رسول الله ص: إنی تارکٌ فیکم الثقلینِ کتابَ اللهِ و عترتی...

طبق روایت مشهور و معتبر نزد شیعه و سنی، دو چیز گران‌بها که از پیامبر صلی الله علیه و آله به‌یادگار مانده است ؛ قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند که در این وبلاگ فاخر در قالب روایات و حکایات مستند و معتبر درصدد عمل به‌این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله هستیم. انشاءالله

  • ۰
  • ۰

عن أبیه، عن جده جعفر بن محمد، عن أبیه، عن جده، عن علی بن أبی طالب علیهم‌السلام فی قول الله عزوجل: «ولا تنس نصیبک من الدنیا» سوره قصص (28) آیه77. قال: لا تَنسَ صحَّتَک وقُوَّتَک وفراغَک وشبابَک ونشاطَک أن تطلبَ بها الآخرةَ. معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ج1، ص325.

راوی از موسی بن جعفر نقل کرده، و ایشان از امام باقر و ایشان از امام سجاد و ایشان از علی بن ابی طالب علیهم‌السلام نقل کرده‌اند که آن حضرت در تفسیر این آیة شریفه: «بهرة خودت را از دنیا فراموش نکن»، فرمود: سلامتی، و نیرو و شغل نداشتن، و جوانی، و شادابی‌ات را از یاد مبر، تا بتوانی به‌وسیلة آنها آخرت را کسب کنی.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام وَ اللَّهِ إِنَّا لَنَطْلُبُ الدُّنْیَا وَ نُحِبُّ أَنْ نُؤْتَاهَا فَقَالَ تُحِبُّ أَنْ تَصْنَعَ بِهَا مَا ذَا قَالَ أَعُودُ بِهَا عَلَى نَفْسِی وَ عِیَالِی وَ أَصِلُ بِهَا وَ أَتَصَدَّقُ بِهَا وَ أَحُجُّ وَ أَعْتَمِرُ فَقَالَ علیه‌السلام لَیْسَ هَذَا طَلَبَ الدُّنْیَا هَذَا طَلَبُ الْآخِرَةِ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج5، ص72.

از عبدالله بن یعفور نقل شده است که گفت: مردی به‌امام صادق علیه‌السلام گفت: به‌خدا قسم، ما به‌دنبال دنیا می‌رویم، و دوست دارم که دنیا به‌ما داده شود. حضرت فرمود: با ثروت دنیا چکار می‌خواهی بکنی؟ گفت: خودم و خانواده‌ام از آن بهره ببریم و در رفاه باشیم، و با آن صلة رحم کنم، و صدقه بدهم، و حج و عمره بروم. حضرت فرمود: به‌این اعمال کسب دنیا گفته نمی‌شود، این کارها کسب آخرت است.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عن الصادقِ علیه‌السلام أنه قال: قولُه عزَّوَجلَّ: «إهدنا الصراطَ المستقیمَ» سوره فاتحةالکتاب (1) آیه 5. یقولُ أرشدنا للزومِ الطَّرِیقِ المؤَدِّی إلى محبتِک والمبلِّغ إلى جنَّتک مِن أن نَتَّبِعَ أهوائَنا فنَعطَبَ، وَ نَأخُذَ بآرائِنا فنَهلِکَ، فإنَّ مَنِ اتَّبَعَ هَوائَهُ وأعجَبَ برأیه کان کرجلٍ سمعتُ غثاءَ الناسِ تُعَظِّمُه وتصفُه، فأحببتُ لقائَه مِن حیثُ لا یَعرِفُنِی لِأنظُرَ مقدارَه ومحلَّه فرأیتُه فی موضعٍ قد أحدقوا به جماعةٌ من غثاء العامِّة فوقفتُ منتبذاً عنهم، متغشیاً بلثامٍ أنظر إلیه وإلیهم، فما زال یراوِغهم حتى خالف طریقَهم، وفارقَهم، ولم یَقِرَّ. فتفرقت جماعةُ العامة عنه لحوائجهم، وتبعتُه أقتفی أثرَه، فلم یَلبث أن مَرَّ بخبَّازٍ فتغفله فأخذ من دکَّانه رغیفینِ مسارقةً، فتعجبتُ منه، ثم قلتُ فی نفسی: لعلَّه معاملة، ثم مَرَّ بعده بصاحب رُمَّانِ، فما زال به حتى تغفله فأخذ مِن عندِه رمانتین مسارقةً، فتعجبتُ منه، ثم قلتُ فی نفسی: لعله معاملة ثم أقول وما حاجتُه إذاً إلى المسارقة، ثم لم أزل أتَّبِعُه حتى مَرَّ بِمریضٍ، فوضعَ الرغیفینِ والرُّمانتینِ بین یدیه، ومضى وتبعتُه، حتى استقرَّ فی بقعة من صحراء، فقلتُ له: یا أبا عبد الله لقد سمعتُ بک وأحببتُ لقائک، فلقیتُک لکنِّی رأیتُ منک ما شغلَ قلبی، وأنی سائلُک عنه لیزولَ به شغلُ قلبی.

