رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

عَنِ النَّبِیِّ علیه الصلاةُ و السلامُ أنَّهُ قَالَ: أتانی جَبرائیلُ و میکائیلُ و إسرافیلُ و عزرائیلُ علیهم‌السلامُ فقال جبرائیلُ: یا رسولَ اللهِ، مَن صَلَّی علیکَ فِی کُلِّ یَومٍ عَشرَ مَرَّاتٍ أنَا آخُذٌ بیده و أمُرُّهُ عَلَی الصِّرَاطِ کَالبَرقِ الخَاطِفِ، و قال میکائیلُ علیه‌السلام: أنا أسقیه من حوضک، و قال إسرافیلُ علیه‌السلام: أنا أسجُدُ لِلَّهِ تَعَالَی مَا أرفَعُ رَأسِی حَتَّی یَغفِرَ اللهُ تَعَالَی لَهُ، و قال عزرائیلُ: أنا أقبض روحَه کما أقبض أرواحَ الأنبیاءِ علیهم‌السلام. دُرَّةُ الناصحین فی الوعظِ و الإرشادِ، عثمان بن حسن الشاکر الخوبری، چاپ دارالفکر بیروت، 1406ه.ق. ص173-بخشی از فرمایشات استاد آیت‌الله جرجانی در جلسه شب‌های پنجشنبه، تاریخ 19/11/1401 در بیت معظم له.  

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل نزد من آمدند. جبرئیل گفت: ای رسول خدا، هرکس در هر روز بر تو ده مرتبه صلوات بفرستد، من دستش را می‌گیرم و او را مانند برق جهنده از پل صراط عبور می‌دهم، و میکائیل گفت: من از حوضت به‌او می‌نوشانم، و اسرافیل گفت: من برای خدای متعال به‌سجده می‌روم و سرم را از سجده برنمی‌دارم تا خداوند متعال آن شخص را بیامرزد، و عزرائیل گفت: من همان‌طوری که روح پیامبران را گرفتم روح او را می‌گیرم.

استاد: ولی این صلوات باید ما را متصل کند به‌اخلاق و رفتار اهل البیت. و إلا عالَم را پر از صلوات کرده‌اند، شیعه، سنی، مالکی، حنبلی، حنفی، شافعی. شاید خیلی‌ها به‌جای ده تا، هزار تا هم بفرستند. ولی برادرم، خواهرم، عزیزم، تو را به‌خدا دقت کن که این صلوات‌ها چقدر تو را اخلاقاً و روحاً و نفساً تغییر داد؟ آیا زبانت را کنترل کرد؟ آیا چشمت را کنترل کرد؟ آیا قلبت را کنترل کرد؟ آیا نَفست را کنترل کرد؟ آیا حسد و بُخلت را کنترل کرد؟ آیا نمّامی و سخن چینی‌ات را کنترل کرد؟ بعد انسان صلوات بفرستد و دور هم بنشینند و از این طرف و از آن طرف اَسرار زندگی یکدیگر را هم برای افراد بگویند. به‌همه مخصوصاً خواهرانی که در این جلسات شرکت می‌کنند، این تذّکر را داده‌ام که خواهش می‌کنم از مسائل خانوادگی‌ و زناشویی‌هایشان و مشکلاتی که در خانواده و اقوامشان هست، در این جلسه نقل نکنند، که حرام است. نقل نکنند، فتنه و آتش به‌پا نکنند. پیامدهای بدی دارد. به‌بعضی از زن‌ها وقتی گفتند چرا در این جلسات شرکت نمی کنید؟ گفته: وقتی من می‌آیم و می‌بینم بعضی‌ها از آن طرف می‌آیند و این سخنان را می‌شنوند و عمل نمی‌کنند، از این‌جا به آنجا، از این خانواده به‌آن خانواده، از این زن به‌آن زن، از این دختر به‌آن دختر، از این قوم به‌آن قوم، نمّامی و سخن‌چینی می‌کنند، برای چه بیایم؟ البته من نیامدن آن خانم را تأیید نمی‌کنم، آن هم غلط است، اما تصمیم بگیریم وقتی آمدیم، به‌آنچه می‌شنویم عمل کنیم. واقعاً داخل بهشت هستیم، این جلسات روضة من ریاض الجنة است.             

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قال الجوادُ علیه‌السلام: و ثلاثٌ مَن کُنَّ فیه لم یَندَم: ترکُ العجلة، و المشورةُ، و التوکّلُُ عند العزمِ عَلىَ اللّه عزّوجلّ. کشفُ الغُمَّة فی معرفةِ الأئمة، المحدث الإربلی، ج2، ص 862.

