عن الصادقِ علیهالسلام أنه قال: قولُه عزَّوَجلَّ: «إهدنا الصراطَ المستقیمَ» سوره فاتحةالکتاب (1) آیه 5. یقولُ أرشدنا للزومِ الطَّرِیقِ المؤَدِّی إلى محبتِک والمبلِّغ إلى جنَّتک مِن أن نَتَّبِعَ أهوائَنا فنَعطَبَ، وَ نَأخُذَ بآرائِنا فنَهلِکَ، فإنَّ مَنِ اتَّبَعَ هَوائَهُ وأعجَبَ برأیه کان کرجلٍ سمعتُ غثاءَ الناسِ تُعَظِّمُه وتصفُه، فأحببتُ لقائَه مِن حیثُ لا یَعرِفُنِی لِأنظُرَ مقدارَه ومحلَّه فرأیتُه فی موضعٍ قد أحدقوا به جماعةٌ من غثاء العامِّة فوقفتُ منتبذاً عنهم، متغشیاً بلثامٍ أنظر إلیه وإلیهم، فما زال یراوِغهم حتى خالف طریقَهم، وفارقَهم، ولم یَقِرَّ. فتفرقت جماعةُ العامة عنه لحوائجهم، وتبعتُه أقتفی أثرَه، فلم یَلبث أن مَرَّ بخبَّازٍ فتغفله فأخذ من دکَّانه رغیفینِ مسارقةً، فتعجبتُ منه، ثم قلتُ فی نفسی: لعلَّه معاملة، ثم مَرَّ بعده بصاحب رُمَّانِ، فما زال به حتى تغفله فأخذ مِن عندِه رمانتین مسارقةً، فتعجبتُ منه، ثم قلتُ فی نفسی: لعله معاملة ثم أقول وما حاجتُه إذاً إلى المسارقة، ثم لم أزل أتَّبِعُه حتى مَرَّ بِمریضٍ، فوضعَ الرغیفینِ والرُّمانتینِ بین یدیه، ومضى وتبعتُه، حتى استقرَّ فی بقعة من صحراء، فقلتُ له: یا أبا عبد الله لقد سمعتُ بک وأحببتُ لقائک، فلقیتُک لکنِّی رأیتُ منک ما شغلَ قلبی، وأنی سائلُک عنه لیزولَ به شغلُ قلبی.
قال: ما هو؟
قلت: رأیتُک مررتَ بخبازٍ وسرقتَ منه رغیفینِ، ثم بصاحب الرمان فسرقتَ منه رمانتین.
فقال لی: قبلَ کُلِّ شئ حَدِّثنِی مَن أنتَ؟
قلتُ: رجلٌ مِن وُلدِ آدمَ مِن أمَّة محمَّدٍ صلى الله علیه وآله.
قال: حدِّثنی مِمَّن أنتَ؟
قلتُ: رجلٌ مِن أهلِ بیتِ رسولِ الله.
قال: أین بلدُک؟
قلت: المدینةُ.
قال: لعلَّک جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهمالسلام؟
قلت: بلى.
قال لی: فما ینفَعُک شرفُ أصلِک مع جَهلِک بما شُرِّفتَ به، وترکِکَ علمَ جَدِّکَ وأبیکَ، لأنه لا یُنکِرُ مَا یَجِبُ أن یُحمَدَ وَیُمدَحَ فاعِلُه.
قلتُ: وما هو؟
قال: القرآنُ کتابُ الله.
قلتُ: وما الذی جَهِلتُ؟
قال: قولَ الله عزوجل: «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها ومن جاء بالسیئة فلا یُجزى إلا مثلَها» سوره أنعام (6) آیه 160. وإنی لمَّا سرقتُ الرغیفینِ، کانت سیئتینِ، ولمَّا سرقتُ الرمانتین، کانت سیئتین، فهذه أربعُ سیئاتٍ، فلما تصدقت بکل واحد منها کانت أربعین حسنة، أنقص من أربعین حسنة أربع سیئات، بقی ستٌّ وثلاثونَ.
قلت: ثکلتک أمُّک! أنت الجاهلُ بکتابِ الله! أما سمعتَ قولَ الله عز وجل:
«إنما یتقبل الله من المتقین» سوره مائده (5) آیه27. إنکَ لمَّا سرقتَ رغیفین، کانت سیئتین، ولما سرقتَ الرمانتین کانت سیئتین، ولمَّا دفعتَها إلى غیرِها مِن غیرِ رضا صاحبِها، کنت إنما أضفتَ أربعَ سیئاتٍ إلى أربع سیئات، ولم تُضِف أربعین حسنةً إلى أربع سیئات، فجعلَ یلاحینی فانصرفتُ وترکتُهُ. الإحتجاج، الطبرسی، أبو منصور، ج2، ص129.