قال: ما هو؟  

قلت: رأیتُک مررتَ بخبازٍ وسرقتَ منه رغیفینِ، ثم بصاحب الرمان فسرقتَ منه رمانتین.

فقال لی: قبلَ کُلِّ شئ حَدِّثنِی مَن أنتَ؟

قلتُ: رجلٌ مِن وُلدِ آدمَ مِن أمَّة محمَّدٍ صلى الله علیه وآله.

قال: حدِّثنی مِمَّن أنتَ؟

قلتُ: رجلٌ مِن أهلِ بیتِ رسولِ الله.

قال: أین بلدُک؟

قلت: المدینةُ.

قال: لعلَّک جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم‌السلام؟

قلت: بلى.

قال لی: فما ینفَعُک شرفُ أصلِک مع جَهلِک بما شُرِّفتَ به، وترکِکَ علمَ جَدِّکَ وأبیکَ، لأنه لا یُنکِرُ مَا یَجِبُ أن یُحمَدَ وَیُمدَحَ فاعِلُه.

قلتُ: وما هو؟

قال: القرآنُ کتابُ الله.

قلتُ: وما الذی جَهِلتُ؟

قال: قولَ الله عزوجل: «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها ومن جاء بالسیئة فلا یُجزى إلا مثلَها» سوره أنعام (6) آیه 160. وإنی لمَّا سرقتُ الرغیفینِ، کانت سیئتینِ، ولمَّا سرقتُ الرمانتین، کانت سیئتین، فهذه أربعُ سیئاتٍ، فلما تصدقت بکل واحد منها کانت أربعین حسنة، أنقص من أربعین حسنة أربع سیئات، بقی ستٌّ وثلاثونَ.

قلت: ثکلتک أمُّک! أنت الجاهلُ بکتابِ الله! أما سمعتَ قولَ الله عز وجل:

«إنما یتقبل الله من المتقین» سوره مائده (5) آیه27. إنکَ لمَّا سرقتَ رغیفین، کانت سیئتین، ولما سرقتَ الرمانتین کانت سیئتین، ولمَّا دفعتَها إلى غیرِها مِن غیرِ رضا صاحبِها، کنت إنما أضفتَ أربعَ سیئاتٍ إلى أربع سیئات، ولم تُضِف أربعین حسنةً إلى أربع سیئات، فجعلَ یلاحینی فانصرفتُ وترکتُهُ. الإحتجاج، الطبرسی، أبو منصور، ج2، ص129.