امام جواد علیه السلام فرمود: هرکر در او سه چیز باشد، پشیمان نمی شود: عجله نکردن، مشورت کردن و وقت تصمیم بر کاری، توکل کردن بر خدا.

 

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

در عصر زعامت مرحوم آیت‌الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى رحمه الله در شبى از شب‌ها که ایشان در نجف اشرف نماز مغرب و عشا را به‌جماعت مى‌خواندند، بین نماز، شخصى فرزند او را که حقّاً شایستگى داشت جانشین پدر شود، شهید کرد. این پیرمرد هفتاد ساله، وقتى از شهادت فرزند خود باخبر شد، به‌قدرى بردبارى و صبورى و بزرگوارى از خود نشان داد که فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله» و بلند شد نماز عشاء را خواند و قاتل فرزند را هم عفو کرد. سیماى فرزانگان، جلد 37 صفحه 336، به نقل از گنجینه دانشمندان، جلد 1، صفحه 221، صاحب کتاب عرفان اسلامى در جلد 10، صفحه 259، ضمن نقل کشته شدن پسر مرحوم سید اصفهانى مى‌گوید همان شب واقعه، طلبة فقیرى نزد سید آمده و کمک خواسته بود و سید به‌او وعدة کمک داده بودند، این طلبه گفته بود فردا که تشییع جنازه مى‌کردیم در مسیر گذرم به‌سید افتاد، و سید در حالى که داغ بر جگرش بود، وقتى مرا دید، بدون این‌که کسى متوجّه شود آن وعده‌اى را که به‌من داده بود، عملى کرد، و من از بردبارى و توجّه او در این حالتِ سخت در عجب شدم!

متاب اى پارسا روى از گنه‌کار     به‌بخشایندگى در وى نظر کن

اگر من ناجوانمردم به‌کردار     تو بر من چون جوانمردان گذر کن.

یکى از اساتید بزرگ اخلاق مى‌گفت: آیت‌الله اصفهانى هر ماه یک دستمال‌نامة فحش که برایش نوشته بودند، برداشته و به‌سوى دجله روانه مى‌شد، و در آب مى‌ریخت، و آن قدر با عظمت بود، که ابداً لب برنمى‌آورد و عاملین را مورد عفو قرار مى‌داد. شبیه این داستان را خادم آیت‌الله العظمى بروجردى دربارة ایشان نقل کره است. سیماى فرزانگان، جلد 3، صفحه 336.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وعن أبی خالد قال: کنت بالعسکر فبلغنی أنّ هناک رجلاً محبوسا اُتی به من الشام مکبولاً بالحدید وقالوا إنّه تنبّأ، فأتیت باب السجن ودفعت شیئا للبوّابین حتّى دخلت علیه، فإذا برجلٍ ذا فَهْم وعقل وأدب فقلت: یا هذا ما قصّتک؟ قال: إنّی کنت رجلاً بالشام أعبد اللّه تعالى فی الموضع الّذی یقال إنّه نصب فیه رأس الحسین علیه‌السلام، فبینما أنا ذات لیلة فی موضعی مقبل على المحراب أذکر اللّه إذ رأیت شخصا بین یدیَّ فنظرت إلیه فقال: قُمْ، فقمت معه فمشى [بی] قلیلاً فإذا أنا فی مسجد الکوفة، فقال لی: أتعرف هذا المسجد؟ قلت: نعم هذا مسجد الکوفة، قال: فَصلّى فصلّیت معه، ثمّ انصرف فانصرفت معه فمشى قلیلاً فإذا [نحن بمسجد الرسول صلى الله علیه و آله فسلّم على رسول اللّه صلى الله علیه و آله وصلّى وصلّیت معه، ثمّ خرج وخرجت معه فمشى قلیلاً وإذا] نحن بمکة المشرّفة فطاف بالبیت فطفتُ معه، ثمّ خرج فخرجت معه فمشى قلیلاً فإذا أنا بموضعی الّذی کنت فیه بالشام، ثمّ غاب عنّی فبقیت متعجّبا ممّا رأیت. فلمّا کان فی العام المقبل وإذا بذلک الشخص قد أقبل علیَّ فاستبشرتُ به فدعانی فأجبته ففعل بی کما فعل فیَّ العام الماضی، فلمّا أراد مفارقتی قلت له: سألتک بحقّ الّذی أقدرک على ما رأیتُ منک إلاّ ما أخبرتَنی مَن أنت؟ فقال: أنا محمّد بن علیّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب، فحدّثتُ بعض مَن کان یجتمع لی بذلک فرفع ذلک إلى محمّد بن عبدالملک الزیّات فبعثَ إلىَّ مَن أخذنی من موضعی وکبّلنی فی الحدید وحملنی إلى العراق وحبسنی کماترى وادّعى علیَّ بالمحال، قلت له، فأرفَعُ عنک قصّةً إلى محمّد بن عبدالملک الزیّات؟ قال: افعل، فکتبت عنه قصّةً وشرحت فیها أمره ورفعتها إلى محمّد بن عبدالملک فوقّع فی ظهرها: قل للّذی أخرجک من الشام إلى هذه المواضع الّتی ذکرتَها یخرجک من السجن الّذی أنت فیه، فقال ابن خالد فاغتممتُ لذلک وسقط فی یدی وقلت: إلى غدٍ آتیه وآمره بالصبر وأعده من اللّه بالفرج واُخبره بمقالة هذا الرجل المتجبّر. قال: فلمّا کان من الغد باکرتُ السجن فإذا أنا بالحرس والجند وأصحاب السجن وخلق کثیر یهرعون فسألتُ: ما الخبر؟ فقیل لی: إنّ الرجل المتنبئ المحمول من الشام فُقد البارحة من الحبس وحده بمفرده وأصبحت قیوده والأغلال الّتی کانت فی عنقه مرمى بها فی السجن لاندری کیف خلص منها، وطُلب فلم یُوجد له أثرٌ ولاخبرٌ ولایدرون أخسفت به الأرض أو اختطفته الطیرُ. فتعجّبتُ من ذلک وقلتُ: استخفافُ ابنِ الزیات بأمره واستهزاؤه بما وقع به على قصّتة خلّصه من السجن. الفصول المهمة فی معرفة الائمة، المالکی المکی، علی بن محمد بن أحمد، ج2، ص1049.

