بهقول مولوی:
آب کم جوی تشنگی آور بهدست تا بجوشد آب از بالا و پست
چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی
گر بهاقلیمِ عشق روی آری همه آفاق گُلسِتان بینی
آنچه بینی، دلت همان خواهد وآنچه خواهد دلت، همان بینی
دل هر ذرّه را که بشکافی آفتابیش در میان بینی
از مضیق جهات درگذری وسعت مُلک لامکان بینی
آنچه نشنیده گوش، آن شنوی وآنچه نادیده چشم، آن بینی
تا بهجایی رساندت که یکی از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان تا بهعینالیقین عیان بینی
که: یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا شریک إلا هو
هاتف اصفهانی
ابوالحسن علی بن میثمِ تمّار، رضوان الله علیه، واردِ بر حسن بن سهل، وزیر مأمون شد. مشاهده کرد که در کنارش مردی لامذهب و طبیعی است که اطرافیانش بهاو احترام میگذارند. بهحسن بن سهل گفت: چیزِ شگفتانگیزی دیدم. پرسید: چه دیدی؟ گفت: یک کشتی دیدم که مردم را از جانبی بهطرفِ دیگر عبور میدهد و هیچ ناخدا و یاوری ندارد. مردِ بیدین، به حسن بن سهل گفت: خدا تو را اصلاح کند، این شخص واقعاً دیوانه است! پرسید: چرا؟ گفت: چون دارد از چوبی صحبت میکند که از جمادات است و هیچ کاری نمیتواند بکند و نیرویی ندارد و زندگی و عقل در او در جریان ندارد، معذلک او دیده است که همین چوب، مردم را جا بهجا میکند و کارِ انسان را انجام میدهد. چطور چنین چیزی درست است؟ ابوالحسن بهآن لامذهب گفت: کدام یک عجیبتر است؟ آنچه من گفتم یا این (چیزی که تو ادّعا میکنی که) آبی بدون روح، عقل و نیرو، بر روی زمین حرکت میکند و بهراست و چپ میرود، و این گیاهی که از زمین میرویَد و بارانی که از آسمان نازل میشود؟ چگونه آنچه او گمان میکند که این آبِ جاریِ بر روی زمین، و گیاهانی که از زمین میرویند، و بارانی که از آسمان نازل میشود، همة اینها بدون تدبیر کننده صحیح است و تو انکار میکنی که یک کشتی بدون هدایتکننده حرکت، و بدون ناخدا، مردم را جا بهجا میکند؟ با این استدلال، مردِ بی دین بُهتزده شد.
هشام بن حکم میگوید: ابن أبی العوجاء (عبدالکریم ابناَبیالعَوجاء (درگذشت ۱۵۵ق/۷۷۲م)، زندیقِ معروفِ عصرِ امامِ صادق علیهالسلام و از متکلّمانِ قرنِ دوّمِ هجریِ قمری. وی متکلّمی جسور بود و در تبلیغِ عقایدِ کفرآمیزش بسیار کوشش میکرد؛ بههمین سبب در زمان منصورِ دوانیقی، خلیفة عبّاسی، بهدستِ دولتِ عبّاسی کشته شد: ویکی شیعه) بر امام صادق علیهالسلام وارد شد، حضرت از او پرسید: ابن أبی العوجاء، آیا تو را سازندهای است، یا بدون سازنده هستی؟ گفت: نه، من ساخته شده نیستم. امام صادق علیهالسلام فرمود: اگر ساخته شده بودی، چگونه بودی؟ ابن أبی العوجاء در جواب در ماند، و برخاست و بیرون رفت!