از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است که آن حضرت در تفسیر آیة شریفة «إهدنا الصراطَ المستقیمَ» فرمود: خداوند متعال می‌فرماید: ما را بر پایداری در راهی که منتهی به‌محبت تو می‌شود و ما را به‌بهشت تو می‌رساند، راهنمایی فرما، تا مبادا از میل خود پیروی کرده و هلاک شویم؛ زیرا هرکس از میل خود پیروی کند و خودرأی شود، مانند مردی است که شنیدم اشخاصی که مانند  خاشاکی هستند که سیل با خود می‌آورد، او را بزرگ می‌شمارند و از او تعریف می‌کنند. دوست داشتم به‌گونه‌ای که مرا نشناسد، او را ملاقات کنم، تا اندازه و قوارة و جایگاه او را بررسی کنم. پس او را در جایی که گروهی از همین مردم مانند خس و خاشاک دورش را گرفته بودند، دیدم، پس دُور از آنها ایستادم و در حالی که دهان‌بندی به‌صورتم زده بودم، آن مرد و آنان را زیر نظر داشتم. آن مرد با شور زیادی، مشغول فریب دادن آنان بود، تا راه دیگری غیر از راه آنان انتخاب کرد و از آنان جدا شد. جمعیت سیاهی لشکر، به‌دنبال کار خود رفتند و من به‌دنبالش رفتم، فاصله‌ای نشد که به‌دکان نانوایی رسید و حواس نانوا را پرت کرد و از دکانش دو گرده نان دزدید! از او شگفت‌زده شدم، ولی بعد با خود گفتم: شاید با هم حساب دارند. آن‌گاه خود را به‌انارفروشی رساند، و آن قدر سر او را گرم کرد تا در فرصت مناسب از وی دو انار دزدید! باز هم از کار او تعجب کردم، ولی باز با خود گفتم: شاید بده بستانی است! اما باز در جواب خود گفتم: اگر معامله‌ای هم هست دیگر چه نیازی به‌دزدی دارد؟ من همچنان به‌دنبالش می‌رفتم تا آن‌که نزد بیماری رفت، پس دو قرص نان و دو انار را جلوی او گذاشت و رفت و من هم به‌دنبالش راه افتادم، تا این‌که در بیابان در ‌بارگاهی استقرار یافت. به‌او گفتم: ای اباعبدالله، من چیزهایی در بارة تو شنیدم و دوست داشتم ببینمت، و دیدمت، ولی از تو چیزی دیدم که دلم را به‌خود مشغول کرد. گفت: چه چیزی؟ گفتم: دیدمت که به‌مغازة نانوانی رفتی و از او دو قرص نان سرقت کردی، بعد نزد انار فروش رفتی و از او هم دو عد انار دزدیدی. گفت: قبل از هرچیز به‌من بگو: تو کیستی؟ گفتم: مردی از فرزندان آدم و از امت محمد صلی الله علیه و آله. گفت: به‌من بگو تو از کدام خاندان هستی؟ گفتم: مردی از خاندان پیامبر. گفت: شَهرت کجاست؟ گفتم: مدینه. گفت: شاید تو جعفر بن محمد، فرزند علی بن الحسین، فرزند علی بن ابی طالب علیهم‌السلام هستی؟ گفتم: آری. گفت: با عدم علمت به‌آنچه به‌واسطة آن بلندی پیدا کردی، و دانش جدّ و پدرت را کنار گذاشتی، شرافت ریشه‌ات به‌تو سودی نمی‌رساند! زیرا آنچه بدان شرافت پیدا کردی با چیزی که باید انجام دهندة آن ستایش شود و مورد تعریف قرار گیرد، مخالفت نمی‌کند. گفتم: آن چیز که مایة بلندی مقام من است، چیست؟ گفت: کتاب خدا، قرآن. گفتم: من چه چیزی را نمی‌دانم؟ گفت: این فرمایش خداوند متعال را که می‌فرماید: هرکس کار نیکی با خود بیاورد به‌او ده برابر پاداش داده می‌شود، و اگر کار بدی با خود بیاورد فقط یک برابر مجازات می‌شود، و من چون دو نان دزدیدم دو گناه برایم نوشته شد، و چون دو انار سرقت کردم، دو معصیت برایم نوشته شد، که جمعاً می‌شود چهار گناه، بعد که آن چهار تا را صدقه دادم برایم چهل کار نیک ثبت شد، از چهل کار نیک که چهار گناه کم شود، سی و شش کار نیک باقی می‌ماند! گفتم: مادرت به‌عزایت بنشیند! نادان واقعی به‌کتاب خدا تو هستی! آیا این فرمایش خداوند متعال را نشنیدی که می‌فرماید: تنها خداوند عمل انسان‌های باتقوا را قبول می‌کند؟ تو وقتی دو عدد نان را دزدیدی، دو گناه برایت نوشته شد، و وقتی که دو عدد انار را سرقت کردی، دو معصیت دیگر برایت ثبت شد، و وقتی که آنها را بدون رضایت مالکش به‌دیگری دادی، چهار گناه دیگر به‌آن چهار گناه اوّلت افزودی، نه این‌که چهل ثواب را به‌چهار گناه اضافه کرده باشی!

او کماکان با من جر و بحث می‌کرد، من دیگر با او سخن نگفتم و از او جدا شدم.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ الْعِجْلِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله‌: مَا بَیْنَ الْمُسْلِمِ وَ بَیْنَ الْکَافِرِ إِلَّا أَنْ یَتْرُکَ الصَّلَاةَ الْفَرِیضَةَ مُتَعَمِّداً أَوْ یَتَهَاوَنَ بِهَا فَلَا یُصَلِّیَهَا.‌ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، الشیخ الصدوق، ج1، ص230.