از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که آن حضرت در تفسیر آیة شریفة «إهدنا الصراطَ المستقیمَ» فرمود: خداوند متعال میفرماید: ما را بر پایداری در راهی که منتهی بهمحبت تو میشود و ما را بهبهشت تو میرساند، راهنمایی فرما، تا مبادا از میل خود پیروی کرده و هلاک شویم؛ زیرا هرکس از میل خود پیروی کند و خودرأی شود، مانند مردی است که شنیدم اشخاصی که مانند خاشاکی هستند که سیل با خود میآورد، او را بزرگ میشمارند و از او تعریف میکنند. دوست داشتم بهگونهای که مرا نشناسد، او را ملاقات کنم، تا اندازه و قوارة و جایگاه او را بررسی کنم. پس او را در جایی که گروهی از همین مردم مانند خس و خاشاک دورش را گرفته بودند، دیدم، پس دُور از آنها ایستادم و در حالی که دهانبندی بهصورتم زده بودم، آن مرد و آنان را زیر نظر داشتم. آن مرد با شور زیادی، مشغول فریب دادن آنان بود، تا راه دیگری غیر از راه آنان انتخاب کرد و از آنان جدا شد. جمعیت سیاهی لشکر، بهدنبال کار خود رفتند و من بهدنبالش رفتم، فاصلهای نشد که بهدکان نانوایی رسید و حواس نانوا را پرت کرد و از دکانش دو گرده نان دزدید! از او شگفتزده شدم، ولی بعد با خود گفتم: شاید با هم حساب دارند. آنگاه خود را بهانارفروشی رساند، و آن قدر سر او را گرم کرد تا در فرصت مناسب از وی دو انار دزدید! باز هم از کار او تعجب کردم، ولی باز با خود گفتم: شاید بده بستانی است! اما باز در جواب خود گفتم: اگر معاملهای هم هست دیگر چه نیازی بهدزدی دارد؟ من همچنان بهدنبالش میرفتم تا آنکه نزد بیماری رفت، پس دو قرص نان و دو انار را جلوی او گذاشت و رفت و من هم بهدنبالش راه افتادم، تا اینکه در بیابان در بارگاهی استقرار یافت. بهاو گفتم: ای اباعبدالله، من چیزهایی در بارة تو شنیدم و دوست داشتم ببینمت، و دیدمت، ولی از تو چیزی دیدم که دلم را بهخود مشغول کرد. گفت: چه چیزی؟ گفتم: دیدمت که بهمغازة نانوانی رفتی و از او دو قرص نان سرقت کردی، بعد نزد انار فروش رفتی و از او هم دو عد انار دزدیدی. گفت: قبل از هرچیز بهمن بگو: تو کیستی؟ گفتم: مردی از فرزندان آدم و از امت محمد صلی الله علیه و آله. گفت: بهمن بگو تو از کدام خاندان هستی؟ گفتم: مردی از خاندان پیامبر. گفت: شَهرت کجاست؟ گفتم: مدینه. گفت: شاید تو جعفر بن محمد، فرزند علی بن الحسین، فرزند علی بن ابی طالب علیهمالسلام هستی؟ گفتم: آری. گفت: با عدم علمت بهآنچه بهواسطة آن بلندی پیدا کردی، و دانش جدّ و پدرت را کنار گذاشتی، شرافت ریشهات بهتو سودی نمیرساند! زیرا آنچه بدان شرافت پیدا کردی با چیزی که باید انجام دهندة آن ستایش شود و مورد تعریف قرار گیرد، مخالفت نمیکند. گفتم: آن چیز که مایة بلندی مقام من است، چیست؟ گفت: کتاب خدا، قرآن. گفتم: من چه چیزی را نمیدانم؟ گفت: این فرمایش خداوند متعال را که میفرماید: هرکس کار نیکی با خود بیاورد بهاو ده برابر پاداش داده میشود، و اگر کار بدی با خود بیاورد فقط یک برابر مجازات میشود، و من چون دو نان دزدیدم دو گناه برایم نوشته شد، و چون دو انار سرقت کردم، دو معصیت برایم نوشته شد، که جمعاً میشود چهار گناه، بعد که آن چهار تا را صدقه دادم برایم چهل کار نیک ثبت شد، از چهل کار نیک که چهار گناه کم شود، سی و شش کار نیک باقی میماند! گفتم: مادرت بهعزایت بنشیند! نادان واقعی بهکتاب خدا تو هستی! آیا این فرمایش خداوند متعال را نشنیدی که میفرماید: تنها خداوند عمل انسانهای باتقوا را قبول میکند؟ تو وقتی دو عدد نان را دزدیدی، دو گناه برایت نوشته شد، و وقتی که دو عدد انار را سرقت کردی، دو معصیت دیگر برایت ثبت شد، و وقتی که آنها را بدون رضایت مالکش بهدیگری دادی، چهار گناه دیگر بهآن چهار گناه اوّلت افزودی، نه اینکه چهل ثواب را بهچهار گناه اضافه کرده باشی!
او کماکان با من جر و بحث میکرد، من دیگر با او سخن نگفتم و از او جدا شدم.