نقل شده است که یکی از شاگردانِ فضیل بن عیاض (فُضَیل بن عَیاض متوفای ۱۸۷ق، عارف و زاهدِ مشهور و از رجال صوفیه است. وی روایاتی از امام صادق علیهالسلام نقل کرده است. اغلبِ عالمانِ رجالیِ شیعه، او را از اهل سنّت میدانند و در عین حال وی را از راویان موثَّق و قابلِ اعتماد بهشمار میآورند. گفتهاند که وی در ابتدا راهزن بوده، ولی در پی حادثهای توبه کرده است: ویکی شیعه) که از داناترین شاگردانش بود، در هنگام جان دادنش فضیل نزد او رفت و بر بالای سرش نشست و سورة یاسین را تلاوت کرد. شاگردِ در حالِ جان دادن، گفت: استاد، این سوره را نخوان! و استاد ساکت شد. سپس او را تلقین نمود و بهاو گفت: بگو: لا إله إلا الله. شاگرد گفت: نمیگویم؛ چون من از آن بیزارم! و سپس بر همین حال، از دنیا رفت. فضیل از دیدن این صحنه بسیار نگران شد، و بهمنزل خود رفت و از آن خارج نشد. تا اینکه شاگردش را در خواب دید، در حالی که بهسوی جهنّم کشیده میشود. از او پرسید: برای چه خداوند شناخت را از تو گرفت، در حالی که تو از همة شاگردانِ من باسوادتر بودی؟ گفت: برای سه کار: اولین کار، سخنچینی بود؛ زیرا من برای دوستانم غیر از آن چیزی را میگفتم که برای تو گفته بودم. دوم: بهواسطة حسد؛ من نسبت بهدوستانم حسد میورزیدم. سوم: من دچار یک بیماری شدم و نزد پزشک رفتم، و درمان آن را از او خواستم، او گفت: در هر سال، کاسهای از شراب بنوش، در غیر این صورت این بیماری در تو خواهد ماند. و من بر اساس قول پزشک، شراب میخوردم. برای این سه کاری که در من بود، عاقبت بهشرّ شدم و با آن حالت مُردم.
از امام حسن عسکریّ علیهالسّلام نقل شده است: خبر بهامام هادی علیهالسّلام رسید که یکی از فقهای شیعهاش در بحث با فردی ناصبی او را با حجّت خود مجاب ساخته، بهطوری که رسوایی او را آشکار نموده است، پس روزی آن فقیه شیعی بر حضرت هادی علیهالسّلام وارد شد و در آن مجلس، تشکی بزرگ پهن شده بود و او خارج از آن نشسته بود، و نزد آن حضرت، مردمی بسیار از جماعت علویان و بنیهاشم گرد آمده بودند. امام علیهالسّلام آن فقیه شیعی را پیوسته دعوت بهبالا رفتن نمود تا اینکه بر روی آن تشک بزرگ نشانده و رو بهجانب او کرد، این عمل بر اَشرافِ حاضر در مجلس گران آمد، علویّان هیچ نگفتند، ولی شیخ هاشمیّون رو بهحضرت کرده گفت: ای زادة رسول خدا، اینگونه فردی عامّی را بر سادات بنیهاشم از اولاد أبوطالب و هاشم ترجیح میدهی؟! حضرت فرمود: مبادا مشمول افرادی شوید که خداوند در بارة آنان فرموده: «آیا بهکسانی که از کتاب (تورات) بهرهای دادند ننگریستی که چون بهکتاب خدا خوانده شوند تا میانشان داوری کند، گروهی از آنان پشت میکنند، در حالی که [از حکم خدا] روبگردانند؟ سورة آل عمران (3) آیة 23»! آیا بهحکم قرآن تن میدهید؟ گفتند: آری. فرمود: مگر خداوند نمیفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، چون شما را گویند که در مجلسها (مجالسی که با پیامبر دارید یا همة مجالس ذکر) جای بگشایید (برای برادرانتان) پس جای بگشایید، تا خدای شما را جای بگشاید (در بهشت) و چون شما را گویند که برخیزید برخیزید، که خدا کسانی از شما را که ایمان آوردهاند [بهپایهای] و کسانی را که دانش داده شدهاند بهپایهها بالا برد»؟ سورة مجادله (58) آیة 11، و برای دانشمند مؤمن جز ترفیع بر مؤمنِ غیر عالم رضایت نداده، همچنانکه برای مؤمن جز ترفیع بر غیر مؤمن رضایت نداده. بهمن بگویید بدانم که آیا خداوند فرموده خدا کسانی از شما را که ایمان آوردهاند و کسانی را که دانش داده شدهاند بهپایهها بالا بُرد، یا اینکه فرموده خدا کسانی از شما را که دارای شرافتِ نسب هستند بهپایهها بالا بُرد؟! مگر خداوند خود نفرموده: «آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمیدانند برابر میباشند؟! سورة زمر (39) آیة 9؟! پس چگونه منکر این ترفیعِ من نسبت بهاین مرد؛ که خدا او را بالا برده، شدهاید؟ بهتحقیق شکستِ آن فردِ ناصبی با دلائل الهی که خداوند فقط بهاو تعلیم داده از هر شرفی در نسب بالاتر است! عبّاسی گفت: ای زادة رسول خدا، شما کسی را بر ما شرافت دادی که در نسب؛ در پایه و مکان ما نیست، حال اینکه تفضیلِ شرفِ نَسَبی، از آغازِ اسلام تاکنون پیوسته متداول بوده است. حضرت فرمود: سبحان اللَّه! مگر عبّاس با أبوبکر بیعت نکرد، در حالی که او «تیمی» بود و عبّاس «هاشمی»؟ مگر عبداللَّه بن عبّاس گماشتة عمر بن خطّاب نشد با اینکه او هاشمی و پدر خلفای عبّاسی بود و عمر از قبیلة عدی؟ و چرا عمر افراد دور از قریش را در شورای خلافت داخل کرد، ولی از عبّاس صرف نظر کرد؟ اگر عمل ما مبنی بر ترفیعِ غیر هاشمی بر هاشمی منکَر و غریب بوده پس شما باید منکِرِ عملِ عبّاس در بیعت أبوبکر شده و بر عبد اللَّه بن عبّاس در خدمت بهعمر پس از بیعت با او خرده بگیرید، اگر آن جایز بوده پس این هم جایز است! با این فرمایشاتی که بر زبان آن حضرت جاری شد، مانند این بود که سنگ در گلوی هاشمی فرو رفته است!!