برید بن معاویة عجلی از امام باقر علیه‌السلام نقل کرده است که آن حضرت فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بین مسلمان و کافر فاصله‌ای نیست، مگر این‌که انسان نماز واجب را از روی قصد به‌جا نیاورد، یا آن را سبک بشمارد و نخواند.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عبدالله بن عباس، در ذیل این آیة شریفه: «وَلَا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کَانَ بِکُمْ أَذًى مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضَى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ» سورة نساء (4) آیه 102، مى‌گوید: هنگامى که پیغمبر صلّى الله علیه وآله به‌جنگ بنی‌محارب و بنى اَنمار مى‌رفت در محلى فرود آمد، سپاه مسلمین نیز به‌دستور آن جناب، همان‌جا، توقف کردند.

از لشکر دشمن هیچ‌کس دیده نمى‌شد. حضرت رسول صلّى الله علیه وآله براى قضاى حاجت دور از لشکریان به‌گوشه‌اى رفت. در همان‌حال باران شروع به‌آمدن کرد. وقتى که آن جناب ارادة بازگشت نمود رود شدیدى جریان یافت و سیل جارى شد. این پیش‌آمد، راه برگشت را بر ایشان بست و بین آن جناب و لشکر فاصله افتاد، تا توقّف سیل، تنها و بدون وسیلة دفاعى در پاى درختى نشست. در این هنگام «حویرث بن الحارث محاربى» ایشان را دید، به‌یاران خود گفت: هذا محمد قد انقطع من أصحابه؛ این مرد محمد است که از پیروانش دور افتاده، خدا مرا بکشد اگر او را نکشم!

به‌طرف آن حضرت روى آورد، همین‌که نزدیک ایشان رسید، شمشیر کشید و حمله کرد و گفت: مَن یَمنَعُکَ مِنِّى؟ که مى‌تواند تو را از دست من نجات دهد؟ فرمود: خداوند، و زیر لب به‌این دعا زمزمه نمود: اللهم اکفنى شرَّ حویرث بن الحارث بما شئتَ؛ خدایا، به‌هر طریقى که مى‌خواهى، مرا از شرّ این دشمن برهان.

همین‌که «حویرث» خواست شمشیر فرود آورد، فرشته‌اى بال بر کتف او زد، به‌زمین افتاد و شمشیر از دستش رها شد. حضرت آن را برداشته، و فرمود: الآن مَن یَمنَعُکَ مِنِّى؟ اینک، چه کسی تو را از دست من رهایى مى‌بخشد؟ عرض کرد: هیچ‌کس! فرمود: ایمان بیاور تا شمشیرت را بدهم. گفت: ایمان نمى‌آورم، ولى پیمان مى‌بندم که با تو و پیروانت جنگ نکنم و کسى را علیه تو کمک ننمایم. شمشیر را به‌او داد. همین که حویرث سلاحش را گرفت، گفت: واللهِ لأنتَ خیرٌ مِنِّى؛ به‌خدا سوگند تو از من بهترى. فرمود: من باید از تو بهتر باشم. حویرث نزدِ یاران خود برگشت، پرسیدند چه شد که شمشیر کشیدى و پیروز نشدی و از چه رو، افتادى با این‌که کسى تو را نینداخت؟ گفت: همین که شمشیر کشیدم گویا کسى بر کتف من زد، بر زمین خوردم، شمشیر از دستم افتاد، محمد صلّى الله علیه وآله آن را برداشت، اگر مى‌خواست مرا بکشد مى‌توانست، ولى نکشت، به‌من گفت: اسلام بیاور، قبول نکردم، اما پیمان بستم با او نیز جنگ نکنم و کسى را علیه او نشورانم. کم‌کم رود ساکن شد، پیغمبر صلّى الله علیه وآله به‌لشکرگاه بازگشت و پیروان خود را از این جریان اطلاع داد. داستان‌ها و پندها، ج2، محمد محمدی اشتهاردی، مصطفی زمانی وجدانی، به‌نقل از تفسیر ابوالفتوح ذیل آیة 102 سورة نساء.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قَالَ الصَّادِقُ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ: قَالَ إِبْلِیسُ خَمْسَةُ أَشْیَاءَ لَیْسَ لِی فِیهِنَّ حِیلَةٌ وَ سَائِرُ النَّاسِ فِی قَبْضَتِی؛ مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ عَنْ نِیَّةٍ صَادِقَةٍ وَ اتَّکَلَ عَلَیْهِ فِی جَمِیعِ أُمُورِهِ وَ مَنْ کَثُرَ تَسْبِیحُهُ فِی لَیْلِهِ وَ نَهَارِهِ وَ مَنْ رَضِیَ لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ مَا یَرْضَاهُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ لَمْ یَجْزَعْ عَلَی الْمُصِیبَةِ حَتَّی تُصِیبَهُ وَ مَنْ رَضِیَ بِمَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ وَ لَمْ یَهْتَمَّ لِرِزْقِهِ. خصال صدوق، ج1، ص285.