از علیّ بن خالد مُکَنَّی به‌ابوخالد (که ابتدا از زیدیه بود، ولی با دیدن این کرامت از امام جواد علیه‌السلام قائل به‌امامت آن حضرت گردید و اعتقادش خوب بود)، نقل شده که گفت: در سامرا بودم که به‌من خبر رسید در آنجا مردی در زندان است که او را، قید شده به‌آهن، از سرزمین شام به‌آنجا آورده‌اند، و گفتند که او ادعای پیامبری کرده است، به‌درِ زندان رفتم و چیزی به‌زندانبانان دادم تا این‌که وارد بر او شدم، در آنجا مردی فهمیده و دانا و مؤدب دیدم، گفتم: فلانی، ماجرایت چیست؟ گفت: من در شام مردی بودم که در مکانی به‌نام مقام رأس الحسین علیه‌السلام مشغول عبادت خدا بودم، یک شب، هنگامی که در مکان خود، و در محراب عبادت مشغول ذکر خدا بودم، ناگهان شخصی را جلوی خود دیدم، به‌او نگاه کردم، گفت: برخیز، پس با او برخاستم، و اندکی مرا راه برد که ناگهان دیدم در مسجد کوفه هستم، از من پرسید: آیا این مسجد را می‌شناسی؟ گفتم: آری، این مسجد کوفه است، او نماز خواند و من با او نماز خواندم، آن‌گاه بیرون آمد و من هم با او خارج شدم، پس اندکی راه رفت، ناگهان دیدم ما در مسجدالنبی صلی الله علیه و آله هستیم، پس بر رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام کرد و نماز خواند و من هم با او نماز خواندم، سپس بیرون آمد و من هم با او بیرون آمدم، و اندکی راه رفت، که ناگهان ما در مکة مشرفه بودیم، پس خانة خدا را طواف کرد و من هم با او طواف کردم، آن‌گاه بیرون رفت، و من هم با او خارج شدم، پس اندکی راه رفت، ناگهان دیدم در همان مکانی هستم که قبلاً در شام در آنجا بودم، آن‌گاه از دیدگانم پنهان شد، و من از آنچه دیده بودم، در شگفت بودم. سال بعد همان شخص را دیدم که دارد به‌طرفم می‌آید، از دیدنش مسرور شدم، مرا خواند و پاسخش را دادم، و بار دیگر مرا به‌همان سفری که در سال قبل بُرده بود، بُرد، هنگامی که می‌خواست از من جدا شود، به‌او گفتم: به‌حق آن کسی که تو را قادر بر آنچه از تو دیدم، کرد، که به‌من بگویی تو کیستی؟ فرمود: من، محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب، هستم.