جابر بن عبدالله انصاری نقل میکند که پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: از اخلاق پیامبران و صدّیقین این بود که موقع ملاقات، با چهرة گشاده برخورد میکردند، و هنگام ملاقات، با مردم دست میدادند.
پیامبر اکرم صلّى الله علیه وآله بهامیرمؤمنان على علیهالسَّلام فرمود: مؤمنِ کامل، داراى یکصد و سه صفت است و این صفات در پنج شاخه خلاصه مىشود، صفات عملى گذرا، و صفات عملى مستمر، نیّت، صفات ظاهرى، و باطنى. سپس امیرمؤمنان فرمود: اى رسول خدا، این صد و سه خصلت چیست؟ حضرت فرمودند: اى على، از صفات مؤمن این است که [1-] همیشه فکر مىکند، و [2-] ذکر خدا را در آشکار مىگوید، [3-] علم او کثیر، و [4-] حوصله و تحمّلش زیاد است و [5-] در منازعات زیبا برخورد مىکند، [6-] مراجعاتش کریمانه است (هم در مراجعات مردم بهاو کریمانه برخورد مىکند، یعنى یا الآن توانائى آن را دارد و انجام مىدهد یا وعدة انجام آن را در آینده مىدهد و یا نمىتواند انجام دهد که عذرخواهى مىکند، و هم مراجعهاش بهدیگران کریمانه است، یعنى اگر از کسى چیزى مىخواهد مؤدّبانه است و طلبکارانه نیست و اصرار نکرده و طرف را مأخوذ بهحیا نمىکند)، [7-] سعة صدرش از همه بیشتر، [8-] تواضعش زیاد است، [9-] با صداى بلند نمىخندد و [10-] حضورش در اجتماعات همراه با تعلیم و تعلّم است، [11-] غافلان را تذکّر مىدهد و [12-] جاهلان را تعلیم مىکند، [13-] کسى که او را اذیّت کند آزار نمىدهد و [14-] در چیزى که بهاو مربوط نیست دخالت نمىکند، [15-] اگر کسى که به او آزار رسانده دچار مصیبت شود او را شماتت نمىکند، و [16-] غیبت نمىکند، [17-] از محرّمات بیزار است، و [18-] در شبهات توقّف کرده و مرتکب آنها نمىشود، [19-] عطایش زیاد، و [20-] اذیّتش کم است، [21-] بهافراد غریب کمک مىکند و [22-] براى ایتام پدر است، [23-] گشادهرویی او در سیمایش است، و [24-] اندوهش در دلش ساکن است، [25-] از فقر خود شاد است، [26-] شیرینتر از عسل، و [27-] سختتر از تختهسنگ است، [28-] اسرارى که مردم بهاو مىگویند بازگو نمىکند و [29-] اگر خودش هم بهسرّ مردم پى برد بازگو نمىکند، [30-] حرکات مؤمن توأم با لطف و [31-] دیدارش شیرین، [32-] عبادتش زیاد است و [33-] حرکات سبک از او سر نمىزند و [34-] نرمش و محبّت دارد، [35-] سکوتش زیاد است، [36-] در مقابل جهل نادانان بردبار و [37-] در مقابل بدى صبور و [38-] بهبزرگان احترام مىگذارد و [39-] کوچکها را مورد نوازش قرار مىدهد، [40-] شخصى امانتدار است، و [41-] از خیانت دورى مىکند، [42-] دوست او تقوى و [43-] اخلاقش حیا است، [44-] در مقابل خطرات مواظب است، و [45-] لغزش او کم است، [46-] حرکاتش مؤدبانه است، [47-] سخنانش تعجّببرانگیز است، [48-] لغزش افراد را نادیده میگیرد، [49-] بهدنبال عیوب مردم نیست، [50-] سنگین و با وقار