امام صادق علیه‌السلام فرمود: ابلیس می‌گوید: مکر من برای فریب پنج‌دسته از مردم مؤثر نیست، ولی بقیة مردم در مشت من هستند؛

1-کسی که با نیت راست پناه به خدا ببرد و از او کمک بگیرد، و در تمام کارهای خود بر او تکیه کند،

2-و کسی که تسبیح گفتنش در شب و روزش زیاد باشد،

3-و کسی که برای برادر مؤمن خود آنچه را برای خود می‌پسندد، دوست داشته باشد،

4-وکسی که اگر مصیبتی به‌او می‌رسد ضجّه و ناله نکند،

5- و کسی که به‌آنچه خدا روزیش کرده خرسند باشد و غصة روزی خود را نخورد.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ: ثَلَاثٌ مِنْ أَشَدِّ مَا عَمِلَ الْعِبَادُ؛ إِنْصَافُ الْمؤْمِنِ مِنْ نَفْسِهِ وَ مُوَاسَاةُ الْمَرْءِ أَخَاهُ وَ ذِکْرُ اللَّهِ عَلَی کُلِّ حَالٍ وَ هُوَ أَنْ یَذْکُرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ الْمَعْصِیَةِ یَهُمُّ بِهَا فَیَحُولُ ذِکْرُ اللَّهِ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ تِلْکَ الْمَعْصِیَةِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» سوره أعراف (7) آیه 201. خصال صدوق، ج1، ص131، ح138.

از ابوبصیر نقل شده و او از امام باقر علیه‌السلام نقل کرده است که آن حضرت فرمود: سه‌کار است که از سخت‌ترین اعمالی است که بندگان خدا انجام می‌دهند:

1-رعایت بی‌طرفی در تمام امور

2-وهمدردی با برادرش

3-و در هرحال به‌یاد خدا بودن؛ و آن عبارت است از این‌که خدای متعال را هنگامی که می‌خواهد گناهی انجام دهد، یاد کند و آن یاد خدا، میان او و آن گناه مانع می‌شود، و این معنای فرمایش خداوند متعال است که در قرآن می‌فرماید: همانا هنگامی که اشخاصِ خداترس، گرفتارِ وسوسة شیطانی شوند به‌یاد [خدا] می‌افتند و ناگهان بینا می‌شوند.