قصه‌ام را برای یکی از کسانی که در آن مکان با من عبادت می‌کرد، گفتم، و او هم داستان را برای محمد بن عبدالملک زیات (کنیه‌اش أبو جعفر و نامش محمّد بن عبدالملک بن أبان بن حمزة و مشهور به‌پسر زیّات، که از سوی سه تن از خلفای بنی عباس به‌سمتِ وزارت نصب شده بود) نقل کرد، او کسی را به‌دنبال من فرستاد تا مرا از مکان خود در شام دستگیر کند و بسته شده به‌آهن، مرا به‌عراق بفرستد، و همان‌گونه که می‌بینی مرا به‌زندان انداخت، و به‌من تهمتی که غیر ممکن است (ادعای پیغمبری) زد! علی بن خالد می‌گوید: به‌او گفتم: ماجرایت را به‌گوش محمد بن عبدالملک زیات برسانم؟ گفت: برسان. پس از طرف او ماجرایش را نوشتم و آنچه اتفاق افتاده بود را برایش شرح دادم و به‌محمد بن عبدالملک رساندم. محمد بن عبدالملک در پشت همان نامه نوشت: به‌آن شخصی که تو را از شام به‌این چند جایی که گفتی، بُرد، بگو تو را از زندانی که در آن هستی، بیرون بَرَد. ابن خالد می‌گوید: از این جواب غمگین شدم، و نامه از دستم افتاد، و با خود گفتم: فردا نزد او به‌زندان می‌روم و او را امر به‌بردباری می‌کنم و به‌او وعدة گشایش از طرف خدا می‌دهم و از سخن این مرد ستمگر او را باخبر می‌کنم.

ابن خالد می‌گوید: بامداد روز بعد به‌زندان رفتم، دیدم نگهبانان و سربازان و زندانبانان و مردم زیادی، مضطربند، پرسیدم: چه خبر است؟ به‌من گفته شد: آن مردی که ادّعای پیامبری داشت و از شام به‌این‌جا آورده شده بود، دیشب، تک و تنها از زندان ناپدید شده، و بندهایش و همة زنجیرهایی که به‌گردنش بوده، داخل زندان افتاده، و نمی‌دانیم چگونه از آنها نجات پیدا کرده است؟ و دنبالش رفته‌اند، ولی هیچ اثر و خبری از او نیست و نمی‌دانند که آیا به‌زمین فرورفته است یا پرنده‌ای او را به‌آسمان برده است؟

از شنیدن این خبر متعجب شدم و گفتم: آنچه او را از زندان نجات داد، بی اهمیتی ابن زیات به‌ماجرای او و مسخره کردن چیزهایی بود که بر او اتفاق افتاده بود، باعث نجات او از زندان گردید.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَالِساً بِالْمَدِینَةِ وَ کُنْتُ أَقَمْتُ عِنْدَهُ سَنَتَیْنِ أَکْتُبُ عَنْهُ مَا یَسْمَعُ مِنْ أَخِیهِ یَعْنِی أَبَا الْحَسَنِ علیه‌السلام إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الرِّضَا علیه‌السلام الْمَسْجِدَ، مَسْجِدَ الرَّسُولِ صلّی الله علیه و آله و سلّم، فَوَثَبَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ بِلَا حِذَاءٍ وَ لَا رِدَاءٍ فَقَبَّلَ یَدَهُ وَ عَظَّمَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه‌السلام یَا عَمِّ اجْلِسْ رَحِمَکَ اللَّهُ فَقَالَ یَا سَیِّدِی کَیْفَ أَجْلِسُ وَ أَنْتَ قَائِمٌ فَلَمَّا رَجَعَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ إِلَى مَجْلِسِهِ جَعَلَ أَصْحَابُهُ یُوَبِّخُونَهُ وَ یَقُولُونَ أَنْتَ عَمُّ أَبِیهِ وَ أَنْتَ تَفْعَلُ بِهِ هَذَا الْفِعْلَ فَقَالَ اسْکُتُوا إِذَا کَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَبَضَ عَلَى لِحْیَتِهِ لَمْ یُؤَهِّلْ هَذِهِ الشَّیْبَةَ وَ أَهَّلَ هَذَا الْفَتَى وَ وَضَعَهُ حَیْثُ وَضَعَهُ أُنْکِرُ فَضْلَهُ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِمَّا تَقُولُونَ بَلْ أَنَا لَهُ عَبْدٌ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص322.

