رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

دارایی شیخ هنگام وفات، معادل هفده تومان پولِ ایرانی بود که همان مقدار هم بدهی داشت، به‌گونه‌ای که بازماندگانش توانایی برگزاری مراسم عزا را نداشتند و یکی از اشرافِ وقت، آن را به‌عهده گرفت. شیخ انصاری از حقوقِ شرعی استفاده نمی‌کرد و حتی یک پول از حقوقِ فقیران را تصرّف نکرد. دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، ص37، به‌نقل از شرح حال رجال ایران، ج6، ص261؛ زندگانی و شخصیّتِ شیخِ انصاری، صص112و113؛ ریحانةالأدب، ج1، ص192؛ سیمای فرزانگان، ص458.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

هنگامی که شیخ انصاری خواست دخترش را به‌ازدواج برادرزاده‌اش، شیخ محمّدحسن انصاری، درآورد، حاج محمّد صالح کبه، وکیل شیخ در بغداد، به‌نجف آمد و از ایشان خواست تا اجازه دهد وی تمام مخارج این امرِ خیر را از مال خویش بپردازد. شیخ اجازه نداد و نپذیرفت و مراسم عروسی را با جهیزیة بسیار ناچیز انجام داد. دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، ص36، به‌نقل از زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری، ص 112.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

ناصرالدّین‌شاه در سفر مشهد به‌خدمت فیلسوفِ معروف، ملّاهادی سبزواری رسید. او را روی گلیمی کهنه دید و فیلسوف با همان وضع فقیرانه از او پذیرایی کرد. شاه، روزی به‌یکی از خاصّان خود گفت: ملاهادی را مردی بسیار زاهد یافتم. آن شخص گفت: شیخ انصاری از او هم زاهدتر بود؛ زیرا دنیا به‌شیخ روی آورد، ولی شیخ آن را نخواست، ولی دنیا به‌ملاهادی سبزواری روی نکرد. شاه قاجار گفت: آری! دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، ص36، به‌نقل از استادالفقها، ص 165.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

شخصی عبای بسیار خوبی را به‌عنوان هدیه به‌شیخ انصاری تقدیم کرد. شیخ عبا را پوشید و از آن بسیار تعریف و از آورندة آن تشکر کرد. سپس به‌ملّارحمت‌اللّه، خادم خود، دستور داد تا عبا را به‌بازار ببرد و بفروشد و با پولِ آن چند عبا بخرد. خادم چنین کرد. آن‌گاه شیخ، عباها را به‌طلاب نیازمند داد و خود یکی از آن‌ها را برداشت و پوشید. دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، ص35، به‌نقل از استادالفقها، ص 165.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

میرزاحبیب اللّه رشتی، از شاگردان عالم و زاهد شیخ انصاری بود. روزی بر منبرِ درس گفت: شیخ استاد، علمش را به‌من و ریاست و سیاستش را به‌میرزای شیرازی داد، ولی زهدش را با خود برد. یکی از شاگردان از پای منبر به‌او گفت: جناب استاد! شما نیز بسیار زاهدید. میرزا حبیب اللّه با این‌که خود انسان وارسته‌ای بود، پاسخ داد: ما و شما معنای واقعی زهد را نفهمیده‌ایم. به‌یاد دارم در سفری که در خدمت شیخ به‌زیارت کربلا می‌رفتیم، در میانة راه، توشه و غذای سفرِ ما تمام شد. از یک روستا، ظرفِ ماستی آوردند تا شیخ آن را بخرد و با نانش میل کند. شیخ، بهای ظرف ماست را از فروشنده پرسید. وی جواب داد: چهار پول (هر چهل پول برابر با یک ریال بوده است)، در حالی که ارزش چنان ماستی در آن زمان، بیش از دو پول نبود. شیخ به‌آن شخص گفت: چون این‌جا صحرا است و ما هم به‌ماست تو نیازمندیم، من ماست را به‌بهای سه پول از تو می‌خرم، ولی ماست فروش نپذیرفت. شیخ، ماست را نخرید و نان خشک خود را در آب خیس کرد و خورد. ما سببِ این عمل را از شیخ پرسیدیم. گفت: نفسِ من، حقّ بیش از یک پول را بر من ندارد. دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، ص35، به‌نقل از استادالفقها، ص164.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

روزی همسرِ شیخِ انصاری از او خواست تا چادرشبی برای پوشانیدن رخت‌خواب‌های منزل خریداری کند. شیخ به‌دلیل تقوا و ساده زیستی‌اش، بدین کار تن در نداد. همسرِ شیخ، که از نمایان بودن رخت‌خواب‌ها در گوشة اتاق ناراحت بود، پس از ناامید شدن از جلبِ موافقتِ شیخ، در خریدِ گوشت، صرفه‌جویی می‌کرد. وی به‌جای سه‌سیر گوشت، تا مدّتی دو سیر و نیم می‌خرید و با مبلغی که از این راه پس‌انداز می‌شد، توانست یک چادرشب بخرد. وقتی شیخ، آن چادر را دید و چگونگی خرید آن را دانست، با ناراحتی گفت: افسوس که تا به‌حال، مقداری از وجوهِ بیت‌المال بی‌جهت مصرف شده است. من گمان می‌کردم سه‌سیر گوشت، حدّاقلی است که ما می‌توانیم با آن زندگی کنیم، و اکنون به‌نادرستیِ این پندار پی‌بردم. آن‌گاه دستور داد تا آن چادرشب را پس دهند و از آن روز به‌بعد، به‌جای سه‌سیر گوشت، دو سیر و نیم بخرند! دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، به‌نقل از سیمای فرزانگان، ص430.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