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِیرٍ قَالَ: کُنْتُ مُزَامِلًا لِجَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ فَلَمَّا أَنْ کُنَّا بِالْمَدِینَةِ دَخَلَ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ فَوَدَّعَهُ وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ وَ هُوَ مَسْرُورٌ حَتَّى وَرَدْنَا الْأُخَیْرِجَةَ أَوَّلَ مَنْزِلٍ نَعْدِلُ مِنْ فَیْدَ إِلَى الْمَدِینَةِ یَوْمَ جُمُعَةٍ فَصَلَّیْنَا الزَّوَالَ فَلَمَّا نَهَضَ بِنَا الْبَعِیرُ إِذَا أَنَا بِرَجُلٍ طُوَالٍ آدَمَ مَعَهُ کِتَابٌ فَنَاوَلَهُ جَابِراً فَتَنَاوَلَهُ فَقَبَّلَهُ وَ وَضَعَهُ عَلَى عَیْنَیْهِ وَ إِذَا هُوَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَى جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ وَ عَلَیْهِ طِینٌ أَسْوَدُ رَطْبٌ فَقَالَ لَهُ مَتَى عَهْدُکَ بِسَیِّدِی فَقَالَ السَّاعَةَ فَقَالَ لَهُ قَبْلَ الصَّلَاةِ أَوْ بَعْدَ الصَّلَاةِ فَقَالَ بَعْدَ الصَّلَاةِ فَفَکَّ الْخَاتَمَ وَ أَقْبَلَ یَقْرَؤُهُ وَ یَقْبِضُ وَجْهَهُ حَتَّى أَتَى عَلَى آخِرِهِ ثُمَّ أَمْسَکَ الْکِتَابَ فَمَا رَأَیْتُهُ ضَاحِکاً وَ لَا مَسْرُوراً حَتَّى وَافَى الْکُوفَةَ فَلَمَّا وَافَیْنَا الْکُوفَةَ لَیْلًا بِتُّ لَیْلَتِی فَلَمَّا أَصْبَحْتُ أَتَیْتُهُ إِعْظَاماً لَهُ فَوَجَدْتُهُ قَدْ خَرَجَ عَلَیَّ وَ فِی عُنُقِهِ کِعَابٌ قَدْ عَلَّقَهَا وَ قَدْ رَکِبَ قَصَبَةً وَ هُوَ یَقُولُ أَجِدُ مَنْصُورَ بْنَ جُمْهُورٍ أَمِیراً غَیْرَ مَأْمُورٍ وَ أَبْیَاتاً مِنْ نَحْوِ هَذَا فَنَظَرَ فِی وَجْهِی وَ نَظَرْتُ فِی وَجْهِهِ فَلَمْ یَقُلْ لِی شَیْئاً وَ لَمْ أَقُلْ لَهُ وَ أَقْبَلْتُ أَبْکِی لِمَا رَأَیْتُهُ وَ اجْتَمَعَ عَلَیَّ وَ عَلَیْهِ الصِّبْیَانُ وَ النَّاسُ وَ جَاءَ حَتَّى دَخَلَ الرَّحَبَةَ وَ أَقْبَلَ یَدُورُ مَعَ الصِّبْیَانِ وَ النَّاسُ یَقُولُونَ جُنَّ جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ جُنَّ فَوَ اللَّهِ مَا مَضَتِ الْأَیَّامُ حَتَّى وَرَدَ کِتَابُ هِشَامِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ إِلَى وَالِیهِ أَنِ انْظُرْ رَجُلًا یُقَالُ لَهُ- جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ الْجُعْفِیُّ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَیَّ بِرَأْسِهِ فَالْتَفَتَ إِلَى جُلَسَائِهِ فَقَالَ لَهُمْ مَنْ جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ الْجُعْفِیُّ قَالُوا أَصْلَحَکَ اللَّهُ کَانَ رَجُلًا لَهُ عِلْمٌ وَ فَضْلٌ وَ حَدِیثٌ وَ حَجَّ فَجُنَّ وَ هُوَ ذَا فِی الرَّحَبَةِ مَعَ الصِّبْیَانِ عَلَى الْقَصَبِ یَلْعَبُ مَعَهُمْ قَالَ فَأَشْرَفَ عَلَیْهِ فَإِذَا هُوَ مَعَ الصِّبْیَانِ یَلْعَبُ عَلَى الْقَصَبِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی عَافَانِی مِنْ قَتْلِهِ قَالَ وَ لَمْ تَمْضِ الْأَیَّامُ حَتَّى دَخَلَ مَنْصُورُ بْنُ جُمْهُورٍ الْکُوفَةَ وَ صَنَعَ مَا کَانَ یَقُولُ جَابِرٌ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص396، ح7.

نـعمان بن بشیر گوید: با جابربن یزید جعفى هم‌کجاوه [سوار بر شتر بودیم در حالی که او در یک‌طرف کجاوه (محمل) و من در یک‌طرف کجاوه قرار داشتیم این را مزامل گویند.] بودم. جابر، در ‌مدینه، خدمت امام باقر علیه‌السلام رسید و از ایشان خداحافظى کرد و شادمان از نزدشان بیرون شـد. تـا این‌که روز جـمـعـه به‌چاه «اُخیرجه» رسیدیم و آنجا نخستین منزلى است که از فید [نام قلعه‌ای در مسیر مکه.] به‌سوى مدینه بر می‌گردیم. چون نماز ظهر را خواندیم و شترمان برخاست که حرکت کند، مرد بلند قامتِ گندم‌گونى را دیدم که نامه‌اى همراه داشت و آن‌را به‌جابر داد. جابر آن را گرفت و بوسید و بر دیـدگان خود گـذاشـت. آن نامه از سوی امام باقر برای جابر بن یزید بود. بر آن نامه گِلی سیاه‌رنگِ تازه خورده بود.