است، [51-] با استقامت و در برابر ناملایمات صبور است، [52-] بهقضاء الهى راضى [53-] و در مقابل نعمتها شکرگزار است، [54-] کم حرف، [55-] راستگو، [56-] نیکوکار، [57-] محفوظ، [58-] متحمِّل، [59-] سازگار و مداراکننده، [60] پاکدامن است، [61-] شَرَف (آبرو، اعتبار، بزرگواری، رفعت، عرض، عزت، عفت، مجد، ناموس) دارد، [62-] نفرین کننده نیست، و [63-] سخن چین نیست، و [64-] درغگو نیست، و [65-] غیبت کننده نیست، و [66-] فحشدهنده نیست، و [67-] حسود نیست، [68-] خسیس نیست، [69-] گشادهرو و تازهرو و [70-] خندهرو، خوشرو و شاداب است، [71-] ظریف و زودرنج نیست، و [72-] فضول، کنجکاو و جاسوس نیست، [73-] در کارهای خیر، بهدنبال عالیترین و برترینها، و [74-] در اخلاق در پیِ برجستهترین و بالاترینها است، [75-] نگهداری خدا شامل حالِ او شده، و [76-] بهتوفیق الهی تأیید شده است، [77-] در حال نرمی، قدرتمند، و [78-] تصمیمش همراه با یقین است، [79-] بهدشمن خود، ستم نمیکند، و [80-] دربارة دوست خود بهگناه نمیافتد، [81-] در سختیها بسیار شکیبا است، [82-] ستم نمیکند، و [83-] تجاوز نمیکند، و [84-] هرچه دلش خواست انجام نمیدهد، [85-] جامة زیرینش نیاز (بهخدا) است، و [86-] جامة روئینش استقامت است، [87-] کمخرج، هزینه و زحمتش کم است، [88-] کمک و یاریش زیاد، [89-] روزهداری او بسیار، [90-] عبادتش طولانی، [91-] خوابش کم و اندک، [92-] دلش پرهیزکار و خداترس، [93-] و دانشش پاکیزه، [94-] هنگامی که قدرت بیابد درمیگذرد، و [95-] هنگامی که وعده میدهد، وفا میکند، [96-] با میل و علاقه روزه میگیرد، و [97-] با ترس و خوف نماز میخواند، و [98-] و چنان کارش را خوب انجام میدهد که گویا دارند او را تماشا میکنند، [99-] دیدهاش (از ناروا) فرو بسته، [100-] دستِ بخشنده، [101-] درخواست کنندة واقعی را رد نمیکند، و [102-] نسبت بهدستاورد دیگران بخل نمیورزد، [103-] با برادران ارتباط وپیوستگی دارد، [104-] در نیکوکاری پیاپی اقدام کند، [105-] سنجیده سخن میگوید، و [106-] زبانش را میبندد، [107-] در خشم و دشمنی خود، غرق نمیشود، و [108-] در دوستیش هلاک نگردد، [109-] باطل را از دوستش نمیپذیرد، و [110-] از دشمنش حق را مردود نمیداند، [111-] دانش را نمیآموزد مگر برای دانستن و آگاهی، و [112-] و دانا نمیگردد مگر برای بهکارگیری، [113-] کینهاش اندک، [114-] سپاسش بسیار، [115-] در روز بهجستجوی وسیلة زندگی میپردازد، [116-] و شب برگناهانش گریه میکند، [117-] اگر با اهل دنیا همراه شود، زیرکترین آنها است، و [118-] اگر با اهل آخرت ملازم باشد، پارساترین آنها است، [119-] در شغلِ خویش موارد شبهه را نمیپسندد، و [120-] ودر عمل بهدینش دنبال عذر و جواز نمیرود، [121-] با خطا و لغزش برادر دینیش بهعطوفت رفتار، و [122-] حقِّ دوستیِ دیرینه را مراعات میکند.