محمد بن حسن بن عمار می‌گوید: در نزد علی بن جعفر (عموی امام رضا علیه‌السلام) در مدینه نشسته بودم، و من دوسال بود که در جلساتش می‌رفتم، و آنچه از برادرش امام کاظم علیه‌السلام را شنیده بود می‌نوشتم، که ناگهان ابوجعفر محمد بن علی امام جواد علیه‌السلام وارد مسجد پیامبر صلّی الله علیه و آله شد، پس علی بن جعفر پاپرهنه و بدون عبا از جا پرید و دست ایشان را بوسید و در برابر آن حضرت تعظیم کرد، امام جواد علیه‌السلام به‌ایشان فرمود: عموجان، خدایت بیامرزد، بنشین. عرض کرد: ای آقای من، چگونه بنشینم در حالی که شما ایستاده‌اید؟ پس از آن‌که علی بن جعفر به‌مجلس خود برگشت، یارنش شروع کردند به سرزش کردن او و می‌گفتند: تو عموی پدر او هستی، و این رفتار را با او انجام می‌دهی؟ علی بن جعفر گفت: ساکت باشید، و در حالی که محاسنش را به‌دست گرفته بود، ادامه داد: اگر خدای عزوجل این محاسن را سزاوار (مقام امامت) ندانسته، و این جوان را شایستة امامت دانسته و او را در جایگاهی قرار داده که نهاده است، من برتری او را انکار کنم؟ پناه به‌خدا می‌برم از آنچه شما می‌گویید، بلکه من برای او غلامی بیش نیستم. 

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

وَ رُوِیَ عَنِ النبیِّ صلّى الله علیه وآله أنه قال: إنَّ الله عزوجل یقولُ: وضعتُ خمسةً فی خمسةٍ والناس یطلبونها فی خمسةٍ فلا یجدونها وضعتُ العِلمَ فی الجوعِ والجُهدِ والناسُ یطلبونه بالشبعةِ والراحةِ، فلا یجدونه وَوَضعتُ الغنا فی القناعةِ والناسُ یطلبونه فی کثرةِ المال، فلا یجدونه ووضعتُ العزَّ فی خدمتی والناس یطلبونه فی خدمةِ السلطانِ، فلا یجدونه ووضعتُ الفخرَ فی التقوى والناسُ یطلبونَه بالأنساب، فلا یجدونه ووضعتُ الراحةَ فی الجنةِ والناسُ یطلبونَها فی الدنیا، فلا یجدونَها. عوالی اللئالی، ابن أبی جمهور، ج4، ص61، ح11.

از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: همانا خداوند عزوجل می‌فرماید: پنج چیز را در پنج چیز قرار دادم، ولی مردم، در پنجِ چیز دیگر  به‌دنبال آن پنج چیز می‌گردند، و آنها را پیدا نمی‌کنند؛

1-من دانش را در گرسنگی و تلاش قرار دادم، ولی مردم در گرسنگی و آسایش آن را جستجو می‌کنند، و پیدایش نمی‌کنند،

2- و ثروت را در اکتفا کردن به‌روزی حلال قرار دادم، اما مردم فکر می‌کنند برای پیدا کردن آن باید ثروت‌اندوزی کنند، و در آن پیدایش نمی‌کنند،

3- و بی‌نیازی از غیر خدا و سربلندی را در خدمت کردن به‌خودم قرار دادم، ولی مردم برای پیدا کردن آن، سراغ خدمت کردن به‌فرمانروا و پادشاه می‌روند، و آن را نمی‌یابند،

4-و مباهات را در رعایت خدا در تمام امور زندگی قرار دادم، ولی مردم در فامیل‌ها و اجداد دنبال آن می‌گردند و آن را پیدا نمی‌کنند،  

5- و آسایش را در بهشت قرار دادم، ولی مردم آن را در دنیا جستجو می‌کنند، و نمی‌یابند.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