جـابـر از پیک پرسید: چه زمانی نزد آقایم بودى؟ گفت: هم اکنون. جابر دوباره پرسید: پیش از نماز یا بعد از نماز؟ پاسخ داد: بعد از نماز. جابر مُهرِ نامه را برداشت و شروع به‌خواندن آن کرد و چهره‌اش را درهـم مى کشید تا به‌آخر نامه رسید. سپس نامه را نگه‌داشت و تا کوفه او را خـنـدان و شـادان نـدیـدم. شـبـانـگاه که به‌کوفه رسیدیم، شب خوابیدم. چون صبح شد، به‌خاطر احـتـرام و بـزرگداشت او نزدش رفتم، دیدمش بیرون شده به‌جانب من مى‌آید، و بُجول‌ها [قاب یا قاپ، استخوان مچِ پای گوسفند است؛ که آن را بجول، بژول و بچول هم گفته‌اند. هر گوسفند چهار عدد قاپ دارد. ویکی پدیا، دانشنامة آزاد.] را به‌گردنش آویخته و بر نى سوار شده مى‌گوید: مـنـصـور بـن جـمـهـور را فـرمـانـدهـى مـى‌بـیـنـم کـه فـرمـانبر نیست، و اشعارى از این قبیل مى‌خواند.

او بـه‌مـن نـگـریـست و من به‌او، نه‌او چیزى به‌من گفت و نه‌من به‌او چیزی گفتم.

از آنچه دیده بودم، شروع به‌گریستن نمودم. کودکان و مردم گرد ما جمع شدند. جابر آمد تا وارد زمین فراخ شد و با کودکان مى‌چرخید مردم مى‌گفتند: جابر بن یزید دیوانه شد، دیوانه شد.

بـه‌خـدا سـوگـنـد که چند روز بیش نگذشت که از جانب هشام بن عبدالملک نامه‌اى به‎فرماندارش رسـیـد که مردى را که نامش جابربن یزید جعفى است پیدا کن و گردنش را بزن و سرش را بـراى مـن بـفـرست. فرماندار، رو به‌اهل مجلس کرد و گفت‌: جابربن یزید جُعفى کیست؟ گفتند: خدا تو را اصـلاح کـنـد، وی مـردى بـود دانـشـمـند و فاضل و محدِّث که حج‌گزارد و دیوانه شد، و اکـنـون در زمین فراخ برنى سوار مى‌شود و با کودکان بازى مى‌کند!

فرماندار آمد و از بلندى نـگریست، او را دید که با بچه‌ها، بر نى سوار است و بازى مى‌کند. گفت: خدا را شکر که مـرا از کـشتن او معاف نمود. روزگارى نگذشت که منصور بن جمهور وارد کوفه شد و آنچه را جابر مى‌گفت انجام داد. [جـابر، از اصحاب سرِّ امام باقر علیه‌السلام، خـبـر غیبى خود را در مورد منصور بن جمهور، از آن حضرت استفاده کرده بود؛ زیرا منصور بن جمهور از جانب یـزیـدبـن ولیـد، بـعـد از عـزل یـوسـف بـن عـمـر، در سال 126 فرماندار کوفه شد و آن 12 سال بعد از شهادت امام باقر علیه‌السلام بود.]

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ قَالَ: بَیْنَا أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ عَلَى الْمِنْبَرِ إِذْ أَقْبَلَ ثُعْبَانٌ مِنْ نَاحِیَةِ بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ الْمَسْجِدِ فَهَمَّ النَّاسُ أَنْ یَقْتُلُوهُ فَأَرْسَلَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ أَنْ کُفُّوا فَکَفُّوا وَ أَقْبَلَ الثُّعْبَانُ یَنْسَابُ ‌حَتَّى انْتَهَى إِلَى الْمِنْبَرِ فَتَطَاوَلَ فَسَلَّمَ عَلَى أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ فَأَشَارَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ إِلَیْهِ أَنْ یَقِفَ حَتَّى یَفْرُغَ مِنْ خُطْبَتِهِ وَ لَمَّا فَرَغَ مِنْ خُطْبَتِهِ أَقْبَلَ عَلَیْهِ فَقَالَ مَنْ أَنْتَ فَقَالَ عَمْرُو بْنُ عُثْمَانَ خَلِیفَتِکَ عَلَى الْجِنِّ وَ إِنَّ أَبِی مَاتَ وَ أَوْصَانِی أَنْ آتِیَکَ فَأَسْتَطْلِعَ رَأْیَکَ وَ قَدْ أَتَیْتُکَ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ فَمَا تَأْمُرُنِی بِهِ وَ مَا تَرَى فَقَالَ لَهُ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ‌السَّلَامُ أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أَنْ تَنْصَرِفَ فَتَقُومَ مَقَامَ أَبِیکَ فِی الْجِنِّ فَإِنَّکَ خَلِیفَتِی عَلَیْهِمْ قَالَ فَوَدَّعَ عَمْرٌو أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ وَ انْصَرَفَ فَهُوَ خَلِیفَتُهُ عَلَى الْجِنِّ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَیَأْتِیکَ عَمْرٌو وَ ذَاکَ الْوَاجِبُ عَلَیْهِ قَالَ نَعَمْ. الکافی، ط الاسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص397، بَابُ أَنَّ الْجِنَّ یَأْتِیهِمْ فَیَسْأَلُونَهُمْ عَنْ مَعَالِمِ دِینِهِمْ وَ یَتَوَجَّهُونَ فِی أُمُورِهِمْ‌، ح6.