بالیوز، نمایندة سیاسی انگلستان در بغداد که دو سال در پی شرف‌یابی به‌خدمت شیخ بود و موفّق نشده بود، سرانجام روزی در بیابان، هنگامی که شیخ برای زیارت حضرت سلمان می‌رفت، او را از دور دید و گفت: به‌خدا سوگند، وی یا عیسی بن مریم یا نایب خاصّ او است! دریای فقاهت، سیدعبدالرّضا موسوی، به‌نقل از زندگانی و شخصیّتِ شیخ انصاری، ص109.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

سلطان عثمانی چون از والی عراق، که از اهل سنّت بود، احوال شیخ را پرسید، وی در پاسخ گفت: و اللّهِ هو الفاروق الاعظم؛ به‌خدا سوگند، او فاروق اعظم است. دریای فقاهت، سیدعبدالرضا موسوی، زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص 109. «فاروق اعظم» لقب خلیفة دوّم است.

این خبر که به‌استاد اعظم رسید، خندید و فرمود: زیاد ترقّی کرده‌ایم که شبیه به‌پسر خطّاب شده‌ایم. پند تاریخ، موسی خسروی، ج5، ص246، به‌نقل از زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص 111.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

در ایام حکومت نجیب‌پاشا قرار شد هیچ‌کس جز نظامیان، در کربلا و نجف تفنگ نیاورد. به‌همین دلیل، در دروازة شهر، تفنگ زوّار را می‌گرفتند و نام صاحبش را بر کاغذی نوشته، به‌آن می‌چسباندند و چون از شهر بیرون می‌آمد، تفنگش را به‌او می‌دادند. برخی خبرچینان که بُغضِ شیخ انصاری را در دل داشتند، به‌حاکمِ نجف گفتند که مردم، تفنگ‌های بسیاری به‌رسم امانت، در خانة شیخ مرتضی پنهان کرده‌اند. حاکم، صاحبِ منصبی را که از اهل تسنّن بود، مأمور کرد تا با مأموران واردِ خانة شیخ شوند و هرچه تفنگ در آن‌جا بود، بیاورند. آنان، بی‌خبر به‌خانة استاد اعظم آمدند و اتاق‌ها، سردابه‌ها، چاه‌ها و دیوارهای خانه را به‌دقت گشتند، ولی اثری از جنگ‌افزار ندیدند. حتی دیدند خانة شیخ فرش ندارد و چیزی نیافتند مگر چند وصلة گلیم کُهنه و لحاف‌های بروجردیِ ازبین‌رفته و اندکی وسایل مِسی که در خانه‌های فقیران نیز یافت می‌شود. مأمور شگفت‌زده شد و نزد حاکم رفت و گفت: مردم خلافِ واقع گفته‌اند، این مرد کاملاً از دنیا و امور دنیایی کناره‌گیری کرده است. دریای فقاهت، سیدعبدالرضا موسوی، به‌نقل از زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص 111.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

دربارة مقام علمی شیخ انصاری گفته‌اند: سیدحسین کوه‌کمره‌ای که از عالمانِ روزگارِ شیخ بوده و مجلسِ درس نیز داشته است، روزی پیش از آمدنِ شاگردانش در محلّ درس حاضر شد و در گوشة مسجد، شیخ ژولیده‌ای را با چند نفر شاگرد در حال تدریس دید. سیدحسین، به‌درسِ او گوش داد و احساس کرد که وی بسیار محقّقانه بحث می‌کند. روز دیگر زودتر آمد و به‌درسِ شیخ گوش داد. وقتی تدریس او را دید، اعتقادش بیشتر شد و احساس کرد که از خودش فاضل‌تر است و اگر شاگردانش به‌جای درس او، در درسِ این شیخ حاضر شوند، بهرة بیشتری خواهند برد. از این‌رو، روزِ دیگر به‌شاگردانش گفت: این شیخ که در آن گوشه با چند نفر شاگرد نشسته است، برای تدریس از من شایسته‌تر است و خود من نیز از او بهره می‌برم؛ همه با هم به‌درس او می‌رویم! از آن روز، سیّدحسین و شاگردانش در مجلسِ درسِ شیخ حاضر می‌شدند. دریای فقاهت، سیدعبدالرضا موسوی، به‌نقل از گلشنِ ابرار، ص 339، برگرفته از عدل الهی، آیت‌الله شهید مرتضی مطهری.

  • مرتضی آزاد