روی عن مولانا جعفرٍ الصادقِ علیه‌السلام، أنّه قال: طلبتُ الجنّةََ فوجدتُها فی السخاءِ، وطلبتُ العافیةَ فوجدتُها فی العُزلةِ، وطلبتُ ثقلَ المیزانِ فوجدتُه فی شهادةِ أن لا إلهَ إلا اللهُ محمّدٌ رسولُ اللهِ، وطلبتُ السرعةَ فی الدُّخولِ إلى الجَنّةِ فوجدتُها فی العملِ للهِ تعالى، وطلبتُ حبَّ الموتِ فوجدتُه فی تقدیمِ المالِ لوجهِ اللهِ، وطلبتُ حلاوةَ العبادةِ فوجدتُها فی ترکِ المعصیةِ، وطلبتُ رقَّةَ القلبِ فوجدتُها فِی الجوعِ والعطشِ، وطلبتُ نورَ القلبِ فوجدتُه فی التفکّرِ والبکاءِ، وطلبتُ الجوازَ على الصراطِ فوجدتُه فی الصدقةِ، وطلبتُ نورَ الوجهِ فوجدتُه فی صلاةِ اللَّیلِ، وطلبتُ فضلَ الجهادِ فوجدتُه فی الکسبِ للعِیالِ، وطلبتُ حبَّ اللهِ عزَّ وجلَّ فوجدتُه فی بغضِ أهلِ المعاصی، وطلبتُ الرئاسةَ فوجدتُها فی النصیحةِ لعبادِ اللهِ، وطلبتُ فراغَ القلبِ فوجدتُه فی قلّةِ المالِ، وطلبتُ عزائمَ الأُمورِ فوجدتُها فی الصَّبرِ، وطلبتُ الشَّرَفَ فوجدتُه فی العِلمِ، وطلبتُ العبادةَ فوجدتُها فی الوَرعِ، وطلبتُ الرَّاحةَ فوجدتُها فی الزُّهدِ، وطلبتُ الرفعةَ فوجدتُها فی التَّواضعِ، وطلبتُ العِزِّ فوجدتُه فی الصِّدقِ، وطلبتُ الذِّلَّةَ فوجدتُها فی الصَّومِ، وطلبتُ الغِنى فوجدتُه فی القناعةِ، وطلبتُ الاُنسَ فوجدتُه فی قراءةِ القرآنِ، وطلبتُ صحبةَ الناسِ فوجدتُها فی حسن الخلقِ، وطلبتُ رضى الله فوجدتُه فی برّ الوالدینِ. مستدرک الوسائل، المحدّث النوری، ج12، ص173. در ضمن آیت‌الله جرجانی در منزل آقای دستور، در تاریخ 09/11/1401به‌پنج بند از این روایت اشاره و توضیح مبسوطی راجع به‌هریک بیان فرمودند. 

از سرور و آقایمان جعفر بن محمد صادق علیه‌السلام نقل شده است که فرمود: 1- به‌دنبال بهشت رفتم، پس آن را در بخشش و دست و دل بازی یافتم، 2-و خواستار در امان ماندن از بلاها شدم، پس آن را در گوشه‌گیری از نافرمانی خدا و معصیت‌کاران یافتم، 3-و سنگینی میزان را خواستار شدم، پس آن را در شهادت به‌این‌که «هیچ معبود به‌حقی جز الله نیست، محمد صلّی الله علیه و آله فرستادة خداست» پیدا کردم، 4-و خواستم که سریع داخل بهشت شوم، پس آن را در کار برای خدای متعال یافتم، 5-و خواستم مرگ را دوست داشته باشم، پس آن را در خرج کردن ثروت در راه رضای خدا پیدا کردم، 6-و به‌دنبال چشیدن شیرینی بندگی خدا گشتم، پس آن را در رها کردن گناه یافتم، 7-و به‌دنبال نرم‌دلی گشتم، پس آن را در گرسنگی و تشنگی پیدا کردم، 8-و در جستجوی نورانی شدن دل بودم، پس آن را در اندیشیدن و گریه از ترس خدا پیدا کردم، 9-و به‌دنبال عبور از پل صراط بودم، پس راهش را در صدقه در راه خدا یافتم، 10-و به‌دنبال این گشتم که چهره‌ام نورانی گردد، پس راهش را در خواندن نماز شب یافتم، 11-و خواستم به‌پاداش جهاد در راه خدا برسم، دیدم آن، در به‌دست آوردن در‌آمد برای نانخوران است، 12-و در جستجوی دوستی خداوند متعال گشتم، به‌عبارت دیگر نمی‌دانستم چکار کنم که خدای متعال را دوست داشته باشم، دیدم راه دوست داشتن خدا، دشمنی با معصیتکاران است، 13-و به‌دنبال این بودم که در رأس قرار بگیرم و سروری کنم، پس آن را در خیرخواهی نسبت به‌بندگان خدا یافتم، 14-و به‌دنبال فارغ‌البالی گشتم، پس آن را در ثروت اندک یافتم، 15-و به‌دنبال کارهایی گشتم که در آنها باید تصمیم قطعی و محکم گرفت، پس آنها را در بردباری پیدا کردم، 16-و به‌دنبال بلند بودن گشتم، پس آن را در دانش یافتم، 17-و در جستجوی بندگی برای خدا بودم، پس آن را در دوری از گناه پیدا کردم، 18-و خواستار آسایش شدم، پس آن را در دوری از هر آنچه در پی آن عذاب دردناک الهی است، به‌دست آوردم، 19-و به‌دنبال بالاتر بودن بودم، پس آن را فروتنی پیداکردم، 20-و به‌دنبال سرافرازی و شکست ناپذیری بودم، پس آن را در راستی یافتم، 21-و به‌دنبال رام و مطیع شدنِ نفس گشتم، پس آن را در روزه پیدا کردم، 22-و به دنبال ثروت و بی نیازی گشتم، پس آن را در اکتفا کردن به‌آنچه خدا روزی کرده است، پیدا کردم، 23-و در پی مأنوس شدن با خدا رفتم، پس آن را در تلاوت قرآن یافتم، 24-و در جستجوی هم صحبتی با مردم رفتم، پس آن را در اخلاق نیکو پیدا کردم، 25-و خواهان خشنودی خداوند شدم، پس آن را در نیکی به‌پدر ومادر یافتم.      