از جابر نقل شده و او از امام باقر علیه‌السلام نقل کرده که حضرت فرمود: یک‌روز که حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام روی منبر قرار داشت ناگهان ماری از جانب یکی از درهای مسجد به‌طرف حضرت آمد.

مردم خواستند او را بکشند تا به‌کسی آسیبی نزند. امیرمؤمنان علیه‌السلام کسی را نزد آنان فرستاد که دست نگه‌دارید، آنان هم دست نگه‌داشتند. مار می‌خزید و جلو می‌آمد تا به‌منبر رسید. سرِ خود را بلند کرد و بر امیرمؤمنان علیه‌السلام سلام کرد.

حضرت به‌او اشاره کرد که صبر کند تا ایشان خطبة خود را به‌پایان برساند. چون سخنرانی آن حضرت به‌آخر رسید، رو به‌آن مار کرد و فرمود: تو کیستی؟ عرض کرد: عمرو بن عثمان، جانشین شما بر جنیان هستم و پدرم از دنیا رفته است و به من وصیت کرده که به محضر شما شرفیاب شوم و از تصمیم شما باخبر شوم. اکنون ای امیرمؤمنان، به‌خدمت شما رسیده‌ام، پس مرا به‌چه‌چیز دستور می‌دهید و نظرتان چیست؟

امیرمؤمنان علیه‌السلام به‌او فرمود: تو را به‌تقوای الهی سفارش می‌کنم و به‌این‌که برگردی و نایب پدرت در میان جنیان گردی؛ زیرا تو جانشین من بر آنان هستی. عمرو از امیرمؤمنان خداحافظی کرد و رفت. پس او جانشین آن حضرت است در میان جنیان.

جابر می‌گوید: به‌حضرت باقر علیه‌السلام عرض کردم: فدایت شوم! آیا عمرو نزد شما می‌آید و او همچنان در مسند جانشینی است؟ فرمود: آری.  

  • مرتضی آزاد
  • ۰
  • ۰

قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ: قَالَ تَعَالَی: مَنْ أحْدَثَ وَ لَمْ یتَوَضَّأْ فَقَدْ جَفَانِی وَ مَنْ تَوَضَّأ وَ لَمْ یصَلِّ رَکعَتَینِ فَقَدْ جَفَانِی وَ مَنْ صَلَّی رَکعَتَینِ وَ لَمْ یَدْعُنِی فَقَدْ جَفَانِی وَ مَنْ أحْدَثَ وَ تَوَضَّأَ وَ صَلَّی وَ دَعَا وَ لَمْ اُجِبْهُ فَقَدْ جَفَوْتُهُ وَ لَسْتُ بِرَبٍّ جَافٍ. ارشادالقلوب، ج1، ص94.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند متعال می‌فرماید: هرکس از او حدثی سر بزند (و وضویش باطل شود) و (دوباره) وضو نگیرد، به‌من جفا (بی وفایی) کرده، و هرکس (بعد از این‌که از او حدثی سر زد) وضو بگیرد و دو رکعت نماز نخواند، در حق من بی‌وفایی نموده است، و هرکس (پس از باطل شدن وضو و گرفتن وضوی مجدد) دو رکعت نماز بخواند و از من چیزی نخواهد، رسم وفا را به‌جا نیاورده است، اما اگر کسی که حدثی از او سر زده، وضو بگیرد و دو رکعت نماز بخواند و از من چیزی بخواهد و من دعایش را مستجاب نکنم، در حقّش رسم وفا را به‌جا نیاورده‌ام و من پرودگار بی‌وفایی نیستم!

  • مرتضی آزاد