرمایة خود را برای شیخ انصاری فرستاده و پیغام دادند که این مبلغ از وجوهِ شرعی نیست تا شما اشکال کرده و آن را مصرف نکنید، بلکه از سرمایة خود ما است که می‌خواهیم به‌شما ببخشیم تا در کهولتِ سنّی که دارید، در رفاه باشید. شیخ آن وجه را نپذیرفت و فرمود: حیف نیست حال که عمری را به‌فقر گذرانده‌ام، در این آخرِ عمر خود را غنی کنم و نامم از فهرستِ فقیران محو شود و در آخرت، از مقام آن‌ها بازمانم؟! دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، ص38، به‌نقل از زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری، ص 111؛ سیمای فرزانگان، ص 398.

  • مرتضی آزاد