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ خَیْثَمَةَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام أُوَدِّعُهُ، فَقَالَ: یَا خَیْثَمَةُ، أَبْلِغْ مَنْ تَرَى مِنْ مَوَالِینَا السَّلَامَ وَ أَوْصِهِمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الْعَظِیمِ وَ أَنْ یَعُودَ غَنِیُّهُمْ عَلَى فَقِیرِهِمْ وَ قَوِیُّهُمْ عَلَى ضَعِیفِهِمْ وَ أَنْ یَشْهَدَ حَیُّهُمْ جِنَازَةَ مَیِّتِهِمْ  وَ أَنْ یَتَلَاقَوْا فِی بُیُوتِهِمْ فَإِنَّ لُقِیَّا بَعْضِهِمْ بَعْضاً حَیَاةٌ لِأَمْرِنَا رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْیَا أَمْرَنَا، یَا خَیْثَمَةُ، أَبْلِغْ مَوَالِیَنَا أَنَّا لَا نُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِلَّا بِعَمَلٍ وَ أَنَّهُمْ لَنْ یَنَالُوا وَلَایَتَنَا إِلَّا بِالْوَرَعِ وَ أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَیْرِهِ‌. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص175.

خیثمه می‌گوید: به‌محضر امام باقر علیه‌السلام رسیدم تا از ایشان خداحافظی کنم. پس فرمود: ای خیثمه! هریک از دوستان را که دیدی سلام برسان و آنان را به‌رعایت خدای بزرگ سفارش کن، و سفارش کن که ثروتمندشان به‌دیدار نیازمندشان و نیرومندشان به‌دیدار ناتوانشان برود، و سفارش کن که زندة آنان به‌تشییع جنازة مرده‌شان برود، و سفارش کن که یکدیگر را در خانه‌هایشان دیدار کنند؛ زیرا وقتی برخی از آنان با برخی دیگر ملاقات می‌کنند، مقام و جایگاه ما زنده می‌شود و خدا بیامرزد بنده‌ای را که امامت ما را زنده کند، ای خیثمه! به‌دوستان ما برسان که ما آنان را ذرّه‌ای از خدا بی‌نیاز نمی‌کنیم مگر با کار شایسته‌ای، و آنان هرگز به‌محبت و پیروی از ما نمی‌رسند مگر با ترس شدید از خدا و دوری از فکر گناه، و همانا در روز قیامت متأسف‌ترین مردم کسی است که راه منصفانه‌ای را به‌دیگران آموخته باشد، اما خودش به‌راه ناعادلانه رفته باشد! 

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

به‌همراه جامعة مدرّسین، خدمت مقام معظّم رهبری مدّ ظله العالی رسیدیم، جناب حجّه‌الاسلام والمسلمین حاج آقای مسعودی خمینی نمونه‌ای از کرامات حضرت معصومه علیهاالسلام را خدمت معظّم له ذکر کردند، ایشان فرمودند: کرامات حضرت رضا علیه‌السلام آن قدر زیاد رخ می‌دهد که برای مشهدی‌ها ذکر کرامت تازگی ندارد، من خودم کوری را می‌شناختم که از حضرت رضا علیه‌السلام شفا گرفت و بینا شد.

در مسجد مرحوم پدرم، فردی مکبّرِ نماز بود به‌نام کربلایی رضا و نابینا بود. دختر بچّه‌ای داشت که دست او را می‌گرفت و به‌مسجد می‌آورد و در گوشه‌ای می‌نشست و کربلایی رضا تکبیر نماز را می‌گفت، بعد از نماز، کربلایی رضا به‌کناری می‌آمد و می‌نشست و بعضی مردم به‌او کمکی می‌کردند و معروف شده بود به‌کربلایی رضا عاجز (در لهجة مشهدی عاجز یعنی کور).

این وضع را من و دیگران همیشه دیده بودیم، به‌خاطر دارم در سال‌های 1334 یا 1335 ه. ش. بود که یک شبِ تابستان پس از منبرِ مرحومِ پدرم، مرحوم آقا سید احمد مصطفوی از مریدان همیشگیِ نمازِ ایشان آمد و به‌ایشان گفت: آقا! کربلایی رضا شفا پیدا کرده و قرار شد کربلایی رضا را بیاورد پیش ایشان. من به‌خوبی به‌یاد دارم که مرحوم پدرم از منبر آمدند پایین و مرحوم آقا سید احمد مصطفوی، کربلایی رضا را آوردند نزد ایشان. ایشان گفتند: کربلایی رضا! حالا من را می‌بینی؟ و کربلایی رضا دستش را زد بر سینة ایشان و گفت: مکبّرِ آقاجان! شما را می‌بینم.

قضیة شفا پیدا کردن او از این قرار بود که سال‌ها گذشته بود و دختر او بزرگ شده بود و مثل همیشه با کربلایی رضا به‌مسجد می‌آمد، ظاهراً یکی از شاگردهای کسبة بازار به‌آن دختر اهانت و جسارتی کرده بود. این مسئله برای کربلایی رضا گران آمده بود، دلش شکسته بود و رفته بود در بازار، رو به‌حرم مطهّر کرده بود و به‌آن حضرت شکایت کرده بود: چشم من نمی‌بیند و به‌دختر من اهانت می‌کنند، به‌لطف حضرت علیه‌السلام بینا شده بود.

من سال‌ها پس از آن قضیه کربلایی رضا را می‌دیدم، خودش می‌رفت و می‌آمد. ظاهر آراسته‌ای نسبت به‌قبل پیدا کرده بود. داماد خوبی هم پیدا کرد، بعدها شنیدم که می‌گفتند: کربلایی رضا احتیاج به‌کار کردن ندارد؛ زیرا وضع دامادش در حدّی است که او را هم اداره می‌کند. روزنه‌هایی از عالم غیب، آیت‌الله سید محسن خرازی، ص107.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَضَعَ الْإِیمَانَ و عَلَى سَبْعَةِ أَسْهُمٍ عَلَى الْبِرِّ وَ الصِّدْقِ وَ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ الْوَفَاءِ وَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ ثُمَّ قَسَمَ ذَلِکَ بَیْنَ النَّاسِ فَمَنْ جَعَلَ فِیهِ هَذِهِ السَّبْعَةَ الْأَسْهُمِ فَهُوَ کَامِلٌ مُحْتَمِلٌ وَ قَسَمَ لِبَعْضِ النَّاسِ السَّهْمَ وَ لِبَعْضٍ السَّهْمَیْنِ وَ لِبَعْضٍ الثَّلَاثَةَ حَتَّى انْتَهَوْا إِلَى السَّبْعَةِ ثُمَّ قَالَ لَا تَحْمِلُوا عَلَى صَاحِبِ السَّهْمِ سَهْمَیْنِ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ السَّهْمَیْنِ ثَلَاثَةً فَتَبْهَضُوهُمْ‌ ثُمَّ قَالَ کَذَلِکَ حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى السَّبْعَةِ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص42، بَابُ دَرَجَاتِ الْإِیمَانِ‌، ح1.

از امام صادق علیه‌السلام نقل شده که آن حضرت فرمود: همانا خداوند متعال ایمان را بر هفت قسمت قرار داده است؛ بر نیکی، و راستی، و اطمینان و قطع، و خشنودی، و عمل کردن به‌قول، و دانش، و تحمّل داشتن، سپس این هفت سهم را میان مردم تقسیم نموده است، پس هرکس که خداوند در او، همة این هفت سهم را قرار داده، او انسانی است کامل که واجد تمام این سهام است، و به‌بعضی از مردم یک سهم تقسیم کرده و به‌برخی دو سهم داده، و به‌گروهی سه سهم عنایت فرموده، تا آنهایی که هر هفت سهم نصیبشان شده است، سپس فرمود: بر کسی که دارای یک سهم از ایمان است دو سهم را بار نکنید، و بر کسی که دو سهم دارد سه سهم را تحمیل نکنید که آنها را به‌زحمت خواهید انداخت، و کار را بر آنها سخت و دشوار خواهید کرد، و سپس فرمود همچنین تا هفت سهم، یعنی بر کسی که سه سهم دارد چهار سهم را بار نکنید که همین مشکل به‌وجود خواهد آمد و تحمل نخواهد کرد (و باید با همه در هر سطحی که هستند مدارا نمود) تا این‌که حضرت رسید به‌هفت سهم. (یعنی به‌کسی که صاحب شش سهم است هفت سهم را تحمیل نکنید)

  • مرتضی آزاد